رمان شاه خشت پارت 12 - رمان دونی

 

 

 

_ بله.

 

_ خوبه، این خونه قوانینی داره که باید رعایت بشه.

 

جلوتر آمد.

 

_ زیادن؟

 

منتظر من نماند و ادامه داد:

 

_ قوانین منظورمه… زیادن؟ اگه یادم نمونه، بنویسمشون.

 

نگاه غضبناک مرا که دید سرش را پایین انداخت.

 

_ ببخشید، منظورم بی‌ادبی نبود.

 

دکمه‌های آستینم را باز کردم.

 

_ گشت‌زدن داخل این ساختمون ایرادی نداره، بی‌اجازه وارد اتاق کسی نمی‌شی و به وسایل دست نمی‌زنی. بیرون از ساختمون، ابداً نمی‌ری. با کسی صحبت نمی‌کنی. اگر کاری بود یا چیزی احتیاج داشتی به ابراهیم می‌گی. مفهوم شد؟

 

_ بله، فقط یه سؤال، اگه ابراهیم نبود، چی؟ به کی بگم؟

 

_ صبر می‌کنی تا ابراهیم برگرده.

 

_ نه خب، مثلاً شما فرض کنین ابراهیم پاش شکست، یک ماه بستری شد، من چکار کنم؟

 

با دیدن نگاه من جواب خودش را داد:

 

_ بله… خب کاملاً مشخصه… اگه یک ماه هم بستری شد، برای سلامتیش دعا می‌کنم که زودتر برگرده.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

_ حمام رو آماده کن.

 

با تعجب مرا نگاه کرد.

 

_ یعنی چکار کنم؟ دوش آب رو تنظیم کنم؟ خب مگه خودتون دست ندارین؟ یعنی… ببخشید.

 

از جایم بلند شدم.

 

بعید می‌دانستم این دختر بیشتر از چند روز دوام بیاورد و سر روی تنش باقی بماند.

 

به‌سمت حمام رفتم.

 

_ ببخشید، آقا، من… یعنی… یه سؤال داشتم.

 

دکمه‌های پیراهنم را باز کردم.

 

_ می‌تونی بپرسی.

 

_ شما شناسنامه من‌و از خاله گرفتین؟ یه مقدارم سفته دستش بود.

 

_ بله و بله.

 

نفس راحتی کشید.

 

_ ببخشید، شما به من پول می‌دین؟ مثلاً حقوق؟

دختره پررو خجالت نمی‌کشید.

 

_ خیر، اگر از رفتارت راضی باشم، سفته‌ها رو بهت برمی‌گردونم.

 

ناامید سرش را پایین انداخت.

 

اضافه کردم.

 

_ این یه جور معامله‌س.

 

 

 

 

 

 

 

_ خیلی هم منصفانه نیستا، منتهی شما در موضع قدرت هستین، منم زورم نمی‌رسه… باید بگم چشم. اصلاً این دنیا چیز مزخرفیه… عین جنگله، یه مشت کفتار دنبال خرگوش‌ها.

 

_ تشبیه من به کفتار رو نادیده می‌گیرم.

 

ناگهان گوشه چشمانش چین خورد… جلو آمد و با انگشت نقطه‌ای روی آستینم را نشان داد.

 

_ این خونه؟

 

واقعاً چند قطره خون بود!

 

_ مهم نیست.

 

_ نه بابا، چی مهم نیست، پیرهن به این گرونی، در بیارین… همین الآن بشوریم، لکه‌ش می‌ره.

 

منتظر من نماند و پیراهن را از تنم درآورد.

 

پارچه آستین را زیر شیرآب گرفته بود.

 

_ لکهٔ خون خیلی بدجوریه، اگه با آب سرد نشورین، جاش می‌مونه. من می‌دونم… این‌قدر برام پیش اومده… هروقت پریود می‌شم یه بساطی دارم، یه‌هو لباسم خونی می‌شه… اصلاً نگران نباشین، الآن لکه‌ش می‌ره.

 

باقی لباس‌هایم را درآوردم و زیر دوش آب رفتم.

 

هنوز مشغول چنگ‌زدن سرآستین من زیر شیرآب بود و از خاطرات لک‌های خون در لباس‌زیرش حرف می‌زد.

 

حتماً وراجی کردنش به حالات عصبی عصر ربط داشت، رگه‌های دوشخصیتی بودن را درونش می‌دیدم.

 

شاید هم سپرحفاظتی مخصوصش بود برای دیوانه نشدن.

 

مشکلی وجود داشت، با همین روش ادامه می‌داد یا مرا روانی می‌کرد یا سرش را به باد می‌داد.

 

 

 

 

 

 

از حمام که بیرون آمدم، پیراهنم را به چوب‌لباسی زده و‌ زیر یکی از قاب‌های آنتیک به دیوارکوب آویخته بود.

 

مطمئن بودم پیراهن قیمتی و‌مارک‌دارم با آن چروک‌های سرآستین قابل پوشیدن نخواهد شد.

 

سرم با صدایی به‌سمت تخت چرخید.

 

_ عافیت باشه.

 

به‌سمت تخت رفتم و حولهٔ تنم، مهمان زمین شد.

 

مقاومتی نمی‌کرد که طبیعی هم بود.

 

با وزنم روی تنش یله کرده بودم و به صورتش نگاه می‌کردم.

 

_ من شما رو چی صدا کنم؟

 

_ آقا… سرورم‌ بهتره.

 

_ خب پس، سرور همایونی، خیلی سنگین هستین، له شدم.

 

انگشتانم که روی تنش لغزید، پوستش به حرکاتم واکنش نشان می‌داد.

 

دستم که به مقصد رسید، نفس نکشید و‌لب‌هایش جمع شدند.

 

انقباض عضلاتش به‌آرامی زیر ماساژ انگشتانم به رهایی رسیدند و بدنش به لرزه افتاد.

 

مثل کودکی به من می‌چسبید، شب قبل هم همین‌ کار را کرد.

 

عضلات من ‌هم گرمی تنش را به‌یاد داشتند و له‌له می‌زدند برای هم‌آغوشی.

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ZiZi
ZiZi
1 سال قبل

خدایا دلارای میری نگاه کامنتاش میکنی توی ده دقیقه ۲۰۰تا کامنت خورده بعد بقیه رمانا😂😂

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x