رمان شاه خشت پارت 126 - رمان دونی

 

 

راست ایستادم و دست به کمر زدم. سعی میکردم موهای ریخته توی صورتم را با دست دیگر، کنار بزنم.

 

– دنبال ناخونگیرم میگردم. پریشب دادم بهت. کجا گذاشتی؟ عصبانی هم نیستم.

 

جلوتر آمد و موهای پریشان را به عقب شانه‌ام فرستاد. تماس انگشتانش با پوست گردنم، تنم را مور‌مور می‌کرد.

 

– ناخونگیر رو برگردوندم سرجاش.

 

دستهایم را بالا اورد و با دقت سرانگشتانم را نگاه می‌کرد.

 

– ناخونت شکسته؟

 

– نه، میخواستم باهاش بندکفشات رو پاره کنم.

 

سرش را کمی عقب کشید.

 

– چرا؟ امشب دنبال هرس کردن و بریدنی چه‌خبره! ؟

 

با انگشت سبابه به لب پایینم می‌زد.

 

– نگفتی قراره چی رو هرس کنی؟

 

علی‌رغم گندی که زده بودم، اخم از صورتم نمی‌رفت. حس بویایی‌ام به کار افتاده و دنبال هرنوع اثری از یه عطر زنانه در وجودش می‌گشتم.

 

– خسته‌م، باید استراحت کنم.

 

– خسته؟

 

با انگشت بازیگوشش مشغول کشیدن یک منحنی بی‌انتها روی گردنم شد.

 

– تصور کردم که دوش آب گرم حالتون رو بهتر میکنه خانوم!

 

بازی‌اش گرفته بود. روی خوش‌اخلاق و سرخوش شازده که خود عزراییل هم نمی‌توانست خلقش را تنگ کند.

 

– من دوش گرفتم، با ماهی رفتیم حموم کردیم.

 

– اوم! خوش‌به‌حال پریماه!

 

 

 

 

 

 

♦️

♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️♦️♦️

 

♦️♦️♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️

♦️

#شاه‌_خشت

#پارت796

 

خجالت هم نمی‌کشید. اصلا جانی به تن داشت؟ صبح که اول وقت، بداخلاق خانه را ترک کرد. الان این مرد هول و خوش‌سر و زبان، ساعات پایانی شب، از کجا پیدا شده بود؟

 

– جالبه، این موقع شب نباید خسته باشی؟ سرکار خیلی بهت خوش می‌گذره؟ شارژ می‌شی؟ صبح که بداخلاق بودی! چی شده الان؟!

 

یک قدم عقب رفت.

 

– آهان، خوبه، بریز بیرون ببینم چی شدی دختر وانیلی من؟ کی شکلات منو تلخ کرده؟

 

لبه تخت نشستم. دست به سینه!

 

– فرهاد، تو واقعا …

ادامه ندادم.

 

– واقعا چی؟

 

جلوی من نیم‌خیز شد، تیز نگاهم می‌کرد، انگار بخواهد ذهنم را بخواند. نمی‌توانست حدس بزند که دستش برایم رو شده؟

 

– فرهاد، تو از رابطه بین ما خسته شدی؟

 

متعجب با چشمانی گردشده نگاهم می‌کرد.

 

– خیر، چه سوالی بود؟

 

– شب تولد من کجا بودی؟ پینار به گوشیت پیغام داد، خودم دیدم …اتفاقی ..ولی دیدم!

 

جا خورده عقب رفت. هر دوست را کناره بدنش مشت کرد.

 

– منظورت چیه؟ اینکه…؟! اینکه من دارم به زندگیم خیانت میکنم؟

 

مشت راستش را با یک حرکت ممتد لرزشی به رانش می‌کوبید. انگار تلاش می‌کرد دستش را کنترل کند.

 

 

 

 

 

♦️

♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️♦️♦️

 

♦️♦️♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️

♦️

#شاه‌_خشت

#پارت797

 

صدایش بلند نشد ولی تن کلامش جوری خش داشت انگار به مقدساتش توهین کرده باشی!

 

– من هیچی نمی‌گم فرهاد! می‌بینی، نشسته‌م دارم نگاه می‌کنم. نهایتش برم بند کفشات رو ببرم، چه‌می‌دونم دکمه پیرهنات رو بکنم. آخه من …

 

هر دو دستم را صاف جلویش گرفتم. لرزش صدایم دست خودم نبود.

 

– من با این دستای خ….خالی… زورم می‌رسه به تو؟ اصلا من مگه چی دارم؟ تو که بلدی نسخه بپیچی،جواب بده! این پینار لعنتی کیه؟ تو با این زنیکه چکار داری؟..بگو من چکار کنم الان؟ قهر کنم برم خونه بابام؟ برم کجا؟ بچه‌م رو چکار کنم؟ فروغ جونو چکار کنم، سهندمو چکار کنم؟ … این بیچارگی من ته نداره که … فرهاد من فرهادمو چکار کنم؟ تو بگو من چه خاکی بریزم سرم؟ …  فرهاد من دا….

 

جمله‌ام قطع شده ولی اشک‌هایم تازه جان می‌گرفت، جایی درست در آغوشش… مرد خیانتکار لعنتی!

 

– ولم کن.

 

– پریناز بمون توی بغلم. بذار خودمو نگه‌دارم… نمیخوام بلایی سر کسی بیارم… دو دقیقه چیزی نگو بذار مغزمو کنترل کنم.

 

گریه‌ام بند نمی‌آمد، حتی بعد از گذشت دقیقه‌هایی که مطمئنا کم نبودند.

 

فرهاد مرا رها کرد و سراغ کتش رفت. گوشی موبایل کوفتی‌اش.

 

صفحه را جلوی صورتم گرفت.

 

– من جلسه داشتم، پینار هم بود، توبیاس و وکیلش هم بودن. پینار به من پیغام داد. تو فقط خط اولش رو‌خوندی

 

کل پیغام مقابل صورتم بود.

«شب بیسیار خوب بود فرهاد بِی، قرارداد اون شد که خواستین. ممنون از اعتیماد با من.»

 

 

 

 

 

♦️

♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️♦️♦️

 

♦️♦️♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️

♦️

#شاه‌_خشت

#پارت798

 

گوشی را دستم رها کرد.

 

– بگرد، برو گوشی منو نگاه کن. مگر اینکه فکر کنی گوشی دومی در کاره، یا گوشی سوم!

 

– فرهاد …

 

از جایش بلند شد، مستاصل در اتاق راه می‌رفت.

 

– تصور تو از فرهاد چیه؟ یه مرد عوضی که دنبال زنها موس‌موس می‌کنه؟ یا یه قالتاق پولدار که زنها براش بازیچه هستن؟ راجع به من چی فکر می‌کنی!؟ من پدر بچه‌تم! … من … من عاشق توئه لعنتی نفهمم.

 

دقایقی به سکوت گذشت، فرصتی می‌دادیم برای هضم جدالمان.

 

اشکهای من خشک می‌شدند، اخمهای فرهاد از هم باز می‌شدند. دو زخم خورده، دراز کشیده روی تخت.

سمت من چرخید.

 

– یادته، دفعه اولمون؟ از همونجا شروع شد. اینکه یه حس متفاوت رو‌تجربه کردم. منی که سالها متاهل بودم، اون اواخرم که کم زنای جورواجور دورمو نگرفتن ولی بازم …

 

باورم نمی‌شد فرهاد نقب زده به گذشته! دانستن تصویر ذهنش از آن روزها چیزی بود بین ترس و کنجکاوی!

 

– من با تو یه آدم دیگه‌ای می‌شدم. برام عجیب بود، زیبایی خارق‌العاده نداشتی، ولی یه چیزی اون وسط مثل جادو عمل می‌کرد. به خاطر مطمئن شدن خودم، قانونمو شکوندم. در حین رابطه با تو، چندنفر دیگه رو هم امتحان کردم.

 

چیزی ته‌دلم خالی شد.

 

 

 

 

 

♦️

♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️♦️♦️

 

♦️♦️♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️

♦️

#شاه‌_خشت

#پارت799

 

سمت من چرخید و صورتم را با دستش قاب گرفت.

 

– می‌خواستم مطمئن بشم که جادو توی پرینازه، نه کس دیگه.

 

– من جادویی ندارم.

 

– برای من داری.

 

دوباره روی تخت دراز کشید.

 

– بعدها متوجه شدم چیزی که از جسمم شروع شده، از یه نیاز طبیعی، خیلی عمیق و ریشه‌داره، اینقدر که روحم بهش تابید. اونجا بود که رهات کردم! می‌خواستم آزاد باشی، بری یا بمونی.

 

اب دهانم را قورت دادم.

 

– کرمان؟

 

– درسته.

روزهای سختی از گذشته ما.

 

– بدترین روزها رو گذروندم. گاهی فکر میکنم اگه بقیه عمر، عذابت بدم بازم کمه.

 

مرا با یک دست به خودش چسباند.

 

– مهمل نگو! برای تو سخت بود، برای من فاجعه.

 

– کاش روزی چندبار بگی که دوستم داری!

 

انگشتانش لای موهایم می‌چرخیدند.

 

– پینار دختر زیباییه، باهوشه و من تحسینش میکنم. شادان هم دختر زیبا و اصیلی هست که قابل احتراممه … شاید فردا با زنی برخورد کنم که از همه اینها زیباتر، باهوشتر و  قابل تحسین‌تر باشه اما … پریناز، من زن دارم. یه دختر ساده، مهربون، گاهی بی‌عقل، اکثر مواقع وقت نشناس، ذاتا بی‌ملاحظه و هرازگاهی بی‌نهایت لوند. شما جان مایید خانوم.

 

 

 

 

 

 

♦️

♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️♦️♦️

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 97

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دنیای بعد از تو
دانلود رمان دنیای بعد از تو به صورت pdf کامل از مریم بوذری

    خلاصه رمان دنیای بعد از تو :   _سوگل …پیس  …پیس …سوگل برگشت و  نگاه غرانش رو بهم دوخت از رو نرفتم : _سوال ۳ اخمهای درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست … مثل همیشه گدا بود …خاک تو سر خرخونش …. پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی

  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده است مگسی گرد شیرینی‌ام… او که می‌دانست گذران شب و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر هیولا جلد دوم به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه  رمان:   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او انتقام

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آدم معمولی
آدم معمولی
1 روز قبل

از فکر اینکه ممکنه با خیانت فرهاد رمان خراب بشه دیوونه شدم 😂🥰

بانو
بانو
1 روز قبل

🥺 🥺 🥰 🥰 😍 😍

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x