رمان شاه خشت پارت 127 - رمان دونی

 

 

حرفهایش مثل یک بستنی یخی در تابستان به تنم چسبید. هرچند که …

 

– بی‌عقل خودتی.‌

 

خودم را به آغوشش سپردم، خوابی آرام پس از یک طوفان.‌

_یه بار دیگه می‌گی؟

 

_ چی رو؟

 

_ اون جمله آخریه … “شما جان مایید خانوم”

 

به جای تکرار جمله شیرینش، مرا بوسید!

 

پدرم تکه کلامی داشت، می‌گفت «آدمیزاد شیر خام خورده‌ست». این را برای وقت‌هایی می‌گفت که کسی خبطی می‌کرد بدون آن‌که انتظار خطا داشته باشی.

 

این اولین عبارتی بود که به ذهنم رسید بعداز اینکه یک روز عصر قبل از بستن مغازه عمران سر رسید. حال غریبی داشت، مثل درگیری روحی! حالش را پرسیدم و در جوابم، جلو آمد و گوشه لبم را بوسید.

 

گردبادی بود درونم!

ذهنم پرواز می‌کرد به چندماه قبل!

 

کار فروشگاه را راه انداختم، عمه مه‌لقا برای چند روز آمد و یک ماهی ماند. روابطش با فروغ جالب بود.

پرستاری هم گرفتم برای عصر تا صبح ماهی، فرهاد کوتاه نیامد که نیامد.

 

یک‌بار فروغ گفت که موقع تولد سهند و سدا مخالف پرستار بوده و حالا! اصرار داشت که پرستار بگیرم. حتما غرغرهایش را برای فروغ می‌برده وگرنه که فروغ‌جان آن دوران در عزلت بودند.

 

شاید هم از نظرش من کم‌کاری می‌کردم. به‌هرحال لجبازی نکردم، خواسته‌اش اجرا شد.

 

 

 

 

 

 

 

♦️

♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️♦️♦️

 

♦️♦️♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️

♦️

#شاه‌_خشت

#پارت801

فرهاد این اواخر با دمش گردو می‌شکاند. قراردادی امضا کرده و وارد حوزه حمل‌ونقل دریایی شد. اعتقاد داشت که بازگشت سرمایهٔ فوق‌العاده‌ای دارد.

من همیشه از موفقیتش خوشحال می‌شدم. نه این‌که به اصل موفقیت فرهاد، بیشتر همان همراهی درحال خوبش وگرنه موفقیت که عاملی‌ست مقطعی.

 

فرهاد اما از پا گرفتن نان‌فروشی من خیلی راضی نبود، شاید هم بود اما در ظاهر نشان نمی‌داد.

 

با همان هم‌دوره‌ای‌های کلاس‌های شیرینی‌پزی کار می‌کردم و البته کمک‌های بی‌دریغ عمران.

 

مثل یک برادر مهربان دوشادوش من می‌آمد، گاهی عقده‌های بی‌کسی‌ام را ولو برای لحظاتی پر می‌کرد‌. بی‌انصافی بود با داشتن آدم‌های خوب دور و برم بگویم بی‌کسی اما… خب!

 

سهند بزرگ می‌شد و دوستانی دور و برش بودند، فروغ سرگرم عمه، فرهاد هم…

 

ماهی را داشتم که برایش درددل کنم، هرچند که دخترم درکی از رنج‌های مادرش نداشت.

این میان عمران غنیمتی بود‌.

 

مثل آن روزی که با یک تماسم خودش را رساند، سفارش داشتیم و خرید آردمان نرسیده بود. باسرعت و آشناتراشی، مشکلمان را حل کرد. یا آن شبی که تا حوالی صبح شیرینی و نان پختیم برای تحویل به نمایشگاه. یک سفارش عالی برای فروشگاه تازه تأسیس من.

 

 

 

 

 

 

♦️

♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️♦️♦️

 

♦️♦️♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️

♦️

#شاه‌_خشت

#پارت802

 

یادم هست که فرهاد آن شب نبود، نمی‌دانم کدام جلسه در اروپا! شاید اگر بود به جای عمران، برایم شام گرم می‌آورد و بالای سرم می‌ایستاد تا بخورم.

 

هرچند که اگر فرهاد بود، با دیدن پخش شدن سس گوجه در صورتم احتمالاً چشم‌غره می‌رفت و در خصوص آداب درست غذاخوردن سخنرانی می‌کرد. نه این‌که با شست سس گوشه لبم را پاک کند و بگوید؛«چقدر گشنه بودی، دختر!».

 

در جوابش خجالت‌زده، صورتم را با دستمال پاک کردم و با لبخندی سراغ کارم برگشتم.

 

حوالی صبح بود که خواست مرا به خانه برساند ولی به ابراهیم زنگ زدم. مرد بیچاره را زابه‌راه کردم ولی مطمئنم ترجیح می‌داد خودش مرا برساند.

 

برخلاف اخم‌وتخم‌ روزهای اول هم زیاد چیزی نمی‌گفت. اخم و جدیتش برای عمران بود، من باز شدم همان پری خانوم. شاید هم فرهاد سپرده بود که کاری به من نداشته باشد، من که به فرهاد حرفی نزدم، بین خودشان بوده.

 

به زمان حال برگشتم، واقعیت دردناک مقابلم. یک سوءتفاهم شاید؟

 

با خودم کلنجار می‌رفتم، انگار لحظات کش می‌‌آمدند. شاید هم دنیا ایستاده بود تا عکس‌العمل من را شکار کند.

 

با کف دست به گوشه لبم کشیدم، همان‌جایی که سعی کرد ببوسد… رطوبت لب‌هایش انگار از روی پوستم نمی‌رفت.

گوشه دیگر آشپزخانه به میز کار تکیه داده و دست لای موهایش فروکرده بود.

 

 

 

 

 

♦️

♦️♦️

♦️♦️♦️

♦️♦️♦️♦️

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 52

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کویر عشق

  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از تجربیاتش استفاده کنه … بالاخره میبینه ولی نه اونطورکه میخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی

    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x