رمان شاه خشت پارت 16 - رمان دونی

 

 

 

 

 

نمی‌دانم گفتنش درست بود یا نه.

 

_ اگه چیزی بخوام می‌خرین؟

 

انگار با من تفریح می‌کرد.

 

_ خب اگه لازم باشه باید خریده بشه، مگه نه؟

 

آب دهانم را قورت دادم.

 

_ می‌شه یه لپ‌تاپ بهم بدین؟ نو نباشه هم اشکال نداره‌ها، فقط کار کنه.

 

از جایش بلند شد و سراغ میزتحریز رفت.

 

از داخل یکی از کشوها، لپ‌تاپی را بیرون کشید.

 

_ این‌و پارسال گرفتم، زیاد استفاده نکردم.

 

چشمم به لپ‌تاپ سیزده‌اینچ دل بود.

 

_ عالیه!

 

_ برای اینترنت هم از وای‌فای استفاده کن، شماره‌ت رو بگو، برات مسیج می‌فرستم.

 

خنده‌دار بود که شماره مرا نداشت.

 

برایش اعداد را ردیف کردم و پیغامش رسید، از خطی رند!

 

شماره‌اش را به‌نام شازده ذخیره کردم.

◇◇◇

 

فرهاد

 

خوابیده بود، مثل یک عروسک زیبا!

 

دوست داشتم وقتی خواب است نگاهش کنم.

 

در حالت بیداری یا حرف می‌زد یا وول می‌خورد.

 

 

 

 

این چشمان درشت و ‌محزون، لب‌های کوچکش که طعم ملسی داشتند.

 

پوست گندم‌گونش، موهایی که تا بالای آرنجش می‌رسید.

 

با این دختر از خودم فرار می‌کردم، آرامم می‌کرد.‌

 

نوک انگشتم مماس با زخم گوشه لبش بود، هاله‌ای کبود مخفی زیر رژ کم‌رنگ.

 

ضرب دست شازده!

 

این‌قدر از حرفش به‌هم‌ریختم که بر دهانش کوبیدم؟!

 

دستم لای تارهای قهوه‌ای موهایش رفت و ناگهان با وحشت چشم باز کرد!

 

دوست داشتم به تلافی زخم گوشه دهانش کاری کنم…

 

لپ‌تاپ خواست.

 

می‌توانست سرگرم شود، برای من‌ هم دردسری نداشت.

 

باید خدمت زنیکه مطبخ‌چی هم می‌رسیدم.

 

این دختر که گوشت درست و حسابی نداشت، آن‌ هم از غذا خوردنش.

 

به اتاق کارم برگشتم و ابراهیم را صدا کردم.

 

_ در خدمتم، آقا.

 

_ ابراهیم، این زنه آشپزه رو رد کن بره، یه نفر دیگه رو بیار.

 

_ جسارت آقا، دستپختش بد بوده؟

 

 

 

 

 

 

سرم را بالا کردم، از کی تا‌به‌حال کسی از من بابت تصمیماتم سؤال می‌کرد؟

 

نگاهم برای ابراهیم کفایت می‌کرد.

 

سرش را پایین انداخت.

 

_ ببخشید آقا، جسارت شد.

 

سرم را به برگه‌های روی میزم برگرداندم. بارنامه‌ها، لیست اقلام انبار، بیمه‌ها…

 

_ ظهر برای پریناز چیزی گرفتی؟

 

_ گفت ساندویچ فلافل بگیرم.

 

_ از این به بعد، غذا از بیرون نگیر براش.

 

_ چشم آقا.

 

_ سهند و سدا کی برمی‌گردن؟ مربی برای فردا هماهنگ شده؟

 

نگاهی به ساعتش انداخت.

 

_ یک ساعت دیگه راننده می‌ره دنبالشون. مربیشون فردا صبح میاد، میرن شنا و تنیس.

 

_ خوبه، می‌تونی بری.

 

حوالی ساعت هفت، به گوشی موبایلش پیغام دادم. ساعت هشت برای شام پایین باش.

 

سریع جواب داد:

 

«من رژیمم، شبا شام نمی‌خورم.»

 

 

 

«ساعت هشت.»

 

«چشم.»

 

باید رفتارش را اصلاح می‌کرد، گزینه دیگری نداشت.

 

وقتی سر میز شام رسیدم، با ظاهری آراسته ساکت نشسته بود.

 

جایی درست روبه‌روی سهند و سدا، کنار دست خودم.

 

از ظرف سوپ کشیدم و همگی مشغول خوردن شدیم به‌جز پریناز که درحال خردکردن نان در سوپش بود.

 

با نگاه خیره من، دست از خردکردن نان برداشت و‌مشغول خوردن شد.

 

غذای اصلی مرغ و‌سبزیجات بود. فقط از سبزیجات برداشت.

 

سدا اعتراض کرد.

 

_ منم مرغ نمی‌خورم، بابا، چرا پریناز می‌تونه فقط سبزی بخوره؟

 

نگاهی به بشقاب پریناز کردم که از ترسش مشغول گذاشتن نصف مرغ داخل بشقابش بود.

 

قیافه‌اش موقع خوردن دسر دیدنی شد!

 

با چشم‌هایش التماس می‌کرد که از خوردن معافش کنم.

 

بزرگواری به خرج دادم!

 

وارد اتاق خوابم شدم که با دستی روی دلش لبهٔ تخت نشسته و‌ ناله می‌کرد.

 

_ چه اتفاقی افتاده؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تبسم تلخ

    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا نا امید شده. تبسم با فهمیدن این موضوع از حسام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طواف و عشق pdf از اکرم امیدوار

  خلاصه رمان :         داستان درباره مردیه که به سبب حادثه ای عشقی که در ۲۵ سالگی براش رخ داده، تصمیم گرفته هرگز ازدواج نکنه… ولی بعد از ده سال که می خواد مشرف به حج عمره بشه مجبور میشه علی رغم میلش زنی رو… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fati
fati
1 سال قبل

واااااای رمانت عالیه قلمت هم خوبه ولی پارت گذاری چزا اینقدر افتضاح هستش

Fateme
Fateme
1 سال قبل

خیلی دیر به دیر پارت میزاری و هرچقدر که رمانت قشنگه واقعا این نوع پارت گزاریت تر میزنه توش خیلی بد و افتضاحه پارت گزاریت اه اه اه

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x