رمان شاه خشت پارت 21 - رمان دونی

 

 

اثاثیه اتاق به قدمت آجرهایش بود، تخت‌خواب قدیمی، میزتحریر چوبی…

 

فرش کف اتاق را دوست داشتم، دست‌بافت… کاشان مرغوب، طرح افشان.

 

زمینه لاکی با دور سرمه‌ای… یک طرح سنتی و خاطره‌انگیز.

 

کمدهای چوبی خالی از هر وسیله‌ای بودند.

 

کاش می‌داد این کمدها را پر از لباس‌های مارک‌دار می‌کردند، همه هم سایز من… بعد یک‌ مرتبه سراغ کمدها می‌رفتم و با دیدن لباس‌ها ذوق می‌کردم، مثل فیلم‌ها!

 

برای افکار صد من یک غازم دهانی کج کردم و از آن‌جایی‌که معده به قار و قور افتاده بود، به‌سمت طبقه پایین رفتم.

 

صدای مکالمه سهند و سدا از آشپزخانه به گوش می‌رسید.

 

دخترک مشغول تعریف خاطرات روزانه‌اش بود و برادرش بادقت گوش می‌داد.

 

وارد آشپزخانه شدم و…

 

در اصل سدا برای کسی پای تلفن شرح ماوقع روزانه می‌داد…

 

شازده بودند، پای تلفن!

 

به آشپزخانه نرفته، راهم را کج کردم.

 

دوست نداشتم میان صحبت‌های خانوادگیشان باشم.

 

صداها که قطع شد به آشپزخانه رفتم.

 

غذای بچه‌ها تمام شده و بیرون می‌رفتند.

 

 

 

 

حوصله شام نداشتم، کمی میوه هم حالم را خوب می‌کرد.

 

سدا غرغرکنان از کنارم رد شد، سهند هم چشمکی زد و رفت.

 

دلم هوای کتابخانه داشت.

 

یاد دیروز افتادم، صدای قلم روی کاغذ… لالایی دل‌انگیزی که هوش از سرم برد، یک خواب راحت.

 

سری زدم به قفسه کتا‌ب‌ها و با کتاب اشعار ایرج میرزا روانه اتاقم شدم، اتاق سبز!

 

حوالی ده بود که کسی به در زد.

 

استرس گرفتم!

 

بدون بازکردن قفل در جواب دادم:

 

_ بله؟

 

_ پری، منم… یه دقیقه میایی بیرون؟

 

در را باز کردم.

 

سهند به دیوار روبه‌روی اتاق تکیه داده و یک پا را عمود به دیوار خم کرده بود.

 

فکرهای مریض هم‌زمان به سرم هجوم می‌آوردند.

 

سهند این‌موقع شب از من چه می‌خواست؟

 

نکند… وای!

 

پا از دیوار گرفت و با تعجب به صورتم خیره شد.

 

_ پری؟ خوبی؟ رنگت چرا پرید؟

 

_ من خوبم، چیکار داشتی؟

 

 

 

 

 

_ ببین، میایی بریم هواخوری؟ یعنی… ببین بابا امشب نمیاد، ابراهیم هم نیست، منم کف کردم بسکه موندم خونه… گفتم برم بیرون یه دوری بزنم.

 

نفس حبس‌شده را رها کردم.

 

فکرهای احمقانه دود شدند و به هوا رفتند.

 

_ این موقع شب؟

 

به ساعتش نگاه کرد.

 

_ ده نشده! نگو که این‌موقع می‌خوابی. بیا بریم دیگه!

 

_ بچه، مگه تو دوست و رفیق نداری, با همونا برو.

 

_ رفیقام نیستن امشب. کاری نمی‌کنیم که، یه دو ساعت بریم دوردور و برگردیم.

 

ول نمی‌کرد.

 

_ ببین، بابات گفته من بیرون نرم. برو شر به پا نکن.

 

_ ترسویی مگه؟ بابام نیست می‌گم، اصلاً از کجا بفهمه.

 

_ خونه دوربین داره، نهایتش به تو اخم بکنه، ولی پوست من‌و می‌کنه. برو رد کارت.

 

_ ای پری خل! دوربین نداره این‌جا، یه دونه دمِ دره، اونم سرت‌و بدزدی اصلاً معلوم نمی‌شی. بیا دیگه! جون پری دلم پوسید تو خونه.

 

خودم که بدم نمی‌آمد هوایی عوض کنم.

 

_ تو آخه رانندگی بلدی؟ اصلاً ماشین داری مگه؟

 

 

 

_ ماشین که هست، سوئیچشم توی جیبمه. تصدیق نمی‌خواد، اتوماته، عین اتاری… اصلاً خودت بشین؟! هان؟ بریم؟

 

_ بذار لباس عوض کنم، بریم.

 

ده دقیقه بعد به خودم و روح پر فتوح اجداد دروغگوی سهند لعن و نفرین می‌فرستادم.

 

پشت دیواری مخفی شدیم تا سگ‌ها رد شوند.

 

تا لحظه آخر نگفت که دزدگیر کل عمارت فعال است!

 

نگفت که سگ‌ها را شب‌ها آزاد می‌گذارند.

 

فراموش کرد اشاره کند باید ماشین را تقریباً بدزدیم و این‌که، در ورودی را باید به‌صورت دستی باز کنیم.

 

حداقل این‌که صندلی عقب ماشین دراز کشیدم تا جناب لک‌لک جوان از دروازه عبور کنند.

 

به‌محض رسیدن به نقطه‌ای امن، ماشین را کنار کشید.

 

عصبانی پیاده شدم و سراغش رفتم، درحالی‌که یک‌سره می‌خندید.

 

_ زهر مار، سهند! پسرهٔ مریض خل‌وچل! دوربین نداره، خبری نیست این بود؟ از قلعه عقاب‌ها فرار کردیم، الآن چجوری برگردیم، نادون؟

 

بین خنده‌هایش نفس گرفت.

 

_ پری، اصلاً بهت نمیاد بی‌دل و جرأت باشی. قیافه‌ت موقعی که سگا رد شدن دیدنی بود، عین اسگلا…

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمان صفر
دانلود رمان زمان صفر به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

      خلاصه رمان زمان صفر :   داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد‌‌ و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون ، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن ، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hana
Hana
1 سال قبل

فاطمه جون میشه pdf رمان من نامادری سیندرلا نیستم رو بزاری؟!☺💋

:///
:///
1 سال قبل

این رمان عالیه چرا کمه😭😂نویسنده خلاقه لعنتی

فردخت
فردخت
1 سال قبل

باورکن کمه

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x