رمان شاه خشت پارت 35 - رمان دونی

 

 

 

_ سدا، عزیزم چی شده؟

 

روی زانو نشستم، همقدش.

 

_ پری، لباسم کثیف شد… رفتم دستشویی… ولی…

 

باید می‌جنبیدم وگرنه سر و صدا باقی اهل خانه را هم بیدار می‌کرد و متوجه غیبت فرهاد می‌شدند، سفته‌هایم، نه…!

 

دستش را گرفتم.

 

_ چیزی نیست، دختر خوشگل، الآن می‌ریم لباست رو عوض می‌کنیم… اتفاق بوده، مگه نه؟

 

_ آره… اتفاق بود. پری، به سهند نگیا، به بابامم نگو، ناراحت می‌شه.

 

سریع در اتاقش به‌سمت حمام بردمش و تنش را کمی آب گرفتم.

 

_ من به کسی نمی‌گم ولی فکر نکنم بابای شما از این اتفاق عصبانی بشن.

 

تنش را خشک کردم و به‌سمت اتاق برگشتیم.

 

_ بابا عصبانی می‌شه، از من نه، از مامانم… می‌گه چون مامان نیست من جیش می‌کنم.

 

_ فکر نکنما. فقط باید زودزود دستشویی بری.

لباس تمیزی به تن کرد و در تختخوابش دراز کشید. خواستم به اتاقم برگردم که…

 

_ پری، می‌شه بمونی تا من خوابم ببره؟

 

چاره‌ای نداشتم.

سرم را به تأیید تکان دادم و کنار تختش نشستم.

 

خیلی طول نکشید که خوابش برد و من با احتیاط به‌سمت اتاق برگشتم.

 

در را با احتیاط بستم و قفل کردم.

 

چشمم به پرده رقصان در باد افتاد و در باز بالکن. قبل‌از رفتنم بسته بود!

 

چراغ پاتختی روشن شد و من در جایم نیم‌متر بالا پریدم.

 

 

 

 

 

 

فرهاد

 

از نرده‌های فلزی پایین می‌رفتم، پله‌های زنگ‌زده زیر پایم غژغژ می‌کردند.

 

چند متر دورتر از پلکان، شاهین قلاده یکی از سگ‌ها را گرفته و منتظرم بود، طبق برنامه.

 

رقبای عزیز یک‌به‌یک در دام می‌افتادند.

 

اول الیاسی را خلاص کردم و حالا که آلا شمشیر را برایم از رو بسته بود، فرصت را مغتنم شمردم برای حذف یکی از مهم‌ترین دشمنانم…

 

آرمان جهان‌بخش، برادرزن سابق و پسرعموی عزیزم.

 

مطمئنم از حضور پریناز خبر داشت و بدم نمی‌آمد در مدت اقامتمان، صنوبر برایش حسابی خبرکشی کند.

 

آلای حسود و از دماغ فیل‌افتاده، همین‌که می‌فهمید همسر سابقش با «دوست‌دختر جدید» مسافرت می‌رود، به‌قدرکافی آتشین‌مزاج می‌شد و شروع می‌کرد به اجرای نقشه‌های احمقانه.

 

همان چیزی‌که لازم داشتم؛ پرت کردن حواس آلا و آرمان.

 

طبق نقشه، خالی گذاشتن عمارت تهران، مدارک بی‌اهمیتی که برایش دندان تیز کرده بودند و من جایی زیر گوششان، بزرگ‌ترین قرارداد حمل محموله سال را می‌بستم.

 

آرمان ضعیف شده راحت‌تر از سر راه برداشته می‌شد.

 

این میان، اگر پریناز را در تهران می‌گذاشتم، احتمالاً به چوب حسادت آلا، زنده نمی‌ماند و حضورش هم از ابتدای سفر، در کنار من و بچه‌ها بیشتر بوی دردسر می‌داد.

 

سپیده نزده، وارد اتاق شدم و… پرینازی در کار نبود.

دختر کم‌عقل، کدام گوری رفته؟!

 

یک بالشت را عمود به تاج تخت تکیه داده و رویش پتو کشیده بود، درست نمی‌دیدم ولی انگار متکا تیشرت مرا به تن داشت.

 

در شش‌وبش فریاد زدن یا نزدن بودم که مثل روح وارد اتاق شد و در را پشت‌سرش بست.

 

 

 

نگاهش ناگهان به‌سمت پرده‌های بالکن افتاد و گارد گرفت.

 

مسخره بازی کافی بود، چراغ را روشن کردم.

 

_ من یه کار ساده ازت خواستم، اونم نتونستی انجام بدی؟

 

در جایش پرید و دست روی قلبش گذاشت. «وای سکته کردم» زیرلبی‌اش را شنیدم و…

 

_ به خدا انجام دادم، یک ساعت صدا درآوردم. به کی قسم بخورم؟

 

به متکای روی تخت اشاره کردم.

 

_ ظاهراً خیلی هم توی نقشت فرو رفتی. اسکار رو باید بهت بدن.

 

خجالت‌زده سمت متکا رفت و تیشرت را از تنش بیرون کشید.

 

_ می‌گم کاری که گفتین رو انجام دادم، فقط نیم‌ ساعت پیش سدا اومد، لباسش یه‌کم…

 

اسم سدا این‌بار مرا از جایم پراند.

 

به‌سمت در رفتم که دستم را گرفت.

 

_ چیزی نیست، لباسش رو عوض کردم… الآن خوابیده.

 

دستش را پس زدم و خودم را به‌سرعت به اتاق سدا رساندم.

 

راست می‌گفت، پرنسس من خواب بود.

 

حق داشتم مادر احمقش را زیر مشت و لگد له کنم که حتی ذره‌ای محبت به فرزندان خودش هم نداشت، زن نانجیب.

 

صد رحمت به این پریناز نخود مغز.

 

به اتاق برگشتم، لبه تخت نشسته بود.

 

_ بیدارش که نکردین بچه رو؟ طفلی تازه خوابش برد.

 

در اتاق را قفل کردم.

 

_ پس مأموریتت رو انجام دادی.

 

 

 

سرش را بالا گرفت.

 

_ بله.

 

_ به‌قول معروف، خوشمان آمد از ابراز چاکری شما!

 

_ سرورم، شما باز رفتین در نقش‌های اساطیری، حالا یک‌بار هم مثلاً سینمای نوین رو تجربه کنین.

دخترک کم عقل! حال مرا نمی‌فهمید، مست پاتکی بودم که به رقبا زدم، حالی خوش…

 

دستم تخت سینه‌اش نشست و از پشت روی تخت افتاد.

 

یک دست را حائل کرده و خودم را روی بدنش کشیدم و با دست دیگر تن منقبضش را لمس می‌کردم.

 

_ صداها رو درست درآوردی یا نه؟

 

هم‌زمان پهلویش را چنگ زدم که لب گزید و رویش را برگرداند.

 

وزنم را روی دو زانو انداخته و در حصار پاها اسیرش کردم.

 

به من زل زده بود وقتی بلوز را از سرم بیرون می‌کشیدم.

 

_ سرورم، به‌خاطر دارین که این چاکر، سر ظهری سیر ترشی تناول کرده؟!

 

لباس‌خواب را از سرش بیرون کشیدم، تن خوش‌تراش زیر انگشتانم، موهای تابدارش و البته زبان درازش… جمع اضداد.

 

_ نظرت چیه که فلکت کنم؟

 

_ منصفانه نیست.

 

از جایم بلند شدم و به‌سمت بار کوچک گوشه اتاق رفتم، یک پک ویسکی، به سلامتی موفقیت!

 

یک پک هم برای پریناز.

 

به تخت برگشتم که نبود.

 

_ کجا رفتی؟ بیا ببینمت.

 

از سایه گوشه اتاق بیرون آمد.

 

لیوان ویسکی را سمتش گرفتم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی

  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x