رمان طلوع پارت ۲۷

 

 

جلو چشام سیاهی میره و من آمار تعداد ضربه هایی که امشب به سرم خورده از دستم در میره….

 

کِی فکر میکردم امیرعلی که اینهمه از دوست داشتن و عشق حرف میزد این بلا رو سرم بیاره و حتی حاضر به شنیدن حرفامم نشه….

 

دلم میخواد حرفامو بزنم و بعدش به اندازه ی یه دنیا ازش دور شم….همه جای بدنم میسوزه از درد ضربه های کمربند….ولی زخمی که با حرفاش رو قلبم نشسته از درون داره تکه تکه م میکنه….

 

 

کاش میشد بخوابم…..و این خواب اینقد طول بکشه که حالاحال بیدار نشم….سرم سنگین میشه….رو سرامیک های کف آشپزخونه دراز میکشم…یه چیز تیز تو پهلوم فرو میره و من فرصت آخ گفتنم پیدا نمیکنم و پلک هام رو هم میفته و تو عالم بی خبری فرو میرم…..

 

 

 

 

 

 

*

 

با حس درد تو پهلوم چشامو باز میکنم….تو آشپزخونه خوابیده بودم و همینجا هم بیدار میشم…..با ندیدن امیرعلی میخوام بلند شم که پهلوم تیر میکشه و جیغی از درد میکشم….

_ آیییی….خداااا…امیر…امیرعلی…..

 

چند بار دیگه هم صداش میزنم و وقتی جوابی ازش نمیشنوم با بدبختی بلند میشم….

 

کف خونه از شیشه های ریز و درشت شکسته پر شده….با احتیاط از بینشون رد میشم و سمت اتاقش میرم…

 

رو تخت نشسته و دست هاشو به سرش گرفته و خیره ی زمینه…..

 

ساعت رو دیوار چهار صبح رو نشون میده و من بیشتر از خودم دلم برا اون میسوزه….میدونم چقد باورم داشت….

 

کنارش میشینم…کاش میشد سرمو رو پاهاش بذارم ولی جرات این کار رو ندارم….

 

 

 

 

سکوت بینمون رو با صداش میشکنه و حرفی میزنه که دلم از زمین و زمان میگیره…

 

_ با مامانم چند روز پیش بحثم شده بود….میگفت این دختره هیچ هویتی نداره که بشه حتی راجبش یه تحقیق کرد،…الان به حرفش رسیدم….

 

انتظار چنین حرفی رو ازش نداشتم….و چشام پر میشه…

میدونست چقد رو این قضیه حساسم و انگار این موضوع رو تو دلش نگه داشت تا به وقتش ازش استفاده کنه…….

 

 

_ چه جونوری هستی طلوع…..تو خونه ی خودم بهم خیانت میکنی و قول و قرار با دوست پسرت میزاری….هااا؟….اینقد بیمعرفتی!….

 

 

لعنت بهم که با این دم به دیقه گریه کردنم حتی نمیتونم درست و حسابی حرف بزنم….

بغضمو قورت میدم….. نفس عمیقی میکشم و میگم: من بهت خیانت نکردم امیرعلی…اگه کرده بودم الان تو این شرایط نبودم….اون بیشرف میخواست بهم تجاوز کنه…اونشب من یه چیز تیزی که تا همین الانم نمیدونم چی بود تو بازوش زدم و از دستش در رفتم…بخدا راست میگم…چرا نمیخوای باور کنی….تو اون عکسا هیچی مشخص نیست…من داد زدم، جیغ زدم ولی کسی نبود بهم کمک کنه…آخرشم خودم از دستش فرار کردم….

 

پوزخند میزنه و میگه: عجب هرکولی بودی پس…چطوری از دست دو مرد فرار کردی هااا؟…اصن وایسا ببینم شایدم بیشتر بوده باشن…دو نفرش که تو عکس مشخص بود ….

بدون توجه به صورت خیس از اشکم میچرخه طرفم و ادامه میده: فقط یه حرفو ازت باور میکنم….. اینکه بهم بگی اونشب چند بار دادی؟….

 

 

حس میکنم مغزم قل قل میخوره از این حرفش و به یاد همه ی بدبختیایی که کشیدم و هیچوقت خطا نرفتم با حرص میگم: بس کن دیگه…داری شورشو درمیاری…میگم فرار کردم….اونی که پاش تو عکس مشخصه اصن با من کاری نداشت..خودش در حال سکس با کس دیگه ای بود….من فرار کردم…من نیمه شب تو چله ی زمستون بدون کفش و با لباس های پاره فرار کردم…در به در کوچه و خیابون شدم تا از پاکیم محافظت کنم….چند کوچه پایین تر ماشین پلیسو دیدم و به اونا پناه بردم یه شب تا صبح تو کلانتری خوابیدم ولی از ترس اینکه برا ساره دردسر بشه به دروغ گفتم دو نفر تو ماشین مزاحمم شدن…اونا هم فکر کردن دروغ میگم و دخترفراریم…گفتن زنگ بزنم خانواده م ولی من چون هیشکی رو نداشتم به صابخونه ی قبلیمون زنگ زدم….همون روز رفتم قبرستون با مامان پریت آشنا شدم….

 

دستشو میگیرم و آرومتر از قبل ادامه میدم:همین چند وقت پیش بود که یه شماره بهم زنگ زد و چرت و پرت میگفت…گفت ازم مدرک داره…میترسیدم بهت بگم…میترسیدم بگم و تو ولم کنی….چند روز پیش عکسا رو فرستاد برام..من ترسیده بودم..اصن نمیدونستم چیکار باید کنم…گیج شده بودم…رفتم پارک که بهش بگم دست از سرم برداره بگم ازش شکایت میکنم ولی اون عوضی بازم تهدیدم کرد…

 

پایین پاش میشینم و با گریه خیره میشم به چشمایی که حالا جز خشم و عصبانیت کنجکاو هم شده بودن…

_ امیرعلی….به جون خودت که از هر کسی تو دنیا برام عزیزتری من خیانت نکردم بهت….من فقط ترسیده بودم….همین…..

 

 

چشماش رو صورتم به گردش میاد و با اخم های در هم میگه: تهدیدش چی بود؟….

 

این، دردناک ترین چیزی هست که باید بهش بگم….ازش چشم میگیرم و با پایین اوردن سرم آروم لب میزنم: گفت….گفت یه….یه روز بیا پیشم بعدش دیگه اسمتو نمیارم….

 

 

دستاش رو تخت مشت میشه….من زنشم…میدونم برا یه مرد چقد سخته….کاش امیرعلی میفهمید من جون دادم تا چنین حرفی رو بهش زدم…..

 

 

صدای نفس های تندی که میکشه میاد و دستی که رو موهام میشینه و با کشیدنشون سرمو بالا میاره و تو صورتم با صدایی که در اثر این همه داد زدن و عصبانیت دورگه و خش دار شده میگه: رفتی تو پارک و تو بغلش نشستی که بهت بگه بیا پیشم تا بکنمت هاا؟……من اینجا چی بودم پس؟….چی حسابم کرده بودی؟….مترسک سر جالیز بودم برات…..چی بودم لعنتی؟….

 

با جمله ی آخرش حس میکنم پرده ی گوشم کر میشه…..

 

 

میدونم که حق داره….ولی من اونموقع فقط میخواستم یه چیزی رو حل کنم….نمیخواستم اون بفهمه..ولی کاش بهش میگفتم….چرا نگفتم آخه….امیرعلی از زبون خودم میفهمید اینهمه آتیشی نمیشد….من خودم هیزم انداختم تو زندگیم و خدا کنه بتونم خاموشش کنم…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسیه
آسیه
2 سال قبل

پارت بعدی لطفا

الہہ افشاری
الہہ افشاری
2 سال قبل

تو رو خدا فردا یه پارت جدید بزار جون هر کسی که دوس داری رمانت واقعا عالیه

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x