رمان غرق جنون پارت 79 - رمان دونی

 

 

آنقدر زود رفته بود که حتی جنسیتش را هم نفهمیدم تا از میان هزاران اسمی که در سر داشتم، یکی را برایش انتخاب کنم.

 

کاش قصه ی بی بی حقیقت نداشته باشد، عماد باید کودک بی نوایمان را پیدا کند…

من باید پیدایش کنم‌…

 

بدون پلک زدن خیره اش ماندم. تک تک جزئیاتش را به خاطر سپردم چرا که میدانستم این نگاه ها، نگاه های آخر است.

 

او را میان همان پارچه ی سرخ از خون پیچیدم و خدایا… چرا چشمه ی اشکم را خشکاندی؟

 

من نیاز داشتم تا لحظه لحظه ی آن خداحافظی شوم را زار بزنم.

آنقدر مادر بدی بودم که این هم از من دریغ شد؟

 

دعا دعا میکردم آن نیمه ی خاموش برای لحظاتی هم که شده بیدار شود.

 

من برای هضم این مصیبت به تمام خودم نیاز داشتم، هر چند شکسته و داغان…

 

به هر ضرب و زوری بود خودم را تمیز کردم. حالم دیگر داشت از بوی گس خون به هم میخورد.

 

با چند دستمال و پارچه آن وضعیت اسفناک را کمی سر و سامان دادم و لباس پوشیده مقابل در باز سرویس نشستم.

 

چقدر بی پناه و تنها بودیم هر دویمان، جز هم کسی را نداشتیم.

 

منِ بخت برگشته که برای او اشکی نداشتم و حالا که او هم رفته بود، دیگر چه کسی قرار بود برای من اشک بریزد؟

 

تازه میفهمم چرا میگفتند بدا به حال کسی که گریه کُن نداشته باشد.

 

کسی که گریه کن ندارد غریب است و رفتن به آن دنیا در غربت، اوج فاجعه است.

 

_ انگاری من و تو هم تو این دنیا غریبیم و هم تو اون دنیا…

من با تو چیکار کنم بچم؟ چطور دل بکنم ازت؟ چطور بسپرمت دست خدا؟

چیکار کنم من با تو؟

 

«غرق جنون»

#پارت_۲۷۴

 

گویی بالاخره خدا دعاهایم را شنید و میان هق زدن های خشک و خالی ام، سر خوردن قطرات اشک را از گونه ام حس کردم.

 

خوب بود که میتوانستم برای ناکامی هایمان اشک بریزم.

چه نقشه ها که در سر داشتم، چه روزها که با او تصور کرده بودم…

 

همه شان در چشم بر هم زدنی دود شد و مصببش که بود؟

من یا عامر؟

 

منی که مستِ عشقش بودم و تمام کج خلقی ها و نامهربانی هایش را به قیمت جان کودکم به جان خریدم و دم نزدم، یا اویی که کور انتقام و سردرگمی بود و منِ بی گناه را مجازات میکرد؟

 

هر چند که مجازات من، به قیمت تاوان پس دادن خودش تمام شده بود…

این کودک نور امید هر دویمان بود که خاموش شد.

 

ضجه زنان آن کف دست پارچه را میان آغوشم کشیدم.

هیچ آماده ی این وداع نبودم اما او برای رفتن به بهشت حاضر بود و خودخواه بودم اگر معطلش میکردم.

 

پاهایم از هر زمان دیگری سنگین تر شده بودند و یاری ام نمیکردند.

 

در ظاهر داشتم جسد او را حمل میکردم اما در واقع جسد اصلی من بودم.

 

تکه ی بزرگی از جسم و جانم را میان دستانم داشتم و قرار بود دفنش کنم.

 

آفریده شده بودم برای ناکامی و به دوش کشیدن حسرت ها…

 

هنوز مزه ی مادر شدن را نچشیده بودم که داغی بزرگ روی قلبم نشست.

 

نگاهم را به آسمان صاف و سیاه شب دوختم. همه چیز آرام بود، جهان در حال حرکت بود و فقدان کودکم کَک کسی را نمی گزاند.

 

حتی خود خدا هم محض دلخوشی ام کمی آن آسمان لعنتی را ماتم زده نکرده بود.

 

_ سر چی منو با بچم امتحان کردی خدا؟

کدوم گناهم انقدر بزرگ بود که با جون بچم صافش کردی؟

زورت به این بچه رسید؟ خدا خدا که میگن همینه؟

حرصتو سر این بچه ی بی گناه خالی کردی خدا؟ اینه بزرگیت؟

چجور خدایی هستی؟

 

«غرق جنون»

#پارت_۲۷۵

 

جوابم را نمیداد، او هیچگاه جواب نمیداد.

خدا مگر به بنده ی حقیرش جواب پس میدهد؟

 

سرخورده و بی نفس خود بی جانم را کشان کشان سمت باغچه ی کوچک گوشه ی حیاط بردم.

 

همانجا تمام شدم و همچون خانه ای بی ستون از هم پاشیدم.

ستونم را گرفته بودند و من دگر پشت و پناهی نداشتم‌…

 

چشمانم میسوخت و همه چیز را تار میدیدم.

قلبم داشت سینه ام را میشکافت و انگار هنوز باور نداشت چه بلایی بر سرمان نازل شده که میخواست بیرون بزند و خودش همه چیز را ببیند.

 

پارچه ی کوچک را روی خاک سرد و خشک باغچه گذاشتم و دست مشت شده ام را روی قلبم کوبیدم.

 

_ از مادر شدن همین داغ سهمم بود؟

من بدون جیگر گوشم چیکار کنم؟ چرا نفس منو نمیبری؟

چرا مجبورم میکنی رفتنشونو ببینم؟

 

هر چه میگفتم فایده ای نداشت، همه چیز تمام شده بود…

 

دست روی خاک گذاشتم و از سردی اش تمام تنم قندیل بست.

هق هق هایم شدت گرفت و نفسم به زور بالا می آمد.

 

دیگر کلمات هم کامل از دهانم خارج نمیشدند و فقط داشتم خودم را از پا می انداختم.

 

_ خاک سرده‌، یخ میزنی مادر… مادرت بمیره…

تو که جونی نداری واسه این سرما عزیزدلم…

 

از سرمای آن خاک لعنتی گلایه میکردم و انگشتانم بی اذن من در حال کندنش بودند.

 

مزار کوچکش آماده شد…

خودم قرار بود خاکش کنم و این برای یک مادر، خود جهنم بود، خود مرگ…

 

جانی در تنم نمانده بود که اوی پارچه پیچ شده را داخل گودال کوچک خواباندم.

 

با هر مشت خاکی که رویش میریختم یک جان از جان هایم کم میشد.

 

سر سنگین شده ام کنار همان تل کوچک خاکی افتاد و با همان یک ذره جانی که داشتم نالیدم:

 

_ نترسی مامان… من پیشتم‌… بغلت میکنم… سردت نشه… نترس عمر… م…

 

دستم روی مزارش افتاد و کاش حرفهایم را شنیده باشد و گرمای آغوشم را حس کند.

 

تمام شد…

یک تکه ی دیگر از قلبم را هم به دست خاک سپردم و هنوز نفس میکشیدم…

 

چه سگ جانی بودم من…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 160

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی

        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم دراحساسات وگذشته ی اوسبب ساز اتفاقاتی میشه و….    

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
me/
me/
2 روز قبل

بابا الان باید ازدرد بمیره نه از غم 😂

نهال
نهال
2 روز قبل

خب فهمیدیم که همون طور که باوان غیر عمدی باعث مرگ عماد شد. عامر هم غیر عمدی باعث مرگ بچه باوان شد.
اینجاست که باوان چمدان میبندد بره خانه باباش..
و ماجرای اول داستان.
کاش کمتر لجبازی میکردی باوان. عین بچه آدم مینشستی بچت رو به دنیا میاوردی بعد میگفتی عاشقشی

هلن
هلن
2 روز قبل

اه لعنت چقددرررررررررر غمگین بود

بانو
بانو
2 روز قبل

پس کی این پسره دیونه میاد😑

همتا
همتا
پاسخ به  بانو
1 روز قبل

والا

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x