رمان غرق جنون پارت 97 - رمان دونی

 

 

 

 

آن همهمه به همان سرعتی که برپا شد، خاموش شد و تمام نگاه ها روی اصلان بود.

 

اویی که از چهره اش نارضایتی میبارید و اما زبانش بالاجبار چیز دیگری میگفت.

 

_ جناب شما مطمئنین؟ من هنوز متوجه نشدم اینجا چه خبره.

جسارتا جو و فضای خونه شبیه هر چیزی هست جز مراسم عقد و ازدواج.

من نمیتونم خطبه ی عقد مسئله دار جاری کنم، مسئولیتش رو دوش منه آقا.

 

پدر باوان لبخندی تصنعی و کاملا زوری روی لب نشاند و دستش را برای دعوتشان به خانه دراز کرد.

 

_ خیالتون راحت حاج آقا، هیچ مشکلی نیست.

یه بحث خونوادگی بود که حل شد، بفرمایین… شرمنده دم در معطل شدین، بفرمایین داخل.

 

بلافاصله هم رو به همسرش با غیظ غرید:

 

_ خانم برو باوانو آماده کن، حاج آقا رو بیشتر از این معطل نکنیم.

 

از مقابل در کنار کشیدم تا عاقد و پدر تمنا وارد شوند.

مادر باوان هم به سرعت سراغش رفته و به کمک تمنا او را داخل اتاقش بردند.

 

همه چیز روی دور تند افتاده بود و در ناباورانه ترین حالت ممکن داشت به خوبی پیش میرفت.

 

دل در دلم نبود و با استرس فراوانی در حال بالا و پایین کردن یک گوشه از خانه بودم.

 

سه مرد مقابل هم روی مبل نشسته و عاقد در سکوت داشت چیزهایی داخل دفترش مینوشت.

 

چرا بیرون نمی آمدند؟

من حس میکردم آمدنشان به طول انجامیده یا واقعا دیر کرده بودند؟

یعنی نگرانی ام بیخود بود؟

 

در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که در اتاق باوان باز شد اما برخلاف تصورم، تمنا را جای باوان دیدم.

 

کمی نگاهش را در خانه چرخاند و با دیدن من، لب گزیده و مضطرب و نامحسوس سر تکان داده و لب زد:

 

_ یه لحظه بیا، یه مشکلی هست…

 

«غرق جنون»

#پارت_۳۴۲

 

زیر ذره بین نگاهشان، با سری پایین افتاده خودم را به اتاق رساندم که تمنا فین فین کنان کنار رفته و با هول پچ زد:

 

_ بیا تو ببین این چی میگه، از پسش برنمیایم.

 

قدم داخل اتاق نگذاشته شئ سفتی به گونه ام اصابت کرد.

 

صدای هین گفتن شماتت گر مادر باوان را شنیدم و بدنم در یک سلسله از واکنش های ناخودآگاه شروع به حرکت کرد.

 

دستم روی گونه ام نشست و چشمانم از حدقه بیرون زد.

گرمای نامطبوعی در استخوان گونه ام پیچید و نگاهم روی شیشه ی کوچک عطرِ روی زمین ثابت ماند.

 

_ وای بسم الله، این چه کاریه مادر؟ از خودت در اومدی؟ چیکارِ اون بنده خدا داری؟

 

بعد از مادر باوان، صدای گرفته ی تمنا را از پشت سرم شنیدم و حواسم جمع باوان شد.

 

_ وحشی شده، انگار قراره ببریم سرشو ببریم جفتک میندازه… اَه!

 

باوان درست شبیه یک توله شیر وحشی شده بود که خطر را حس کرده و مدام پنجول میکشید تا از خود دفاع کند!

 

اما روحش هم خبر نداشت که با این پنجول کشیدن هایش جز دلبری کاری از پیش نمیبرد.

 

نمیدانم چرا اما از دیدن اخم نشسته بر آن صورت زخمی و کبود فقط خنده ام میگرفت!

 

گلویی صاف کردم تا خنده ای که تا پشت لبانم آمده بود به صدایم منتقل نشود، که اگر میشد و باوان میشنید حسابم را کف دستم می گذاشت!

مو به موی این دخترک دلبر را از بر بودم…

 

_ مشکل چیه؟

 

مشکل را میدانستم اما میخواستم از زبان خودش بشنوم که تمنا پیش دستی کرده و با حرص پا روی زمین کوبید.

 

او بیشتر از هر کس دیگری دلش میخواست باوان را از خانه ی پدرش دور کند و تمام حرص خوردن هایش هم بابت همین بود.

 

_ میگه نمیخوام ازدواج کنم، میخواد بمونه تو همین کشتارگاه… احمق زبون نفهم، تنش میخاره!

 

_ میشه چند لحظه تنهامون بذارین؟ لطفا…

 

آقا عامر چه خوش خنده شدن، نه؟😏😂

تو وی آی پی دارن عر میزنن😂😂😂

 

«غرق جنون»

#پارت_۳۴۳

 

مادرش چادر سفیدی که در آغوش کشیده بود را روی تخت گذاشته و با نگرانی مقابلم ایستاد.

 

_ باباش ناراحت میشه تنها بمونین، همه با هم بریم!

 

تمنا هنوز هم پشت سرم بود و صدای ریز دهان کجی اش به گوشم رسید.

 

_ باباش بیاد سرشو بخوره، حیوون!

 

نفس عمیقی کشیدم تا شلیک خنده ام به هوا نرود. این خنده ی در بند کشیده شده آخر سر کار دستم میداد!

 

_ چیزی نمیشه، فقط میخوام باهاش حرف بزنم.

 

_ من با تو هیچ حرفی ندارم، گمشو بیرون عوضی!

 

از پس شانه ی مادرش به او که برایم دندان تیز کرده و قلدری میکرد نگاه گذرایی انداختم.

 

_ برین لطفا، مام زود میایم.

 

زن بینوا ترسیده و ناراضی بود. با بی میلی چادرش را زیر بغلش زده و همراه تمنا از اتاق بیرون رفتند.

 

با آرامش خودم را کنار باوان رساندم و چند مشت بی جان را روی سینه ام نوش جان کردم.

 

_ برو گمشو دیگه، چرا دست از سرم برنمیداری؟ غلط کردم عروس شما شدم؟

داداشت مرد، بچشم مرد، ربط تو به من و خونوادم چیه اصلا؟

چی میگی تو خونه ی ما؟ چی میخوای از جونمون؟

 

از تمام گله و شکایت هایش فقط تکان خوردن لبهایش را میدیدم.

 

تمام حواسم به صورتی بود که تنها جای سالمش همان یک چشم کوچک و پر آب بود.

 

_ بمیرم…

 

نوک انگشتم را با ملایمت روی ورم چشمش کشیدم و دست دیگرم گونه ی زخمی اش را لمس کرد.

 

_ ببخش که کنارت نبودم…

 

هیستریک خندید که از دیدن زخم گوشه ی لبش دلم ریش شد و به سرعت و جنون آمیز زیر دستم کوبید.

 

_ که زحمت اون یکی چشممو بکشی؟!

من چیزی رو یادم نرفته، توام دست کمی از بابام نداری…

تا دیروز کیسه بوکس خودت بودم، الان واسه من شدی فرشته ی نجات؟

برو عامر، من نمیخوام کنارم باشی، خب؟ فقط برو…

 

عامر آدم شد حالا نوبت باوانه😒😏

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 130

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس به صورت pdf کامل از مهسا زهیری

    خلاصه رمان ماهی دو اقیانوس :   یک ماه از وقایع جلد اول گذشته و عمران که با حقایق تلخ و کوبنده‌ای در مورد تولد و هویت و گذشته‌اش مواجه شده، با خشم غیرقابل کنترل، خودش رو گوشه‌ای پنهان کرده و «عشق» رو مقصر همه‌ی مصیبت‌های خودش و بقیه می‌بینه. با سر رسیدن مردی که مرکز همه‌ی اتفاقاته،

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نخجیر شیطان به صورت pdf کامل از مریم چاهی

    خلاصه رمان:   وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد   من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی   من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر چیزی در آن سوی یقین شاید کمی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نهال
نهال
3 روز قبل

پوووف عامر حالا حالا ها باید ناز باوان رو بکشه. اون موقع که باوان گفت عاشقشه این عامر احمق. به یه ورشم نبود.
باوانم دوستش داره ها جفتک انداختنش برای چیه من نمیدونم.
در جریانین که هنوز چهلم عماد هم نشده

Mahsa
Mahsa
3 روز قبل

تو این یه پارت به باوان حق میدم
اونم گناه داره
کم زیر دست عامر بدبختی نکشید ک الان بخواد راحت اعتماد منه
تازه برادرشوهرشم هست

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x