رمان ماهرخ پارت 53 - رمان دونی

 

 

 

خنده ام را از حالت بامزه اش کنترل کردم…

– به خاطر اینکه اتفاق افتاده…؟!

 

 

نگران شد..

– چی شده…؟!

 

نمی دانم چگونه مطرح کنم…؟!

با خجالتی که دست خودم نیست، گفتم: حاج خانوم شدم، رفت…!!!

 

 

چشمانش درشت شد…

-واقعا جدی میگی…؟!

 

 

خنده ام گرفت…

-شک داری، می خوای دستمال بیارم برات تا باورت بشه…؟!

 

-مگه دستمالم نگه داشتی…؟!

 

دیگر دست خودم نیست و بلند می خندم…

-نه دیوانه…!!!

 

-راست راستی زنش شدی…؟!

 

پا روی پا انداختم و با بدجنسی گفتم: اون که آره اما گفتم باید هرچه زودتر عقد کنیم… یه دفعه دیدی بی اسم تو شناسنامه شکمم بالا اومد…!!!

 

 

کم کم ترانه از بهت در آمد و لبخند عمیقی روی لبش نشست…

-پس حاج آقاتون بالاخره دست به کار شد… والا دیرم دست به اقدام زد…!

 

 

چشم درشت کردم…

-وا مگه دست خودشه…؟!

 

 

ترانه خواست حرف بزند که گارسون با دو قهوه و کیک شکلاتی مثل همیشه کنارمان ایستاد و ان ها روی میز گذاشت..

 

 

تشکر کردیم و ترانه گفت: آره عزیزم دیگه داشت باورم می شد حاجیتون یه مشکلی داره… مگه میشه یه دختر خوشگل و ترگل ورگل پیشت باشه و سنسورات فعال نشه…؟!

 

 

سری به تاسف تکان دادم…

-بیچاره بهزاد که باید تو رو تحمل کنه…!

 

 

پشت چشمی نازک کرد: بهزاد از خداش باشه که خانومش قرار نیست کار امروز و به فردا بنداره…!!!

 

 

 

 

خنده ام را باز رها کردم…

-خیلی بیشعوری ترانه…!

 

 

کمی خودش را جلو کشید…

-خیلی خب حالا… برام تعریف کن ببینم چی شده…؟!

 

 

خجالت کشیدم…

حسم شیرین بود…

 

دو دستم را به بدنه فنجان گرفتم…

-نمی دونم حس و حالم چیه اما احساس می کنم دلم نمی خواد شهریار رو از دست بدم…!

 

-اون که آره… از دست بدی باید بشینی غصه بخوری…!

 

-خب حالا تو هم…

 

-خب بعدش…؟!

 

-خب چه بعدی دیگه، یه هفته فقط من بودم و شهریار… اون اتفاق برام شیرین بود و شیرین تر از اون داشتن شهریار هست … باورت نمیشه نگاهش بهم خاص تر شده ترانه… اونقدر خوشگل نگام می کنه که بعضی وقتا هم خجالت می کشم هم تنم تو حرارت نگاش میسوزه…!!!

 

 

ترانه خندید.

دستم را گرفت…

-این یعنی داری عاشق میشی…! یعنی داری با تموم وجودت حس دوست داشتن رو تجربه می کنی… برات خوشحالم ماهرخ… خیلی خیلی خوشحالم…!!!

 

 

چشمانم به اشک نشست…

-دوسش دارم ترانه… از صبح تا حالا دلم تنگشه…!!!

 

-قربون دلت برم… مبارکت باشه…!!!

 

اشک پایین آمده را پاک کردم و برای مهربانی ترانه خندیدم…

چه خوب بود ترانه بود…

 

-به نظرت بهش زنگ بزنم…؟!

 

چینی به دماغش داد…

-بعضی وقتا به به عقل نداشتت شک می کنم… خب زنگ بزن اون بنده خدا رو هم از دلتنگی دربیار… باورت نمیشه حرف زدن باهاشون معجزه می کنه اما قبلش یکم ناز و عشوه بیا که همیچین دلبریت کامل شه…!!!

 

 

ترانه عجیب توی مخ زدن استاد بود که داشت درس هایی را هم به من می داد…!!!

 

 

 

 

نتوانستم به میل سرکشم غلبه کنم و شماره شهریار را گرفتم..

ذوق داشتم اما هرچقدر بوق خورد،  تماسی وصل نشد…

دوباره گرفتم اما باز هم جواب داده نشد.

 

 

ترانه که نگاهش به من بود،  ابرویی بالا انداخت…

– شاید نتونسته جواب بده…؟!!

 

شانه ای بالا انداختم:  شاید…؟!!

 

اما خدا می دانست تا چه حد دلم می خواست صدایش را بشنوم…!!!

 

 

ترانه لبخند زد و برای دلداری ام گفت:  خب ولش کن، یکی از بچه ها تولد گرفته… میای…؟!

 

-خاطره خوبی از این دورهمی ها ندارم…

 

-خیالت راحت شاهین نمیاد…!!!

 

چینی به دماغم دادم…

– حتی از شنیدن اسمش هم کهیر می زنم…!!!

 

 

-خیلی خب اگه نمی خوری پاشو… کاوه پیام داده نمی تونه مامان رو ببره دکتر… خودم باید ببرمش…!!!

 

خندیدم…

-دقیقا خیلی وقته کاوه رو ندیدم…!  حتی کارگاهم نیومده…!!!

 

 

ترانه سوییچش را از داخل کیفش بیرون آورد…

-داداشم عاشق شده…!!!

 

****

 

حس و حالم را هم خودم درک نمی کنم…

نگرانم…!

 

نگران مردی بودم که از صبح تا حالا نیست و هرچه زنگ زدم،  جوابی نگرفتم…!!!

 

 

دلم شور می زد.

بهانه گیر شده بودم…

 

 

نگاهم به ساعت کشیده شد.

ساعت دوازده بود و هنوز شهریار نیامده بود.

باز هم زنگ زدم اما باز هم بی جواب ماند…

کم مانده بود گریه کنم…

 

 

حتی حوصله شهیاد و مزه پرانی هایش را هم نداشتم و خیلی زود به بهانه خواب خودم را به اتاق مشترکمان رساندم و منتظر شدم…

 

آنقدر به انتظار نشستم تا کم کم چشمانم گرم شد اما با صدای در ناگهان هوشیار شدم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد اول

  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای مها

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

میدونم بی فایدست ولی میشه پارتا رو طولانی تر کنین 🌹

Mobina Solite
Mobina Solite
1 سال قبل

خیلی کم بود واقعا به جای اینکه زیاد کنی پارک رو کم میکنی

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x