در مورد آدرس و مسیر هیچی بهش نگفتم اما انگار اون خوب میدونست محل زندگی من کجاست.
اینو وقتی متوجه شدم که بدون هبچ پرسشی در مورد آدرس مسیرهارو به سمت خونه کاملا درست رانندگی کرد.
واسه اینکه حس و حال من خوب بشه گفت:

-دوست داری موسیقی گوش بدی!؟

حتی دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم یا ببینمش چه برسه اینکه در کنارش موسیقی گوش بدم.
نفس عمیقی کشیدم و آهسته جواب دادم:

-نه!

دستشو دراز کرده بود که یه موسیقی پلی کنه اما تا جواب منو شنید لبخند زد و با پس کشیدن دستش گفت:

-اوکی!!! هر جور که تو بخوای !

سرم رو یکم خم کردم و از گوشه چشم نگاهی بهش انداختم و بعد با ابروهایی که ناخواسته درهم تنیده شده بودن پرسیدم:

-تو آدرس خونه ی مارو بلدی!

یه نیمچه لبخند زد.از اون لبخندها که میگفت من خیلی چیزا راجب تو میدونم.بهش خیره بودم و همونطور که انتظارش رو داشتم جواب داد:

-من خیلی چیزا راجب تو میدونم ساتین…خیلی چیزااا که کوچکترینشون آدرس خونه تونه!

اینو گفت و آهسته خندید.
هیچ حس خوبی بهش نداشتم.
احساس من به من میگفت نویان آردوچ که حس کنم یه دورگه ی ایرانی ترکی بود آدم ساده و معمولی ای نبود.
اون شخصیت پبچیده ای داشت و نمیشد حتی حدس زد چی تو سرشه!
اصلا چطور میشه به این حتی فکر کنی اونی که داره باهات میگه و میخنده بی هوا یه خنجر تو بدنت فرو کنه!؟
اون باهام میگفت و میخندید اما آدمکش بود…قاتل بود…مرموز بود….مخوف بود….
با شک و ظن نگاهش کردم و آهسته گفتم:

-چرا باید چیزای مربوط به من برای تو اهمیت داشته باشن!؟؟

منتظر یه جواب پیچیده از طرفش بودم اما سرش رو برگردوند سمتم و بعداز یه نگاه کوتاه به صورتم جواب داد:

-آدما همیشه پنهونی دنبال کشف حقیقتهای زندگی اونی ان که تو قلبشون دوستشون دارن و عاشقشن!همیشه

حرف از دوست داشتن و عشق که شد پوزخندی زدم.چه مزخرفاتی…عشق…دوست داشتن….

حرف از دوست داشتن و عشق که شد پوزخندی زدم.چه مزخرفاتی…عشق…دوست داشتن….
مایل بودم از زیر زبون این شخصیت در ظاهر ساده اما پبچیده حرفهای دیگه ای هم بیرون بکشم که بفهمم دقیقا با چه هیولایی طرف هستم واسه همین گفتم:

-دیگه چیا در موردم میدونی!؟

با اطمینانی ترسناک جواب داد:

-خیلی چیزا

-مثلا!؟

کنج لبشو داد بالا و جوابی داد که مطمئنم کرد به این آسونیا هم‌نمیشه ازش حرف کشید:

-هر چیزی که فکر میکنی نمیدونم رو میدونم…هر چیزی!

ترسناک نبود این آدم !؟ بود.خیلی ترسناک بود.حتی نمیشد فهمید چی توی سرش هست.
اما….هرچی هم که بدونه این رو نمیدونم کی تو قلب من دفن شده…..پنهون شده…خاک شده..هرازگاهی یادش میفتم اما دوباره گل می ریزم رو یادش…رو اسمش…رو خاطراتش….
نفس عمیقی کشیدم و بعد گفتم:

– دونستن همچین چیزایی در مورد من واقعا میتونه به چه دردت بخوره!؟؟

خونسرد جواب داد:

-گفتم که….چون دو…

پوزخندی زدم وقبل از اینکه بخواد حرفش رو کامل بزنه گفتم:

-فقط ادعای دوست داشتن نکن که اصلا باورم نمیشه.

-چرا !؟

بی تعلل جواب دادم:

-فکر کنم جوابش مشخص باشه

باور هم کنم من نمیخوام تو رو دوست داشته باشم یا یه آدمکش مثل تو دوستم داشته باشه….من حتی دیگه دلم نمیخواد تو بیای سمتم…

عصبانی نشد.حتی یک درصد.برعکس.خوش رویانه لبخند زد و گفت:

-من نمیام سمتت…این تویی که با پای خودت میای!

این چندمینبارش بود که این جمله رو برای من تکرار میکرد.یه جمله ی در ظاهر معمولی اما عجیب و مخوف.
آب دهنمو قورت دادم و با اطمینان لب زدم:

-من هیچوقت سمت کسی که آزارم بده نمیرم…سمت آدمی که به آسونی آدم میکشه…آدم ربایی میکنه و…

وسط حرفها و توضیحاتم گفت:

-گفتم که.درنهایت اونی که میخواد باهم باشیم تویی نه…

لعنتی…دلم میخواست سرش داد بزنم و بگم دیگه این جمله رو تکرار نکن نکن نکن…….

لعنتی…دلم میخواست سرش داد بزنم و بگم دیگه این جمله رو نکرار نکن نکن نکن….
اون بازی با کلمات رو خوب بلد بود.
میدونست چه جوری با چند جمله یا حتی کلمه ی معمولی ذهن طرف مقابل رو بریزه به هم.
با نفرت به صورتش که به لبخند عصبی کننده روش نقش بسته بود خیره بودم که سرعت ماشین کم و کمتر شد و من وقتی سرمو برگردوندم متوجه شدم که تو کوچه هستیم.
باورم نمیشد.
اگر از اون ماشین لعنتی پیاده میشدم تا خونه چند قدم بیشتر فاصله نداشتم.
نگاهی به صورت پر تعجبم انداخت.
فکر کنم اون هم فهمید که من باورم نشده جدی جدی آورده باشم خونه چون لبخند زد و گفت:

-بهت گفتم اینکارو میکنم و تورو میارم خونه تون…

آره…اون منو واقعا آورده بود خونه و این نشون میداد گاهی میشه رو حرفهای این شخص مخوف حساب باز کرد.
اما واقعا چرااا….چرا منو دزدید.
چشمامو ریز کردم و پرسیدم:

-چی تو سرت؟؟؟

-هیچی….

لبهامو رو هم فشردم.یه جایی این وسط می لنگید.به چشمهاش خیره شدم و پرسیدم:

-نمیترسی ازت شکایت کنم….؟

خیال جمع جواب داد:

-تو اینکارو نمیکنی….

-اگه انجام دادم چی!؟

سرش رو تکون داد و بعد هم جواب داد:

-تو عاقلی…اینکارو نمیکنی

به دادن این جواب یه جورایی بهم فهموند اگه اینکارو کنم واسم بد تموم‌میشد.
البته….خودمم قصد سکوت داشتم.
من نمیخواستم وارد چالش های سخت بشم و از لاک زندگی آرومم بیرون بیام.
دستمو بردم سمت دستگیره ودرو باز کردم.
نمیشد وقت رو تلف کرد.اصلا از کجا معلوم پشیمون نشه!؟
فقط یه پام رو از ماشین بیرون آورده بودم که پرسید:

– میخوای بدن خداحافظی بری!؟

سرم رو به آرومی چرخوندم سمتش و به نگاه کردم.
باخودش چیفکر کرد که همچین حرفی میزد.
که عاشق و معشوقیم !؟
که دو تا مرغ عشقیم!؟
زل زدم تو چشمهاش و آهسته لب زدم:

-ما شبیه دو آدم عاشقیم!؟

جواب داد:

-من که هستم…

بدون اینکه حرفمو حتی مزه مزه بکنم گفتم:

-ولی من نیستم….

چرا اصلا عصبانی نمیشد!؟چرا اینقدر خونسرد بود؟ و چرا اون اولین آدمی بود که همین خونسردی و لبخندهاش آدمو وحشت زده میکرد؟
دستهاشو رو گذاشت رو فرمون و گفت:

-از نظر من تو یه دختر خوشگلی که فقط قراره مال من بشی!

اگه میزد تو گوشم یا سرم داد میکشید یا حتی بد و بیراه تحویلم میداد محال بود تا به این حد عصبی بشم…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری ۶۳

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی

  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان خواهرش نقش پزشکی رو بازی کنه که از خارج از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش آرا ۱ تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Darya
Darya
2 سال قبل

بوراک توی فصل اول بود
شیطان مونث فصل اول این رمان که راجب ارسلان و شانای بود یعنی مامان و بابای امیر سام و بوراک یه جورایی مثل برادر ارسلان بود که بعدا با هم به مشکل میخورن و راهشون جدا میشه اما بوراک چنین آدمی نبود احتمالا این به ننش کشیده

Darya
Darya
2 سال قبل

نکنه نویان بچه بوراک؟
اینکه دورگه ایرانی و ترکی باشه امکانش میده بچه بوراک باشه
البته این یه حدس

بی نام
بی نام
پاسخ به  Darya
2 سال قبل

من از نصف خوندم. بوراک کیه؟

....
....
پاسخ به  Darya
2 سال قبل

اره دیگه

Nahar
Nahar
پاسخ به  Darya
2 سال قبل

بوراک کیه؟؟

Nahar
Nahar
2 سال قبل

من اگ جای ساتو بودم نویان رو میچسبیدم ولش هم نمیکردم😂💔 من از نویان خوشم میاد نمیدونم چرا ولی همونقدری ک از نویان خوشم میاد از امیرسام بدم میاد😐♥️

نویان این ساتورو ول کن 🥺💔 😂

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Nahar
دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x