رمان نقض قانون پارت۴۸ - رمان دونی

 

باوجود این که دوست نداشتم از قدرتام استفاده کنم

 

اما این دفعه مجبور بودم…

 

هم زمان با اومدنش وردی رو زیر لب زمزمه کردم و با بشکنی که زدم فالفور به اولین چیزی که به ذهنم رسید تبدیل شدم ،

دید چشمام تغییر کرد و درد نه چندان خفیفی توی بدنم پیچید…

 

خفاش بهترین گزینه ای بود که میتونستم باهاش به خوبی استتار کنم

 

 

نمیتونست منو ببینه اما من به وضوح میدیدمش… صورتش از جلوی چشمم کنار نمیرفت …

تمام دور و اطرافش رو از نظر میگذرونه ، حتی به شاخ و برگ های روی زمینم رحم نمیکنه …

انگار که متوجه عطرم شده باشه همون جا وایمیسته …

چند دقیقه ای میگذره

خواست برگرده که مردد وایستاد …

 

روی زمین خم شد و دست بند سفید رنگم رو از روی زمین برداشت ….

باورم نمیشد که الان این دستبندم باید اینجا میفتاد …حتی متوجه ی افتادنش هم نشدم …لعنت به من

 

_گابریل؟ چیشده چیزی دیدی پسرم؟

یه بار دیگه چشماشو ریز می‌کنه و اطرافو دید میزنه و هم زمان دست بندم رو توی جیبش میزاره

_گابریل ؟

_نه چیزی مهمی نیست یه خرگوش بود همین

 

عرق سردی همه ی بدنم رو در بر میگیره ،

لعنت به من چرا دست بندم الان باید میفتاد چرا؟ الان مطمئنا میفهمه من اینجا بودم

 

بعد از رفتنش بلافاصله از توی درخت بیرون میام و شروع به پرواز میکنم که انگار حس کرده باشه مجدد سرشو برمیگردونه و خیره به من میشه

که مسیرمو کج میکنم تا از زیر دیدش خارج شم

 

 

****

 

نفهمیدم چطور از جنگل بیرون اومدم ….

فقط زمانی که خودمو از دریچه اتاقم که شانس آورده بودم باز بود پرت کردم داخل

 

 

فهمیدم دقیقا کجام؟

بلافاصله تغییر شکل دادم

 

زخم روی کمر و شکمم کم کم داشت ناپدید میشد ولی چیزایی که فهمیده بودم نمیتونست هیچ وقت از ذهنم پاک شه ..

 

 

 

با حالی آشفته و سر و وضعی پریشون

دستمو به میزی که سر راهم بود تکیه میدم تا نیفتم …

سرمو بالا میارم وبه چهره ی شلخته ام توی آینه خیره میشم ،

 

رنگ چشمام به تیره ترین حالت ممکنش رسیده بود ..‌ چه مسخره بود که وقتی یه ومپایر اصیل از عشقش ضربه ی بدی خورده باشه

رنگ چشماش باید اینجوری شه ..

برای یه لحظه ذهنم دوباره به سمت گابریل ، اولین و آخرین کسی که دوستش داشتم برگشت

 

چطور تونست باهام همچین کاریو بکنه؟

قلبم شکسته بود ، دلم میخواست داد و بیداد کنم اما نمیتونستم

 

قطره اشک سمجی از گوشه چشمم سرازیر میشه،که خودکار اشک های بعدی هم پشت سر ش شروع به اومدن میکنن…

 

از طرفی هم مدام حرف های بابا توی ذهنم تکرار میشد

 

_اونا بخاطر مقام من میخوان به تو نزدیک بشن اینقدر کور شدی که نمیبینی؟

 

_فکر کردی اون مرد واقعا تو رو دوست داره

_ هیچ وقت شما دوتا نمیتونین باهم باشین

نمیتونم دستی دستی کاری کنم که حکومتم رو زیر سوال ببرن..اونم با دخترم

 

همونطور که کمرم به دیوار چسبیده بود لیز میخورم و آروم آروم روی زمین میشنم

با چشمایی به خون نشسته

حرصی تمام چیزهایی که دم دستم بود رو از آینه تا لوازم آرایش ، با یه تسلط ذهنی خیلی کوچیک

هم زمان با افتادن میز به زمین اونا هم محکم به زمین میخورن

صدای مهیبی که بلند میشه ، باعث شد اشک هام شدت بیشتری برای جاری شدن پیدا کنند…

 

خیره به خورده شیشه هایی هر یک تصویری از من روشون نقش بسته بود میشم

یعنی انتقامی که قرار بود

از من بگیره چون به عشق تبدیل شده

دیگه نمیتونه بقیه انتقامشو ادامه بده ؟

واسه همین با آلبرت درگیر شده بود؟

 

چشمامو بستم تا به افکار آشفته ام پایان بدم…

لبمو به زیر دندون میگیرم تا صدای هق هقم بلند نشه ، و تنها مشت های تو خالیمو به دیوار می‌کوبیدم تا شاید آرومم کنه …

 

نمیدونستم باید دقیقا چیکار کنم ؟ به رابطه ای که بعد از اون درگیری الان به عشق تبدیل شده فکر کنم یا

از روی اینکه بخاطر انتقام از من و خانواده ام بهم نزدیک شده و حتی الان نسبت بهش بی اعتماد شده بودم تصمیم بگیرم؟

قلبم یه چیز میگفت و عقلم یه چیز دیگه

 

*

«راوی»

 

چند ساعتی می‌گذرد و هنوز صدای گریه هایش به گوش می‌رسد ،

برای لحظه ای تصمیم میگیرد که از اتاقش بیرون بزند تا هوایی تازه کند ، شاید که قلبش آرام شود و بتواند به خودش بفهماند که همه چیز تنها دروغ و دغل بوده

 

به سختی با بدنی خشک شده از روی زمین بلند می‌شود و آرام و با سر و وضعی آشفته

همینکه قصد میکند در اتاق باز می شود

قدمی جلو برمیدارد تا از اتاق خارج شود

 

اما با دیدن کسی که درست در مقابلش ایستاده…..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bhzadkashavarz@gmail .
Bhzadkashavarz@gmail .
1 سال قبل

سلام آزاده جون چرا پارت نمیدی خیلی وقته ندادی میشه از این به بعد پارت گزاری کنی ممنون میشم خوشکلم 😘🥲

Bhzadkashavarz@gmail .
Bhzadkashavarz@gmail .
پاسخ به  𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
1 سال قبل

مرسیییی گلم 🧡😘

S.sh
S.sh
1 سال قبل

پس کی پارت بعدی میاد؟

Asma..
Asma..
1 سال قبل

قلمتو دوست دارم:)

Lalehhh
Lalehhh
1 سال قبل

دلم برای کاترین سوخت🥺گناه داشت که اینجوری فهمید ،

کی اومد پیشش؟😢وایی خدا
بی صبرانه منتظر پارت بعدیم ❤️

Fatim
Fatim
1 سال قبل

مثل همیشه عالی😍❤️

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x