رمان گلادیاتور پارت 169 - رمان دونی

 

 

 

 

 

فرهاد به چشمان درشت و عسلی گندم که خیره کننده تر از هر زمان دیگری جلوه می نمود نگاه کرد و لبخند محسوسی بر لب نشاند و در حالی که نگاهش را حتی برای ثانیه هایی از روی گندم بلند نمی نمود ، جامش را بالا برد و جرعه ای نوشید .

 

 

 

گندم به جای تنگ و باریکی که یزدان برای او در نظر گرفته بود نگاهی انداخت و ابرو بالا داد …………. درست بود که لاغر اندام بود ، اما نه در این حد که بتواند در این یک ذره جا ، جا شود .

 

 

 

ـ چرا نمیشینی ؟

 

 

 

گندم نگاهش را از جایی که یزدان برای او در نظر گرفته بود گرفت و تا چشمان جدی شده او بالا آورد و بی حرف ، بدون آنکه بخواهد چیزی بگوید کنار یزدان و چسبیده به او نشست و نفس راحتی کشید ……….. همین که در کنار او قرار داشت حال دلش خوب بود .

 

 

 

چسبیده به او نشست و معذب نگاهی به فرهادی که خیره خیره نگاهش می کرد و هر چند لحظه جامش را بالا می رفت ، انداخت .

 

 

 

ـ چطوری گندم جان ؟

 

 

 

گندم لبانش را اندکی کش آورد تا مثلاً طرحی از لبخند به خود بگیرد ……….. خواست او هم احوال پرسی کند که به یاد هشدارهای یزدان افتاد .

 

 

 

با خزیدن پنجه های یزدان و پیچیده شدن دست او به دور کمرش ، نفس لرزانش را آرام بیرون فرستاد و سعی کرد با اعتماد به نفس و کوتاه جواب فرهاد را بدهد .

 

 

 

ـ ممنونم خوبم .

 

 

 

ـ خوب خوابیدی ؟

 

 

 

یزدان دندان هایش را روی هم فشرد تا تنها کنترلی شود بر روی انگشتان دستش که تمایلی شدیدی برای فرو رفتن در چشمان فرهاد را داشتند .

 

 

 

ـ از کجا می دونی که گندم خوابیده بود ؟

 

 

 

 

 

فرهاد بدون آنکه اندکی دستپاچه شود و یا بخاطر گفتن این جمله کمی اضطراب و تشویش به خودش راه دهد ، لبخند پهنی بر روی لبانش نشاند و انگار که بخواهد بدیهی ترین چیز را بگوید ، شانه ای بالا انداخت و گفت :

 

 

 

ـ معمولاً مسافرت و راه خانما رو خسته می کنه ………. حالا هرچند که مسافت کوتاه باشه . طبیعیه که بخوان با خوابیدن و دراز کشیدن خستگیشون و در بیارن ……….. این یه چیز کاملاً طبیعیه پسر ………….. تو که نشست و برخواستت با این موجودات حساس زیاده که باید بهتر از من از این حالتای خاصشون خبر داشته باشی .

 

 

 

و نگاهش را مجدداً به سمت گندم کشید و ادامه داد :

 

 

 

ـ درست نمیگم گندم جان ؟

 

 

 

گندم پلکی زد ………… نمی دانست چه باید بگوید . تنها چیزی که خوب حسش می کرد این بود که یزدان در مرز انفجار قرار دارد ………. فرهاد خوب بلد بود چگونه خودش را از مهلکه آزاد کند و طرف مقابلش را ویران نماید .

 

 

 

فرهاد نگاهش را چرخی روی آنها داد و ادامه داد :

 

 

 

ـ از خودتون پذیرایی کنید ………… الان ارکس هم شروع می کنه ……….. از همین الان بگم که اینجا نشستن و منفعل بودن ممنوعه .

 

 

 

یکی از خدمه ها کنار فرهاد آمد و گندم از دیدن پوشش نیمه برهنه زن چشمانش کمی گشاد شد .

 

 

 

ـ فرهاد خان ، یک خانمی به اسم نسرین اومده . مثل اینکه نگهبانا جلوی ورودش وگرفتن . میگه مهمون اختصاصی خودتونه .

 

 

 

فرهاد با شنیدن اسم نسرین سری تکان داد و نگاهش را سمت زن کشید :

 

 

 

ـ آره مهمون منه . بگو اجازه بدن که وارد بشه ………… یکی از سوئیتای تک نفره پایین و بهش بده .

 

 

 

ـ چشم آقا .

 

 

 

نسرین به همراه ساک چرخدار نچندان بزرگی ، مقابل دروازه آهنی بزرگ خانه ایستاده بود و منتظر صدور دستور ورود از سمت فرهاد بود .

 

 

 

زن به سمت نسرین به راه افتاد و با دست به نگهبانان اشاره کرد که عقب بروند و راه را برای ورود نسرین باز کنند .

 

 

 

ـ سلام خانم ……… خیلی خوش اومدید .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن و …آرمین برگشته تا زندگی و آینده شو اینجا بسازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
1 سال قبل

نسرین همونکه با گندم بود

بی نام
بی نام
1 سال قبل

دوخط متن نوشتی باجای خالیه بسیاررررررر. حالا هرروزم پارت نمیزارین من خودم اول باید پارت قبلی روبخونم تایادم بیادچی به چی بود بعد پارت جدیدو شروع کنم اولا طولانی بود چشم خوردین میدونم

علوی
علوی
1 سال قبل

نسرین از دخترای دم و دستگاه کاووس نبود؟؟
آخ آخ آخ، تو دردسر افتاد یزدان

رضا
رضا
1 سال قبل

انگار پیامایی ک مینویسیم پاک میشه،چراااا؟

رضا
رضا
1 سال قبل

خسته نباشی،معجون برات میارم بخور خستگیت در بره ،اخه خییییییلی نوشتی،😏😏😏😏

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x