رمان گلادیاتور پارت 159 - رمان دونی

 

 

 

 

یزدان لبخند یک طرفه ای که بی شباهت به پوزخند نبود ، گوشه لب نشاند و در مقابل گندم اندکی کمر خم کرد تا هم قد و قواره او شود ……… گندم قصد داشت خودش را ماده پلنگی نشان دهد که توانایی انجام هر کاری را دارد …………. اما این دخترِ بی تجربه مقابلش توله ببری بیش نبود .

 

 

 

یزدان با همان نگاه انباشته از غرور و تکبری مثال زدنی که انگار تمام جهان را در زیر پای خود دارد ، در چشمان او نگاه کرد …………. این اعتماد به نفس کاذب گندم چیز خوبی نبود . خطر داشت ……… حتی می توانست جان خود گندم را هم به خطر بی اندازد .

 

 

 

شاید الان وقتش بود که به گندم نشان دهد که اگر تا الان در امنیت بوده ، تنها به خاطر سایه حمایتی بود که یزدان حتی برای ثانیه ای از روی سر او برنداشته ……… شاید بهتر بود که به گندم نشان دهد که سایه حمایتش ، چه نعمت و رحمت بزرگی است .

 

 

 

ـ اگه فکر می کنی که انقدر بزرگ شدی که به هیچ پشتیبانی و کمک من احتیاجی نداری ، باید بگم که کامل در اشتباهی عزیزه من ……….. اگه تا الان سالم موندی ، اگه تا الان کسی به خودش جرات و جسارت نداده که بخواد به حریمت نزدیک بشه ، فقط بخاطر حضور منه ……… فقط کافیه که برای یک لحظه سایه حمایت من از رو سرت برداشته بشه ……….. اون وقتِ که می بینی چند نفر برای داشتنت دندون تیز می کنن ……….. فرهاد تنها یکی از آدمای خطرناکیه که دور و بر من وجود داره …………. تو هنوز با خیلی از اونها آشنا نشدی .

 

 

 

گندم پلکی زد ………. یزدان خوب بلد بود با نگاه ها و حرف هایش ته دل او را خالی کند …………. غرور نشسته در چشمانش اندک اندک رنگ باخت و کم رنگ شد ، اما با این وجود اجازه نداد کاملا از بین رود .

 

 

 

ترس و نگرانی که اندک اندک در چشمانش شکل گرفت را دید و نگاه از روی او برداشت ……… همین ترس در چشمان او ، برایش کفایت می کرد .

 

 

 

داخل شد و نگاهش را به سمت جایی که جلال اعلام دریافت سیگنال کرده بود ، چرخاند و درهمان حال گفت :

 

 

 

ـ بهتره لباسات و عوض کنی و اگه دوست داری ، یه دوش آب گرم بگیری و بعدش هم استراحت کنی ……….. جشن های فرهاد همیشه تا دیر وقت ادامه داره . نمی خوام انرژی کم بیاری و بی حس و حال بشی .

 

 

 

گندم حوله به دست به دنبالش راه افتاد و داخل اطاق شد :

 

 

 

ـ امروز صبح زود رفتم حموم .

 

 

 

ـ پس کار چندانی نداری ……….. فقط لباسات و در بیار و برو روی تخت دراز بکش .

 

 

 

 

 

گندم نگاهش را به سمت تخت بزرگ و مجلل طلاکاری شده مقابلش کشید و با قدم هایی آرام گرفته به سمتش رفت و لبه اش نشست و کمی خودش را بالا و پایین کرد …………… تخت بسیار نرم و رویایی به نظر می رسید . کمی خودش را عقب کشید و دستی به پتوی بسیار بزرگ مروارید دوزی شده پشم شیشه ای که سرتاسر تخت را در بر گرفته بود کشید ، پارچه تخت خنک بود و حس خوبی به او می داد .

 

 

 

از این حس خوبی که گرفته بود لبخند باریکی بر لب نشاند و نگاهش را سمت یزدان که باز هم سر در موبایل در دستش کرده بود و با آن مشغول بود چرخاند :

 

 

 

ـ من از این مدل تختا خیلی خوشم می یاد . خیلی قشنگن …………… میگم یزدان جون .

 

 

 

یزدان بی آنکه سر از موبایل بیرون بکشد و یا نگاه هرچند کوتاهی به گندم بی اندازد ، جوابش را داد :

 

 

 

ـ بله ؟

 

 

 

گندم گردن به سمتی کج کرد و با لحنی که خواهش در آن موج می زد ، گفت :

 

 

 

ـ میشه از این تختا برای منم بخری ؟ از همینا ………. به همین بزرگی .

 

 

 

ـ آره آره .

 

 

 

سرش پایین بود و جواب مثبت به گندم داده بود ……… بدون آنکه بداند در قبال چه خواسته ای به او جواب مثبت داده . انقدر درگیر پیام هایی که با جلال رد و بدل می کرد شده بود که گندم و خواسته اش به گوشه ای ترین قسمت مغزش فرستاده شده بود .

 

 

 

الان موضوع مهمتری برای فکر کردن و متمرکز شدن وجود داشت ………. جلال پیام داده بود که سیستم ، از آن اطاق تنها یک سیگنال دریافت کرده و به نظر می رسید جز همانجایی که اعلام کرده ، در دیگر نقاط اطاق خبری از دوربین و یا هاشفی نباشد .

 

 

 

موبایل را روی میز کوچک ناهارخوری که درون اطاق بود انداخت و دست به کمر گرفته نگاه گذرایی به جایی که جلال چند دقیقه پیش اشاره اش کرده بود ، انداخت ……….. از هیچ چیز بیشتر از اینکه کسی او را لحظه به لحظه بپاید و ریز به ریز کارهایش را تحت نظر بگیرد ، بدش نمی آمد .

 

 

 

نفس عمیقی کشید و در حالی که سعی می نمود عادی باشد و عادی رفتار کند ، به سمت همان قسمت راه افتاد . باید لااقل می فهمید دوربین و یا آن هاشف را کجا جاساز کرده اند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان توهم واقعیت به صورت pdf کامل از عطیه شکوهی

        خلاصه رمان:   رها دختری از یک خانواده سنتی که تحت تاثیر تفکرات قدیمی و پوسیده خانواده اش مجبور به زندگی با مردی بی اخلاق و روانی می‌شود اما طی اتفاقاتی که میفتد تصمیم می گیرد روی پای خودش بایستد و از ادامه زندگی اشتباهش دست بکشد… اما حین طی کردن مسیر ناهمواری که پیش رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x