رمان گلادیاتور پارت 160 - رمان دونی

 

 

 

 

مقابل تابلوی رنگ روغن بزرگی که کمی پایین ترش ، بر روی میز دایره شکل کوچک با پایه های بلند ، گلدانی چینی سفید رنگی قرار داده شده بود ، قرار گرفت .

 

 

 

فرهاد ثانیه به ثانیه رصدش می کرد ………….. این را می دانست و حسش می نمود ……… اما مشکلی که وجود داشت این بود که نمی شد با یک نگاه ساده ، اگر دوربینی در این میان وجود داشت را پیدا کرد و دید .

 

 

 

با افتادن فکری به سرش ، به سمت موبایلش به راه افتاد و موبایلش را برداشت و فلاش دوربین گوشیش اش را روشن کرد و عکسی از تابلو مقابلش گرفت .

 

 

 

فرهاد فکر همه جایش را کرده بود ، اما یزدان هم آدم بی دست و پایی نبود که نتواند از پس نقشه های او بر بیاید . از مقابل تابلو کنار رفت و در جایی که نقطه کور دوربین احتمالی باشد ، قرار گرفت و عکس را بلافاصله برای جلال فرستاد و پیامی برای جلال ارسال کرد :

 

 

 

– سانت به سانت این عکس تابلویی که برات فرستادم و بررسیش کن . فلاش دوربین حتماً انعکاسی توی لنز دوربین ایجاد کرده . به دنبال یه نقطه درخشان شده بگرد و سریعاً به من خبر بده .

 

 

 

ـ چشم قربان .

 

 

 

کلافه تر از قبل ، در حالی که حس می کرد از جای جای تنش حرارت بیرون می زند ، دست به پایین تیشرت در تنش برد و تیشرتش را درآورد و به سمتی پرت کرد و دست به کمر گرفته به سمت تابلو برگشت و نگاهی اجمالی دیگری به آن انداخت ………….. هر ثانیه ، برای او به اندازه قرنی می گذشت تا جلال جوابش را بدهد .

 

 

 

گندم که پشت سر او قرار گرفته بود به اویی که دست به کمر گرفته و پا به عرض شانه باز کرده ، نگاه کلافه اش را این سو و آن سو می چرخاند ، نگاه انداخت ………….. عضلات و ماهیچه های برجسته و درهم پیچیده سر شانه ها و زیر بغلش که بخاطر فرم ایستادن و دست به کمر گرفتنش بیرون زده بود ، عجیب خود نمایی می کرد ………… از این پشت ، یزدان همچون گلادیاتور های قرن هجده و نوزده دیده می شد ……….. از همان گلادیاتورهایی که با موهای بلند و پریشان و بازو و سینه هایی ورزیده ، برای مرگ و یا پیروزی در مصاف با حریفشان به میدان می رفتند .

 

 

 

ـ نقاشی دوست داری ؟

 

 

 

یزدان هنوز هم دست به کمر گرفته مقابل تابلو ایستاده بود و سعی می کرد با نگاهی بی غرض و عادی ، وجب به وجب تابلو را رصد کند .

 

 

 

 

 

ـ تورج عاشق نقاشی و تابلوهای قدیمی و عتیقه بود …………. این تابلو رو که دیدم بی اختیار به یاد تورج افتادم .

 

 

 

ـ تورج همونیه که گفتی تو رو تعلیم داد ؟

 

 

 

ـ آره .

 

 

 

با لرزیدن موبایل بر روی میز ، یزدان با قدم هایی بلند به سمت میز برگشت و به سرعت و بدون اتلاف وقت صفحه موبایل را باز کرد و پیامی که از طرف جلال آمده بود را خواند .

 

 

 

ـ قربان تو قاب عکس دوتا آهو وجود داره . تونستم تو چشم سمت راست آهوی بزرگتر ، لنز کوچیک دوربین و ببینم . این یعنی اینکه این فرکانس از سمت همین دوربین ارسال میشه و شنودی وجود نداره . احتمالاً فرهاد خان فقط می خواد یه فیلمی ازتون داشته باشه .

 

 

 

یزدان عصبی تر از قبل موبایل را میان پنجه هایش فشرد و صفحه اش را بست و نگاهش را به سمت گندم و لبان خندانش کشاند …………. اجازه نمی داد فرهاد از گندم به مثابه ابزاری جنسی استفاده کند .

 

 

 

با همان بالا تنه برهنه به سمت تخت راه افتاد و رویش دراز کشید و با دست به کنارش ضربه زد و نگاهش را به سمت قاب چرخاند و در همان حال گندم را مخاطب خودش قرار داد :

 

 

 

ـ گندم بیا اینجا .

 

 

 

دوربین دقیقاً رو به روی تخت قرار داشت . فهمیدن قصد و غرض فرهاد آنچنان هم سخت نبود . فرهاد همچون دیگران فکر می کرد گندم معشوقه اوست و احتمالاً در این چند روز اقامتشان در این عمارت ، میانشان معاشقه و یا رابطه ای هم صورت می گیرد و فرهاد می تواند از فیلم رابطه آنها برای بستن دست و پای یزدان استفاده کند .

 

 

 

فوشی زیر لب به فرهاد داد و ضربه دیگری به کنارش زد و گندم را اینبار بلندتر صدا زد :

 

 

 

ـ بیا اینجا دراز بکش . مگه خسته نیستی .

 

 

 

باید قبل از هر چیزی گندم را روشن می کرد …………. باید قبل از اینکه گندم با اقدامی ندانسته به خودش و او ضربه می زد گوشی را به دست او می داد .

 

 

 

گندم که هنوز هم آن طرف تخت دو زانو نشسته بود ، با چشمانی گشاد شده و ابروانی بالا رفته به یزدان و خواسته نامعقولش نگاه کرد ………… دراز بکشد ؟؟؟ ………. آن هم کنار او ؟؟؟ در حالی که هیچ پوششی در بالا تنه یزدان وجود ندارد ؟؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه به صورت pdf کامل از دلارام

      خلاصه‌ی رمان:   دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

حالا اگه تیشرتش تنش بود ایراد نداشت؟؟🙄انگار میخواد بخورتش😒

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x