رمان گلادیاتور پارت 182 - رمان دونی

 

 

 

 

ـ من عادت کردم ببینم همه ازم حساب می برن ……….. عادت کردم ببینم با اومدن اسم من ، همه ماستاشون و کیسه می کنن . تو این دایره ای که من زندگی و فعالیت می کنم ، همه خشم بی حد و حصر من و دیدن . من اگه نتونم قاطع و ضربتی برخورد کنم کسی دیگه از من فرمان نمی بره ………….. اما من برای هر کسی دیو دوسر باشم ……….. برای هر کسی دندون تیز کنم ………… برای هر کسی مار افعی باشم ……….. برای هر کسی عقرب زهردار باشم ، برای تو همون یزدان گذشتم ………. همونی که همیشه پشت و پناهت بوده و هست . همونی که نمی تونه ببینه یه خار تو پات بره .

 

 

 

یزدان نگاهش را از چشمان زلال گندم گرفت …………. شاید رویش نمی شد ……….. شاید پاکی چشمان گندم آزارش می داد ……….. اما نتوانست همچون ثانیه های پیش در چشمان گندم خیره بماند و حرف هایش را ادامه دهد :

 

 

 

در حالی که نگاهش را سمت دیگری چرخاند ، ادامه داد :

 

 

 

ـ درسته سیاه شدم ………… کثیف شدم ………… اما برای تو همیشه همون پشت و پناهم .

 

 

 

گندم دستش را بالا برد و دست روی گونه ته ریش دار یزدان گذاشت تا نگاه او را سمت خودش بکشد :

 

 

 

ـ یزدانی که من می شناختم آزارش به یه مورچه هم نمی رسید .

 

 

 

یزدان نگاه سمتش چرخاند و هیچ نگفت …………. آن یزدان گذشته مرده بود …………. خیلی وقت بود که مرده بود .

 

 

 

گندم با نگرفتن جوابی ، دست را پایین آورد و سوالش را تغییر داد :

 

 

 

ـ نسرین و پیدا کردی ؟

 

 

 

یزدان یک دست بالا آورد و در حالی که نگاهش را معطوف زیر چشمان او کرده بود ، با گوشه شستش سیاهی زیر چشمان او را پاک کرد .

 

 

 

ـ اینجا به هر کسی یه اطاق دادن ………….. احتمالاً به نسرینم یه اطاق دادن و اونم الان داخل یکی از همین اطاقاست .

 

 

 

ـ حتماً اونم مثل ما از دیدنمون شوکه شده ………….. میشه به محافظات بگی زودتر پیداش کنن ؟ ممکنه اونم آورده باشنش اینجا که همون بلایی که می خواستن سر من دربیارن و سر اونم در بیارن .

 

 

 

 

 

 

یزدان نگاهش را از نوک شستش که حالا اندکی سیاه شده بود گرفت و تا چشمان او بالا کشید …………. اوهم از دیدن نسرین ، آن هم در این جا و مکان بسیار متعجب بود ……….. و بودن نسرین آن هم درون این جمعِ معلوم الحال برایش جای سوال داشت .

 

 

 

اما فکرش به هیچ عنوان به سمت نظری که گندم داده بود نرفت ………… چون برخلاف گندم ، نسرین دیگر نه باکره و دست نخورده بود …………. نه دیگر چیز خاصی برای عرضه داشت .

 

 

 

ـ فکر نمی کنم نسرین برای خرید و فروش به اینجا اومده باشه .

 

 

 

گندم هم نوک شست یزدان را دید و خودش را عقب کشید تا دستمالی بردارد و وضعیت آشفته شده صورتش را اندکی سر و سامان دهد ……….. بعد از آن همه گریه و زاری و جنگیدن با آن مرد ، بهم ریختن سر و وضعش زیاد هم دور از انتظار نبود .

 

 

 

ـ از کجا می دونی ؟ هر کسی رو که برای خرید و فروش اینجا بیارن که بهش اتیکت نمیچسبونن که این آدم به فروش می رسد .

 

 

 

ـ برای خرید و فروش نیومده ، چون نسرین بر خلاف تو چیزی برای به هوس انداختن مردا نداره .

 

 

 

گندم به سمت آینه رفت و از داخل آینه نگاهی به خودش انداخت و نسرین را در ذهنش تصور کرد :

 

 

 

ـ باورم نمیشه بعد از این همه سال ، امروز نسرین و دیدم …………. دوازده سیزده سالم بود که از خونه امید فرار کردم …………. همون موقع ها هم نسرین از همه دخترای گروه قشنگ تر بود …………. همیشه بهش حسادت می کردم و دلم می خواست منم مثل اون زرنگ باشم ، خوشگل باشم ، تو چشم باشم ، بتونم نظر بقیه رو نسبت به خودم جلب کنم ……………. اما هیچ وقت نتونستم .

 

 

 

و سر به سمت یزدانی که در سکوت و خیره خیره نگاهش می کرد چرخاند و ادامه داد :

 

 

 

ـ من که خودم می دونم . نسرین همیشه از من خیلی قشنگ تر بوده و هست ……………. منم وقتی که پیش تو آوردن ، چیز قابل توجهی نداشتم .

 

 

 

یزدان به سمتش راه افتاد و پشت سرش ایستاد و دستانش را دور شکم او حلقه نمود و از داخل آینه به صورت زیبای گندم نگاه انداخت …………. او نظری برخلاف گندم داشت ……… هیچ وقت دلش نمی خواست گندم یکی شبیه نسرین شود .

 

 

 

ـ توی اون خونه امید گندمی بود که از همه دخترای اون خونه قشنگ تر بوده و هست …………. من تو اون خونه از بین اون همه آدمی که اونجا زندگی می کردن ، حال دلم با اون دختر بچه سیاه و همیشه کثیفِ چشم عسلی بهتر بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

پارت نداریم؟؟

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x