رمان گلادیاتور پارت 187 - رمان دونی

 

 

 

 

ـ آره هموناست ……………. قراره توسط ما به مشتری اون طرف آبیمون فروخته بشه .

 

 

 

مردی که کمی آن طرفشان نشسته بود مجدداً پرسید :

 

 

 

ـ حالا ارزش مالی این محموله ها چقدر هست ؟

 

 

 

ـ اگه بهت بگم یه چیزی حدوداً هزار میلیارد تومن چی کار می کنی ؟؟؟

 

 

 

صدای اوفی که مرد از شنیدن این مبلغ شنیده شد ، گویای این مطلب بود که چقدر از شنیدن مبلغ معامله ای که فرهاد او را در آن شریک کرده بود ، شگفت زده شده .

 

 

 

ـ اووووووووف …… خب بگو که با ما تحت افتادیم تو ظرف عسل .

 

 

 

ـ پس بذار خوشحالیت و کامل کنم ……………. چون این مبلغ فقط پول سکه های ضربیه که گفتم …………… با پول شمش ها چیزی حدود دو سه هزار میلیاردی میشه .

 

 

 

یزدان با شنیدن مبلغ ، اندک ابرویی درهم کشید ………….. یک جای کار می لنگید . فرهاد آدم تقسیم کردن چنین سود هنگفتی ، با کسی نبود و اینکه الان داشت اینچنین خیرخواهانه چنین سودی را با دو نفر دیگر شریک می شد جای شک داشت .

 

 

 

یزدان مستقیماً در چشمان فرهاد نگاه کرد …………. او همچون مرد کناری از شنیدن مبلغ معامله آنقدر ذوق زده نشده بود که الان از هول حلیم در دیگ بی افتد .

 

 

 

ـ چرا ما رو داری شریک چنین معامله پر سودی می کنی ؟ ………….. عقل سلیم میگه هر چی دست کمتر ، سود بیشتر …………… در قبال این بزل و بخشش چی از ما می خوای ؟ مطمئناً معامله ای که چنین سود بالایی داره ، باید خطر بالایی هم داشته باشه .

 

 

 

کریستیانو سری به نشانه تایید تکان داد ………….. مثل اینکه فرهاد آنقدر ها هم درباره زیرک بودن یزدان بیراه نگفته بود ……………… یزدان همچون مرد کناری آنچنان که باید محو و مات مبلغ سودی که می توانست به دستش برسد ، نشده بود .

 

 

 

با همان فارسی لهجه دارش گفت :

 

 

 

ـ فرهاد درباره هوش و زیرک بودنت با من صحبت کرده بود …………. راستش اول فکر کردم که داره اغراق می کنه . اما الان می بینم نه ، درست گفته ………. از این نکته سنجی و ریزبین بودنت خوشم اومد . از اینکه با مرد جوانی چون تو آشنا شدم خوشحالم مرد جوان ……….. من کریستیانو هستم . البته خیلی ها کریس صدام می زنن .

 

 

 

ـ منم همچنین آقای کریس …………….. اما بازم نگفتید در ازای سهیم کردن ما تو این معامله ، چی ازمون می خواین .

 

 

 

ـ ما یکی رو می خوایم که محموله سکه ها و شمش ها رو از لب مرز تا تهران برامون بیاره ………. فرهاد تو رو بهمون معرفی کرد . می گفت هیچ کس بهتر از تو نمی تونه این محموله ها رو از دید گشتی ها و پلیس راه مخفی کنه و صحیح و سالم به تهران برسونه . حالا واقعاً می تونی ؟

 

 

 

ـ هیچ کاری برای من نشد نداره …………… اما قبل از هر چیزی من باید نمونه محموله رو ببینم .

 

 

 

فرهاد سری تکان داد و جواب یزدان را داد :

 

 

 

ـ وقتی برگشتیم تهران من ترتیب یه ملاقات خصوصی رو میدم ………… چندتا از اون نمونه شمش ها و سکه های ضربی رو با خودم به تهران آوردم .

 

 

 

و نگاهش را سمت مرد کناری کشید و ادامه داد :

 

 

 

– و یکی رو می خوایم که شمش ها رو تو تهران برامون آب کنه .

 

 

 

یکی از زنان خدمتکار وارد جمعشان شد و کنار فرهاد کمر خم کرد و آرام گفت :

 

 

 

ـ قربان دخترا رو آوردن .

 

 

 

فرهاد با شنیدن این خبر سری تکان داد و ابروانش بالا رفت .

 

 

 

ـ باشه ، بفرستشون بالا بگو که تا یک ربع بیست دقیقه دیگه همه آماده شده وسط همین سالن بیان . ماهم الان می یایم .

 

 

 

و رو به نیکلسون و یزدان و مرد دیگر در جمع کوچکشان کرد و ادامه داد :

 

 

 

ـ فعلاً بهتره به ادامه این مهمونیمون برسیم …………… مثل اینکه هدایای خاص و لاکچری که برای تک تکتون در نظر گرفتم رسیدن ………. فقط قول بدید که با دیدن هدیه ها زیاد هول نکنید .

 

 

 

و خودش زودتر از بقیه با صدای بلندی خندید و از جایش بلند شد . یزدان نفس عمیق و پر صدایی کشید که فرهاد نگاهش را سمت او کشید و با همان لبخند نشسته بر روی لبش ، نزدیک ترش شد و با ابرو به آن طرف سالن اشاره زد :

 

 

 

ـ نمی خوای بلند شی پسر ؟ شاید هدیه ای که من برات در نظر گرفتم ، حتی از این دختری که تو بغلت لم داده هم بهتر باشه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اکو
دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸ ، نازنین داوطلبانه برای کمک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی

  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

چقدر زیاد و پر محتوا😐

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

خیلی کوتاهه ای بابا

saman
saman
پاسخ به  Mahsa
1 سال قبل

آره کاش بیشتر میشود همش آدمو میزاره تو خماری 🙄

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x