ـ من کاری به خوابت ندارم ……….. اون لنگ و پاچه جناب عالیه که شب و نصف شب ناغافل ، می یاد تو دل و روده بنده .

 

 

 

گندم که تازه منظور یزدان را دریافته بود ، محتویات دهانش را پایین فرستاد و یک لیوان آب هم پشت سرش بالا رفت :

 

 

 

ـ خیالت راحت ، امروز انقدر از من انرژی کشیدی و انقدر تنم خستس که جون حرف زدن و تکون دادن این دو مثقال زبونم هم ندارم ، چه برسه به دست و پا زدن . تو نگران نباش با خیال راحت تخت بگیر بخواب .

 

 

 

ـ بلند شو بیا ببینم ……….. چه برای من نشسته تفسیر و توضیحم میده . تو همین که پلکات روی هم می افته ، اختیار دست و پات و از دست میدی . دیگه هم فرقی نمی کنه خسته باشی یا نباشی .

 

 

 

گندم بی اختیار نگاهش را روی تختی که یزدان میانش دراز کشیده بود چرخاند …………. حس و حال یزدان به خودش را درک می کرد و می فهمید . نوع نگاه یزدان به خودش را هم خوب می خواند . نگاه یزدان به او فقط یک نگاه حمایت گرانه بود و بس ……….. اما همه چیز برای گندم فرق میکرد .

 

 

 

با خودش که تعارف نداشت . از اینکه کنار یزدان و در آغوش او و میان حصار بازوان او شب را صبح کند ، خجالت می کشید .

 

 

 

ـ بذار غذام تموم بشه بعداً .

 

 

 

ـ چقدر می خوری ؟ این همه غذا رو الان دقیقاً داری کجای بدنت می چپونی که پر نمیشه ؟

 

 

 

ـ خب گشنمه .

 

 

 

ـ خیله خب تموم کردی بیا .

 

 

 

ـ میگم می خوای من روی این کاناپهِ بخوابم ؟

 

 

 

یزدان چپ چپ به او نگاه نمود :

 

 

 

ـ وقتی تو استخر بودیم ، سرت احیاناً به جایی برخورد نکرد ؟

 

 

 

 

 

گندم که معنا و منظور این جمله کنایه ای او را نفهمیده بود ، اندکی ابرو درهم کشید .

 

 

 

ـ ها ؟

 

 

 

ـ والا هر چیزی که من یکبار بهت میگم ، مجبورم می کنی ، دوباره برات توضیح بدم ………… تازه توی لعنتی بازم به این افاقه نمی کنی . چند ساعت بعدشم مجدداً حرکتی می زنی که دوباره مجبور‌ میشم برات توضیح بدم .

 

 

 

و خیلی ریز با اندک تکان سر ، اشاره به تابلوی رو به روی تخت کرد .

 

 

 

گندم با یادآوری دوربین جاساز شده در تابلو ، لبانش را روی هم فشرد و نفس عمیقی کشید . به کل حضور نگاه نفر سوم را در این اطاق فراموش کرده بود .

 

 

 

ـ باشه ، الان می یام .

 

 

 

دو قاشق باقالی پلو باقی مانده درون ظرفش را درون دهانش چپاند و با همان لپ های باد کرده که قیافه اش را همچون سنجاب های درختی کرده بود ، به سمت تخت راه افتاد و لبه اش نشست .

 

 

 

یزدان نگاهش سمت لپ های باد کرده و در حال جنبش گندم کشیده شد ……….. در این چند سالی که سیاهی سر تا سر زندگی اش را در بر گرفته بود ، کم دختران رنگ و وارنگ پا به درون تخت او نگذاشته بودند . دخترانی که هر کدام به طریقی به دنبال جلب نظر او دلبری کردن از او بودند . دخترانی که انگار در واقع جز سرویس دادن و دلبری کردن از او کار دیگری بلد نبودند .

 

 

 

اما گندم با تمام دختران در دنیای او فرق می کرد . گندم پاک بود . ساده بود و بی خیال عالم و آدم . بی آلایش بود و دور از هر گونه دوز و کلک .

 

 

 

برخلاف نیمچه لبخند محبت آمیزی که روی لبانش جا خوش کرده بود ، معترضانه گفت :

 

 

 

ـ اگر با این وضع خوردنت آخر سر غذا تو گلوت نپرید .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان چشمان به صورت pdf کامل از نگار

        خلاصه رمان:   چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه .که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال وبدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو

    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در نگاه پریا و سرور یه فرد خیلی سطح پایین جلوه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

احیییی گندم حنگ

black girl
black girl
1 سال قبل

بیشتر این دو تا فاز خواهر و برادر دارن و ب هم اصلا نمیان

rihoon
rihoon
1 سال قبل

امروز چه خبر کسی پارت نمیزار

f.z
f.z
1 سال قبل

یکی مارو نجات بده 😱😵
چرا مهمونیشون تموم نمیشه 😣
اخه خیلی مزاحم فرهاد خان شدن😫
اه اه کسل کننده🤮

Lmh
Lmh
1 سال قبل

یه پارت کامل هم غذا خوردن😍🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x