رمان گلادیاتور پارت 290 - رمان دونی

 

 

 

 

حاضر بود ساعت ها بی خوابی و کم خوابی را به جان بخرد اما اجازه ندهد تا پای یکی از نگهبانانش به ماشینش باز شود تا چشمش به گندم که فارق از عالم و آدم ، بی خیال روی صندلیِ دراز شده اش پهن می شد و می خوابید ، بی افتد .

 

 

 

ـ من خوابم نمی یاد . به این مدل رانندگی ها عادت دارم . تو بخواب .

 

 

 

گندم صندلی اش را کامل خواباند و به پهلو و رو به یزدان ، روی صندلی اش دراز شد و پاهایش را جنین وار درون شکمش جمع کرد و خوابید .

 

 

 

ـ باشه . پس من یه چرت کوتاه می زنم .

 

 

 

چرتش اسماً کوتاه بود ، اما دو سه ساعت طول کشید و وقتی میان پلک هایش را باز کرد ، همان ابتدا چشمانش روی آسمان گرگ و میش بالا سرش که از شیشه جلویی ماشین پیدا بود و نوید طلوع آفتاب می داد ، نشست . خوابش خیلی بیشتر از یک چرت کوتاه بود .

 

 

 

بدون آنکه تکانی به تنش دهد و یا از جایش بلند شود ، تنها چشمان سیر شده از خوابش را در اطرافش گرداند و با همان صدای بم شده از خواب چند ساعته اش ، پرسید :

 

 

 

کجاییم ؟

 

 

 

یزدان سرش را به سمت اویی که از شیشه رو به رو به آسمان نگاه می کرد ، چرخاند و نگاه کوتاهی به او انداخت .

 

 

 

ـ سی کیلومتری کاشان .

 

#gladiator

#part759

 

 

 

 

گندم از آن حالت دراز کش خارج شد و روی صندلی نشست و در حالی که صندلی اش را صاف می نمود و نگاهی به اطراف جاده و اتوبانی که در حال عبور از آن بودند می انداخت ، دو زانو روی صندلی اش نشست و یزدان را مخاطب خودش قرار داد :

 

 

 

ـ گشنت نیست ؟

 

 

 

یزدان باز نیم نگاه دیگری نثار او کرد :

 

 

 

ـ یه ذره دیگه صبر کنی استراحت گاه بعدی می ایستیم و صبحونه می خوریم .

 

 

 

گندم کیسه بزرگی که پایین مقابل صندلی اش بود را با هِنی بالا آورد و روی پاهایش گذاشت و سر به داخلش فرو کرد :

 

 

 

ـ لازم نیست تا اونجا منتظر بمونی …………….. گندم خانم فکر همه جا رو کرده . برو یه نون بخور صدتا شکر کن که من و با خودت آوردی .

 

 

 

یزدان ابرو بالا داده ، به اویی که سرش هنوز هم درگیر محتویات داخلی کیسه اش بود ، نگاه دیگری انداخت .

 

 

 

گندم بسته نان های فانتزی که از داخل یخچال برداشته بودتشان را به همراه پنیر و گردو بیرون کشید و یزدان را متحیر کرد .

 

 

 

ـ برات لقمه ای بگیرم که کیفور شی .

 

#gladiator

#part760

 

 

 

لقمه نان و پنیر و پر و پیمانی برایش درست کرد و مقابل نگاه متعجب و ابروان بالا رفته او ، به سمتش گرفت .

 

 

 

ـ بفرما .

 

 

 

و باز سر به درون کیسه اش فرو کرد و بعد از جستجوی کوتاهی آب پرتغال صنعتی کوچکی بیرون کشید و نی چسبیده به دیواره اش را کند و درونش زد و آن را هم به دستش داد .

 

 

 

ـ بیا با آب پرتغال بخور .

 

 

 

یزدان با چشمانی گشاد شده به اویی که آبمیوه به دستش می داد ، نگاهی انداخت :

 

 

 

ـ مگه اومدی پیک نیک که با خودت این همه خوراکی آوردی ؟!

 

 

 

گندم ابرو بالا داده با آن لبخند یک طرفه مغرورانه ای که گوشه لبش خودی نشان می داد ، از گوشه چشم نگاه کوتاهی به او انداخت :

 

 

 

ـ پیک نیک نیومدم ، اما دارم تو رو از گشنگی نجات میدم .

 

 

 

یزدان خنده یک طرفه ای از قیافه متکبرانه ای که او به خودش گرفته بود زد و ماشین را در حالت اتو پایلوت قرار داد ( سیستم خودران ماشین ) پا عقب کشید و فرمان را رها کرد و به لقمه بزرگی که گندم برایش گرفته بود گاز بزرگی زد که عجیب هم به او مزه داد .

 

 

 

انگار به قول گندم تازه فهمیده بود که تا چه حد گشنه بوده .

 

#gladiator

#part761

 

 

 

 

در حالی که لقمه اش را با گازهای بزرگ و قدرتمندش بالا می رفت ، گفت :

 

 

 

ـ حالا که قراره از گشنگی نجاتم بدی ، تا این و تموم کنم ، یدونه دیگه هم برام درست کن .

 

 

 

گندم سری برای او تکان داد و در حالی که لقمه بزرگی هم برای خودش گرفته بود و برای خالی شدن دستانش به زور تمامش را درون دهانش چپانده بود ، دست به سمت نان دیگری برد و لقمه پر و پیمان دیگری برای او گرفت و به دستش داد که چشمانش به پاهای عقب کشیده یزدان و فرمانی که آزادانه رها شده بود افتاد و چشمانش از ترس گشاد شد .

 

 

 

با همان صدای خفه از پر بودن دهانش با وحشت گفت :

 

 

 

ـ چی کار می کنی یزدان ؟ چرا پاهات و عقب دادی و فرمون و ول کردی ؟ الان تصادف می کنیم .

 

 

 

یزدان بی خیال گاز دیگری به ساندویچ نان و پنیر و گردوی در دستش زد و جوابش را داد :

 

 

 

ـ رو حالت راننده خودکار گذاشتمش ……….. جاده این وقت صبح خلوته ، هیچ مشکلی ایجاد نمیشه . نگران نباش .

 

 

 

گندم با ابروان بالا رفته و با اطمینان بیشتری از اینکه اتفاق بدی برایشان نخواهد افتاد به ماشین و سیستم خاصش نگاه انداخت و لقمه درون دهانش را پایین فرستاد .

 

 

 

یزدان به اویی که نگاه کنجکاوش را درون ماشین می چرخاند ، نگاه کرد و نی آبمیوه اش را میان لبانش گرفت و آن راهم یک نفس بالا رفت .‌

 

 

 

ـ می خوای موبایلت و وصل کنی آهنگات و بذاری ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 127

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بر دلم حکمی راند به صورت pdf کامل از سحر نصیری

    خلاصه رمان:     بهترین دوست بابام بود و من دختر خونده و عزیز دلش بودم! چهارده سال ازم بزرگتر بود و عاشق رفتار مردونه‌ش شدم! اون هرچیزی که میخواستم بهم میداد به‌جز یک چیز، خودش رو…! هیچ‌جوره حاضر نبود به رفاقتش به پدرم خیانت کنه و با دلبریام وسوسه بشه پس مجبور شدم یه شب که مسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Victor
Victor
7 ماه قبل

من توی چنل vip این رمان عضو شدم و الان چندین ماهه که پارتی گذاشته نشده … و شاید ۱۰ یا ۲۰ پارت بیشتر از اینجا گذاشتن … فک نکنم اصلا تموم بشه

لیلا مرادی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
7 ماه قبل

فاطمه جان، برو زیر رمان آق بانو جواب دلارام رو بده. می‌خواد رمانش رو بذاره، دسترسی نداره😍

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

فاطمه خانم چی شده این رمان چرا پارت نمیاد لطفا یه پارت طولانی بذار بین این رمانای دوخطی

رضا
رضا
7 ماه قبل

بعد ی هفته فقط همین؟؟؟
ای تو روحت…

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

چن وقته پارتای این رمان بلندتر بود امروز کم شده

نازی برزگر
نازی برزگر
7 ماه قبل

میگم مگه نمیگفتن رمانای اشتراکی با یه بار خرید اشتراک تا اخرش و میخونی چه جوری الان نمیتونم بخونم خرید اشتراک میخاد گزینه ورود ندارم اشتراکم دیروز تموم شد

بی نام
بی نام
پاسخ به  نازی برزگر
7 ماه قبل

دروغ گفتن پول بگیرن به همین راحتی

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x