رمان گلادیاتور پارت 315 - رمان دونی

 

 

 

 

 

باید می فهمید آنها در چه حد می دانند و چه اطلاعاتی از فرد دیشبی در چنته دارند …………… باید می فهمید که اصلاً ظن شان به کسی رفته یا نه .

 

 

 

ـ نه ، همه چیز همونطوری که برنامه ریزی شده بود ، خوب پیش رفت …………… البته اگر اون معین احمق با اون کار دیشبش ، دستمون و تو پوست گردو نمی ذاشت ، مطمئناً بهتر از این هم پیش می رفت …………. اما خب ، در کل خوب بود . بد نبود .

 

 

 

با چرخیدن یزدان به سمتش ، گندم نگاهش را از او گرفت و چرخی در اطاق داد ……………. نمی توانست هم در چشمان او نگاه کند و هم ، سوالش را بپرسد ………… سخت بود .

 

 

 

شاید اگر جای یزدان هر آدم دیگری قرار داشت ، می توانست ریسک چنین عملی را به جان بخرد ………….. اما فرد مقابلش یزدان بود که مو را از ماست می کشید …………. شدنی نبود .

 

 

 

ـ پس …………… پس تو چی می گفتی ؟ کسی ، از دستتون فرار کرد ؟

 

 

 

و چه جانی کند تا بخواهد با آن ضربان قلب سر به فلک کشیده قلبش و نفس های از سر ترس به شماره افتاده اش ، جمله و کلمات را با کمترین لرزش صدا بگوید و همه چیز را عادی جلوه دهد .

 

 

 

ـ دیروز آخرین نفرشون از دستم در رفت . زدمش ………….. نمی دونم حالا قِسِر از زیر دستم در رفت یا ……..

 

#gladiator

#part978

 

 

 

دست مشت کرد …………. پنجه پا به زمین فشرد ……………. نفس عمیق اما بی صدایی کشید ………….. بلکه بتواند برای پرسیدن آخرین سوالش ، قوا جمع کند :

 

 

 

ـ تونستی ببینیش ؟

 

 

 

یزدان مانتو و ورسری اش را از کنار ساک برداشت و کنار دستش لبه کاناپه گذاشت :

 

 

 

ـ خیلی خیلی تاریک بود ………… دیدنش به این راحتی ها نبود . اما می دونم که زدمش . الان جلال میاد ، اینا خوبه ؟ یا لباس دیگه ای میخوای ؟

 

 

 

گندم نگاه ماتم گرفته اش را سمت مانتو روسری که یزدان به آن اشاره می کرد ، کشید …………. یزدان اگر می فهمید ……….. فقط اگر می فهمید ………….. جهان را کن فیکون می کرد .

 

 

 

پلک روی هم گذاشت و سرش را به پشتی کاناپه تکیه داد ………… حتی دیگر انرژی ای برایش باقی نمانده بود تا بتواند ، به ماجراهای بعد از فهمیدن یزدان فکر کند .

 

 

 

ده دقیقه یک ربعی بیشتر طول نکشید که با بلند شدن صدای ضربه هایی که به در آهنی حیاط می خورد ، گندم یک ضرب پلک گشود و نگاه مستاصلش را بلافاصله به سمت در کشید و یزدان با دست اشاره کرد که او بنشیند و برای باز کردن در بلند نشود .

 

 

 

ـ تو بشین ، من میرم در و باز کنم …………. جلال اومد .

 

 

 

 

#gladiator

#part979

 

 

 

دیگر حتی توانی برای تکان دادن سرش را هم نداشت …….. تنها دست دراز نمود و مانتو اَش را برداشت و بدون آنکه دکمه های جلویش را ببندد به تنش کرد و روسری اش را روی سرش انداخت .

 

 

 

حس گوسفندی را داشت که به سمت محل سلاخی خِر کشش می کردند .

 

 

 

جلال به همراه سینی صبحانه داخل آمد و سینی را گوشه اطاق روی زمین گذاشت که یزدان هم به سمتش آمد و دست به زیر بازویش انداخت تا برای بلند شدن کمکش کند :

 

 

 

ـ بلند شو یه لقمه بخور تا از حال نرفتی .

 

 

 

جلال هم نگاهش را به سمت اویی که همچون زنان تازه زایمان کرده ، با رنگ و رویی پریده ، روی مبل ولو شده بود ، کشید‌ .

آنقدر رنگش پریده بود که انگار سرش را در گونی آرد فرو کرده بود .

 

 

 

گندم بدون اینکه نگاهش را سمت او بالا بکشد ، نالان بازویش را عقب کشید ………… حتی توان پایین دادن آب دهانش را هم نداشت ، دیگر چه رسد به خوردن صبحانه .

 

 

 

ـ نمی خورم ، میل ندارم .

 

 

 

یزدان ابرو درهم کشید و اینبار بازویش را محکم گرفت و کشید تا بلندش کند :

 

 

 

ـ یعنی چی میل ندارم ………… بلند شو ببینم . رنگ به روت نمونده .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 91

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شب از ستاره ها تنها تر است به صورت pdf کامل از شیرین نورنژاد

            خلاصه رمان :   مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی‌کند کلمات انتظار می‌کشند من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست شب از ستاره‌ها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد من تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
18 ساعت قبل

خودت خجالت نمی‌کشی اینجوری پارت میذاری
اینجوری پارت گذاشتن برا کسیه ک هرروز پارت میذاره هرچند اونی ک هرروز هم می‌ذاره ب ی سرانجامی می‌رسونه
آخ ببخشید تو هم ب سرانجام مانتو پوشیدن رسوندی عذر خواهی میکنم

آخرین ویرایش 18 ساعت قبل توسط رضا
Mahsa
Mahsa
23 ساعت قبل

خیلی کوتاه بود ک😕

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x