رمان گلادیاتور پارت 317 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

گندم تنها با نگاهی قالب تهی کرده و لرزان به یزدانی که به سمت در قدم برمی داشت نگاه می کرد . نه توان حرف زدن داشت و نه دیگر جانی برای انجام دادن کاری کاری . که مثلاً بهانه ای بیاورد و یزدان را از رفتن منصرف کند ………….. یا هر غلط دیگری که بتواند سر و ته این موضوع را همینجا هم بیاورد .

 

 

 

اگر همه چیز به همین سادگی که گندم به آن فکر می کرد بود ، خوب میشد . گندم خودش هم خوب می دانست یزدان تا چه حد نکته سنج و ریز بین است …………… خودش هم خوب می دانست که امکان ندارد یزدان سر جریانی را بگیرد و تا ته و تو آن را در نیاورد ، بیخیالش شود .

 

 

 

خودش هم خوب می دانست تفکراتش ، چرت و پرتی بیش نیست …………. اما قضیه او شده بود قضیه همان آدمی که در حال غرق شدن در دریاست و حالا برای نجات خودش به هر ریسمان سیاه و سفیدی که می بیند چنگ می زد .

 

 

 

بی احتیاطی کرده بود و حالا خون ریخته شده درون ماشین می توانست لو دهنده او باشد .

 

 

 

شاید باید به این امیدوار می بود که یزدان هنوز هم نمی داند که او رانندگی بلد است و رانندگی می کند ………… اما خیلی زمان نبرد که با فکر به معین ناله اش به هوا بلند شد …….. آنچنان که دلش می خواست سرش را به دیوار بکوبد .

 

 

 

اگر یزدان با معین حرف می زد چه ؟؟؟ اگر معین پرده از تمیرینات رانندگی چندین ماهه اش بر می داشت چه ؟؟؟ اگر یزدان به او مشکوک می شد چه ؟؟؟

 

 

 

 

❤️

 

#gladiator

#part983

 

 

 

حالش آنقدر بد و وخیم بود که حس میکرد عزرائیل با تمام هیبت و شوکتش بالا سرش آماده ایستاده تا به وقتش جانش را بگیرد .

 

 

 

یزدان از خانه خارج شد و نگاه به جلالی که شانه به شانه اش می آمد ، انداخت :

 

 

 

ـ ماشین هنوزم کوچه پشتیه ؟

 

 

 

ـ بله قربان .

 

 

 

با رسیدن به ماشین ، چشمانش روی معینی که کنار ماشین ایستاده بود ، افتاد .

 

 

 

ـ سلام قربان ، صبحتون بخیر .

 

 

 

یزدان برایش سر تکان داد و معین در ماشین را برایش باز کرد و کنار کشید تا یزدان بررسی هایش را انجام دهد .

 

 

 

یزدان کمر خم کرد و نگاهش را روی صندلی ماشین و خون های خشک شده رویش که به رنگ قهوه ای تیره درآمده بود ، انداخت .

 

 

 

درون ماشین رفت و پشت فرمان نشست . صندلی زیادی جلو آمده بود …………. این یعنی فرد نشسته پشت رُل ، باید کوتاه قامت می بود .

 

 

 

نگاهش را به سمت آینه میانه ماشین کشید ………… آینه هم زیادی به سمت پایین تمایل پیدا کرده بود . بی شک آدم دیشبی کوتاه قامت بوده .

 

 

 

اما او در گروهی که با خود آورده بود آدمی به چنین قد و قامتی نداشت .

 

#gladiator

#part984

 

 

 

از ماشین پیاده شد و نفس کلافه و عصبی اش را صدا دار و پف مانند بیرون فرستاد .

 

 

 

ـ معین .

 

 

 

ـ بله قربان ؟

 

 

 

در ماشین را آنچنان بست که انگار در چارچوب در کوبیده شد :

 

 

 

ـ جی پی اس ماشین و چک کن ببین دیشب ماشیت کجا رفته . زمان و آدرس دقیق می خوام .

 

 

 

ـ قربان ……….. چک کردیم .

 

 

 

یزدان نگاهش را به سمت او بالا کشید :

 

 

 

ـ نتیجه ؟؟؟

 

 

 

اینبار این جلال بود که جوابش را داد :

 

 

 

ـ دقیقاً سمت جایی که ما دیشب رفتیم ، حرکت کرده و درست در همون زمانی که ما اونجا بودیم .

 

 

 

یزدان لبانش را روی هم فشرد و به سمت سر کوچه چرخید و راه افتاد . باید به خانه بر می گشت تا در آنجا راحت تر حرف بزنند ………… صحبت در کوچه و خیابان ؟ نه زیاد عاقلانه نبود  .

 

 

 

ـ میریم محل استقرار من حرف می زنیم ……………. اینجا نمیشه . پنج دقیقه دیگه تو خونه می بینمتون .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 92

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا
لیلا
1 روز قبل

واااااای خیلی کوتاه بود لطفا طولانی تر باشه خواهش میکنم من رمان خیلی دوست دارم مخصوصا این رمان متفاوت هست و عالیه خیلی دوسش دارم روزانه چندین بار سر میزنم به سایت که ببینم پارت گذاری شده یا نه ممنون میشم ازتون🌹❤️❤️

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x