💛
You are my most actual dream
of destiny
حقیقی ترین رویای سرنوشتمی…💛
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عارفهههه بیشعوررررررر بیا پیوی شادتو چک کننننن اقااااااا
آزاده خانم ب خودت افتخار نکنننن من ساعت ۴ بعد از نماز صبح بیدارمممم و تازهههه شاید باورش برا همتون سخت باشه ولی درس میخونممم🤣🤣🤣😐🔪😌
موفق باشی گلم🤣🤣
بچها از اون جایی که من اسما رو باهم قاطی میکنم نمیدونم کدومتون گفتید میخوام رمان بزارم
از بچه های چت روم (فقط) هر کی خواست رمان بزاره بعد آزاده جا بگیره 😂
رمان دیگه قبول نمیکنم ولی برای بچههای چت فرق میکنه😌♥️😂
هاسیسم🥺🤣♥️
من اگه تکلیفم معلوم بشه چه ژانری بنویسم بهت خبر میدم😂
ولی به نظر من بعد ازاده غزل بزاره خوبه و بعدش ارمیتا و زیبا😂بعدشم هر کی مونده😂😂
فاطمه جان من رمان دارم. بیست پارتش هم آماده است. بروشور رمان،( عکسی که براش میاد) و اینا همممه آماده است از زمانی که بت پیم دادم همش مشغولم. بی زحمت جا بگیر برا من🙂🥺
دده سیا
پاسخ به
ارزو
8 ساعت قبل
آرزو خدایی حال داری مینویسی ایقد؟؟؟😂😂😂
راستی میشه اصل بدی عزیز؟
من تایپم سریعه … سختم نیست 😂❤
رویا ۱۸ ساله در خدمت شما عزیز😂❤❤❤
شما هم اصل بده من نصف ملتو نمیشناسم تو این چت روم 💔😂
یه دیروز رو نتونستم بیام چت روم رو پرش کردید😂🤣
یکم مثل من سحر خیزی کنید دیگه ، مثلا ساعت ۸ صبح بلند شید ، یه چایی یا قهوه گرم کنید 🤣
بعد برید لب ساحل بدویید و در آخر دوش کوتاهی بگیرید 😂🤣 پاشید نگاه چقدر کارا میتونید انجام بدید …
والا ما لب ساحل نداریم روستاها از شهر من زیباتر هستن
اصلا کجا ساحل داره😂 همه خشک شدن یا در معرض خشک شدن هستن 🤣 خواستم یکم جو گروه ترکی بشه
از 8صبح چیکار میکنی توع؟
تو گوشی 😐🤣
من جات بودم میخابیدم.
ازدواج کردی؟
فضولیم گل کرده
نه گلم مجردم🤍
کلا از بچگی به سحر خیزی عادت کردم 😐🤣
اها خوبه پس میتونم تورو ب ننم معرفی کنم تا بیام خاستگاریت
مث من
ما ساحل داریم منتها ساعت پنج باید بلند شی که با ماشین هشت اونجا باشی🤣😝
🤣😂 بازم خوبه ساحل دارین
من از ۶ و ربع بیدارم😕🤣
دمت گرم😐😂
فدای شما😂
من اینقده تو زندگیم ساعت ۱ خوابیدم ۶ و ۷ صبح پا شدم از سحر خیز بودن متنفر شدم به خدا😂😂😂😂💔💔💔💔💔
اصن بی خوابی که ادم بکشه میفهمه خواب یه نعمته … الان فکر کنم اندازه کوالا میخوابم😂😂😂😂💔💔💔
بعد من تو شمال ایرانم ساحل ندارم😂😂😂💔💔💔اصن میدونین اخرین باری که دریا رفتم یه ماه پیش بود … قبل از اونم یه سال پیشش بود😂💔💔💔
من الان تو گرمای۵۳ درجه برم بیرون ک نصفم برمیگرده ساحل کجا بود خواهر ورزش چیه اصلا😧😶🤕
🤣😂
سلام به همگییی ❤️🤍
خوش خوابا ساعت ۸ صبحه پاشید ، 😂 چیشد ضری المثلمون سحر خیز باش تا کامروا شوی 🤣
دخترای خوش خوابمون ؟😂🤣 دلم گرفت …. دیگه خودم پیامای صبحتون رو تایید میکنم بیدار شید😂
سلام إزاده جون
سلام گلم ، چطوری ؟
مرسی بابا مام زود پامیشیم فقط همون موقع نمیآیم چت روم 🤣🤣
تو چطوری 💜
مرسی منم خوبم …..
من نیم ساعت بعد میام چت روم یعنی هفت و نیم خودکار بیدار میشم🤣
🤣🤣🤣🤣🤣
شب_بخیر
در این شب آرام
ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ
ﺳﻪ ﺗﺎ “س”
ﺳﻌﺎﺩﺕ.. ﺳﻼﻣﺖ.. ﺳﺮﺑﻠﻨﺪﯼ
ﭼﻮﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻪ
شبتون پرستاره
خوابهاتون رویایی
و به امید فردایی بهتر ✊🏻😌
آرمیتا
پاسخ به Ziba
1 ساعت قبل
ببین خیلی چیزه باید تغییرش بدی یعنی اصولشو درست کنیم
عشق جانم هر وقت اومدی بیا پیوی ادامشو بنویسیم😈🤣
عزیزان و همراهان گرامی و ارجمند من ی چند وقت نبودما فقط خودتون و معرفی کنید شبیه آلیس در سرزمین عجایبم🤣🤣🤣
سلااااااااااااااااااااام چطوری نپس؟
خوبم عزیزم تو چطوری دلبر؟
خب اول خودت خودتو معرفی کن عزیزززز دلم
اما تو خسته میشی خودم زحمتشو میکشم
ایشون یک نکبت خر گاو بیشور عوضی هستن که کلا هیچ وجه مثبتی ندارن درضمن خیلی هم زشت و اورانگوتان هستنددددد
ای بیشعور هرچی گفتی خودتی فاطی عخش منه
آی عارفم گل گفتی چ خبر عسلم؟
بی ادببب توهم اصن همینطور
یعنی توعم عین مهشید خر پسندی؟😳🤣🤣🤣
آینه آینهههههه🤣
گدا اینه نداره به جاش تایپ میکنه🤣🤣
…f
اومدی یهو یه چی گفتی و دوباره گورتو گم کردی؟بیشووووور
داش مهراااااان
ایشالا که فدای جورابام بشیییی عنتر حتی بچه هارو فرستادم سراغت بیان بیارنت اینجا یه سری به خواهر بخت برگشتت بزنی نیومدی اخرشم باید نازتو بکشیمممم؟؟؟
اگه کاکاسیاه خودتی که تو از زنتم بیشور تری که توعم یه حالی از من نمیپرسی
اصن با همتون قهرم بریین دور شین ازم اصن ایشالا مهران فدا جورابام بشه آتا ایشالا بری زیر تریلی ۱۸ چرخ ساحل ایشالا دریات بخشکه فاطی خره ایشالا بیوه شی
آخرین ویرایش 6 ساعت قبل توسط
ب نام خدا بچم تومار نوشته انگار🤣🤣 از من ب تو نصیحت تجربه نشان داده است وراج نباش
هوووی ب شوهر من چ کار داری خودت فداش شی الهی قربونش بری ولی احسنت حرفات در مورد آتا کاملا صحیح و ب جا بود و اینکه نظر لطفته خری از خودته الاغک قشنگم بیوه شم من تو و خفه میکنم🤣🤣🤣🤣🤣
به نام خدا از من به تو نصیحت به کسی که حرف حق میزنه نگو وراج چون وراجیه خودتو اثبات میکنی🤣
هیسسسس بی ادب کی با بزرگارش اینگونه سخن میگوید😑داداش خودمه به تو چهههخه الهی سقط شی اصن الهی خودت فدام بشی😑🤣🤣
بله من همیشه به تو و همه لطف دارم خری هم که کلا فقط مختص توعه الاغک قشنگ هم که لقب دومته عاسیسم🤣
خخخ بیوه شی افسرده میشی دیگه نمیتونی اصن از جات تکون بخوری چه برسه بیای منو خفه کنی🤣
سلام خدایان مصر و کاینات بر شما باد
چطوری ساحل نکبت نرفتم هستم 🤣 و دلم برایتان گشاد شده
عارفم دیگه تو شاد نیستی؟ دلمون برات تنگ شده
گپ بدون شما سوت و کوره هیچکس حرف نمیزنه🤣🤣
عههههه عارفه داره میره قاطی غاز هااااا😂😂😂مبارکا باشههههه
واقعااااااااااااااااااااا؟
سلام آتنا جونم نه خدا نکنه فقط یارو زیادی گیره
نه نههههه نمی خوام😂😭
بذار بیاد میرم چایی میریزم روش
بعدشم سوالای چرت و پرت می پرسم
اصن یه جوری که ناامید شه ازم
https://chat.whatsapp.com/BUGUeGF4IZr5mLlMKJndiQ
تمنااااا خوااااااهر😂
واتساپ داری؟؟؟
اگه داری که عضو این کانال شو به کنکوری ها امید میدن😂
والا درسته نتیجه کنکورم اونی ک مدنظرم بود ولی نبود.بازم امید دارم من
باشه عزیزمم🤝❤😂
○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
عکسی تازه ثبت شد.
خبری داغ دست به دست شد،میکروفن ها فریاد توضیح را به گوش مردم رساندند و من و تو،همچنان در میان عالم دیوانگان،میان صدای دکمه های کیبورد،در تلاشیم که عشق را تولید کنیم،صادرات شادی داشته باشیم و صلح را وارد این خاک کنیم،درست است.ما در شرکت دیوانگان به سر می بریم،در میان دانسته هایی که در رگ هایمان جنون را جریان دادند،اینجا فریاد
غم هایمان در میان دود و دم شهر و صدای همهمه ها گم
می شود،اینجا ما خودمان هم گم می کنیم چون ما…..
دیوانه ایم.
●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●
فصل اول
از زبان نینا:
_یعنی واقعا نمی خوای بری؟
_نه!
_جولیا داشت از خوشحالی می مرد.بعد تو داری اینطوری ضد حال میزنی؟خره من خودم ثبت نام نکردم که تو بری جا من.
_ماریا!!!چرا درک نمی کنی،از اسم شرکت معلومه،اونجا آدمای دیوونه کار می کنن،تا حالا کسی پاش رو اونجا نزاشته،چه برسه منه دست پا چلفتی.میگیرن بلا ملا سرم میارن ا!!!
_از من گفتن بود،فردا پس فردا یکی دیگه جات رفت، من دلداریت نمی دم.
_من یه آدم دست پا چلفی ام ماریا،کسی که اون جایزه رو ببره قطعا یه آدم باهوشه.
_کی گفته تو دست پا چلفتی هستی،فقط کمی خنگی،همین.
باز خودت می دونی ولی این فرصت خوبیه.
_دست درد نکنه دیگه!باشه بابا در موردش فکر میکنم.
_یکم بمون.زود داری میری.
_کارم تموم شده.دیگه با پاتر هم کلاس ندارم.خیر سرش تصادف کرد دیروز.خوب شد با ویلچر نیومد.
_وایی منم دو واحد باهاش داشتم.خیلی کنه است لامصب!
چشمانم گرد شد.با تعجب گفتم:
_لامصب رو از کجا یاد گرفتی؟!
همانطور که پشت چشمی نازک کرد و به سمت در ورودی سر می چرخاند گفت:
_دیگه دیگه!
_به هر حال.تو کلاس داری؟
_آره.تروخدا یکم دیگه بمون کلاسم شروع بشه بعد.حوصله ام سر میره.
_باشه بابا!
ماریا دیگر چیزی نگفت.
ماری دوست صمیمی من بود.ملیت اش آمریکایی بود و چهره ای کاملا اروپایی داشت.موهای بور،صورت سفید،چشمانی آبی و اندامی ظریف!مادرش در اثر سرطان مرده بود.پدرش بعد از آن درگیر مواد مخدر و نوشیدنی الکلی شد.یک روز رفت و دیگر برنگشت.هیچ ردی هم از اون نماند.خانواده پدری و مادری ماری هم بعد ازدواج پدر و مادرش برای همیشه آنها را فراموش کردند.دلیل این عمل هرگز مشخص نشد.بر خلاف ماریا من چهره شرقی داشتم.چشم و موهای مشکی و صورت سفید و البته هیچ ظرافتی در اندام خود نداشتم.اگر روزی خواستم یک معرفی کاملی برای یک آشنایی ارائه دهم شاید اینگونه شروع کنم:
من نینا هستم.۲۱ ساله متولد سانفرانسیسگو.پدرم یک ایرانی است که درگذشته با یک زن آمریکایی ازدواج کرد.البته نتیجه اش طلاق بود و آخر هم هر کدام ازدواج مجدد شان را در کشورشان به سر انجام رساندند.
در ازدواج پدرم با مادرم، ابتدا برادرم مایکل و سپس من به دنیا آمدم.با ماریا،زن اول پدرم در روزهای آخر زندگی زیبا و رویایی ام آشنا شدم.پدرم بعد ده سال زندگی مشترک به مادرم خیانت کرد و ازدواج مجددش با ماریا را به سرانجام رساند.برادرم درست از همان روز ها غیب شد.مادرم دچار جنون شد و هم اکنون در تیمارستان است.با پولی که پدرم ماهانه برایم واریز می کند در یکی از دانشگاه های سانفرانسیسگو مشغول به تحصیل شدم و زندگی خوبی را در کنار دوست عزیزم ماریا میگذرانم.
_میگم نینا..
_هوم؟
_خدایی نمیری؟
در حالی که کیفم را روی دوشم محکم میکردم دستی به لباس و کیفم کشیدم و گفتم:
_بهش فکر میکنم.دیدی که..پیرمرد یه هفته فرصت داده.
_پس خوب فکر کن.
سپس همانطور که از روی چمن ها بلند می شد و خود را می تکاند ادامه داد:
_کلاسم شروع شد.منم برم.کاری نداری؟
_نه.کلاست کی تموم میشه؟
_یک ساعت دیگه ولی با الکس قرارردارم.دیر میام.
ابروهایم را بالا انداختم.سوتی زدم و گفتم:
_جدیده؟
چشمانش را در کاسه چرخاند و گفت:
_نه بابا.الکس دیگه.همون که باباش کارخونه داره.
_منو خر نکن.جدیده.خوشبگذره.
چشمکی زدم و راه خانه را در پیش گرفتم.ماشین پیش ماریا می ماند.قرارش با الکس در کافه دوری بود.
در طول راه به مردم دقت میکردم.یکی از تفریحات من بود.اینبار البته کمی مرور خاطرات هم میکردم.زمانی که وارد دانشگاه شدم.افت تحصیلی قابل توجه ای داشتم و تا مرز اخراج پیش رفتم.از طرفی تنهایی و از طرف دیگر خانواده از هم پاشیده ام باعث شده بود که منزوی و افسرده شوم.اما با آمدن ماریا همه چیز تغییر کرد.ماریا از دختران نسبتا فقیر دانشگاه محسوب میشد.با فوت پدرش یتیم شده بود و دنبال دانشگاهی بود که خوابگاه داشته باشد.یادم است یک روز سرد و طوفانی از پاییز یا زمستان به دلیل هوای نا مساعد تاکسی های شهر پست خود را ترک کرده بودند.در راه او را دیدم که به زحمت در مسیر خود حرکت میکند.ماریا را سوار کردم.آدرسی که به من داده بود کلوبی در شهر بود.با دو دلی مسبر را در پیش کرفتم.چندی بعد به کلوب رسیدیم.ماریا برای باز کردن در خیز برداشته بود که از او پرسیدم:
_چند وقته میای اینجا؟
چشمان آبی اش را که از هنگام ورود به ماشین سرخ بودند به من دوخت و با لحن سردی گفت:
_به تو ربطی داره؟
بهت زده سکوت کردم.چند لحظه ای همانگونه به من خیره شد اما بعد همانطور که به سمت پنجره می چرخید دستش را به دستیگره رساند و گفت:
_نمی دونم چرا دارم بهت اینا رو میگم،ولی اولین باره
در ماشین را باز کرد.هنوز پیاده نشده بود که گفتم:
_شاید بتونم کمکت کنم!
مکثی کرد،هنوز دستش به دستگیره بود.برگشت و گفت:
_خیلی از آدمای فضول بدم میاد.رسوندی منو دستت طلا.دیگه پاتو از گلیمت دراز نکن.
صدایم را مانند او بالا بردم و گفتم:
_بدبخت چهار ماه دیگه مثل سگ می ندازنت بیرون.منم فقط قصدم کمک بود.مگه دردت چیه که به این خقارت افتادی.
با صدای من بغض کرد و گفت:
_مثلا چی کار می تونی بکنی؟می تونی برام سقف بالا سر پیدا کنی؟می تونی؟
_آره.دقیقا قصدم همینه.
کمی متعجب شد.لحظه ای سکوت کرد و سپس گفت:
_واقعا می تونی؟
_آره،تا کار خوابگاهت رو راست و ریس کنی می تونیم با هم آشنا بشیم.اگه شر نباشی چرا با هم زندگی نکنیم؟
_چرا می خوای اینکار رو بکنی؟
لبخندی زدم و گفتم:
_نمی دونم.شاید چون منم مشکلات زیادی دارم.دنبال یه دوست خوب میگردم.راستش نمی دونم میشه بهت اعتماد کرد یا نه ولی الان تنها چاره ای که دارم اعتماده.تا الان خیلی پی گیرت بودم.بچه هایی که هم دانشگاهیت بودن خیلی ازت تعریف میکنند.
با شک و تردید گفت:
_تنهایی؟یعنی برادری یا….
_تنهام.توی این شهر کسیو ندارم.
کمی سکوت کرد.سپس صورتش را به سمت پنجره چرخاند و گفت:
_گمونم منم چاره ای ندارم.قبوله.
ورود ماریا به زندگی من با ماریای زیبا و جوان آمریکایی که دل پدرم را برده بود فرق میکرد.این ماریا اینبار سازنده بود.نه پاشنده!!
●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●◎●
عه اخجون چه پارتت طولانیه
بسی عالیس
بللله با ما باش و رمان خوانی کن😂❤🖐🏻
این رمانته ؟ قلمت قشنگه عزیزم😍😍😍😍❤❤❤❤❄❄❄❄❄
مرررسی😍
ی پیام برا ابجی عزیزم مهسا جون ک ت چتروم نیس ولی پیامارو میخونه 😇
مس مسی عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده 🥺❤بوس بهت گلم مواظب خودت باش💋❣❣
میبوسمت😘
عااا راستی پروژه شوهرو ول نکنیا پیدا کن برام تا این گشنه هارم دعوت کنم مث من عقده عروسی نشن🤣😉
قراره ب مبینا و مهرانمبیشتر همه شیرینی بدم
کاکاسیا؟داداشم؟؟؟من دلم عروسی میخا بور شلوار کردیت بپوش منم قری میپوشم با فاطی میریم عروسی جایی
البته بعد محرم و صفر😌😃
باغای گویم و دوکوهکسرگلستان اکثر شبا عروسی دارن
میریم ب عنوان مهمان هم قر ت کمر خالی میشه هم ی پرس غدای میخوریم😃🤣🤣🤣🤣
#عقده_عروسی
سلاااااام گزتون اومدددد💚
سلام عزیزم
خوش اومدی
(نه اثنمخوش نیدمدی)
بچها بچها نگا از کاکا سیاه به دده سیاه تغییر کرده مهرا😂😂😂اینا چ اسمیه اخه
خوش اومدی دخترکم😛😂گز منننن
سلام گزمون خوش اومد💜🤩
سلااام
گزمون خوش اومد
مهران اسم کاکاسیا چ بت میاد بیشرف🤣💔
منم دده سیا پس😃😃😃
راستی فاطی کوش؟اومد و رف سریع نکبت
مننم هسما🥺
عارفه نگفتم بت داداش دارم؟؟
منو گرفتی؟😐
فراموشی گرفتی عشقم چرا گفتم بت بعدش همی جوری میخای ببری بقیه گنا دارن ک😂😂😂
عکس دوتاشو زری دیده تازه😉😌😌
چلا من ندیدم🥺
بنده یک عدد حافظه ماهی دارم🙂😐😂
ببین چش مشکیه رو برا من پست نکنی تا آخر عمر کبری رو نمی بینی🤨🗡️