رمان آس کور پارت 10 - رمان دونی

 

 

چند دقیقه ای در همان حالت بودند که زنگ در به صدا درآمد. چشمان سراب از حدقه بیرون زد و حامی بی حوصله دستش را از روی چشمانش برداشت.

 

_ منتظر کسی بودی؟

 

سراب با غیظ چشم غره ای سمتش رفت و با حرص طعنه زد:

 

_ مهمون ناخونده مثل تو زیاده!

 

اخم های حامی در هم شد. یعنی مردان دیگری هم به این خانه رفت و آمد داشتند؟!

در جایش نیم خیز شد و طلبکار گفت:

 

_ مهمون ناخونده غلط کرده با تو!

 

با پیچیدن دوباره ی صدای زنگ در خانه، سراب به یکباره یاد ملیحه خانم افتاد و از جا پرید.

دستپاچه سمت حامی رفت و هول دستش را گرفت.

 

_ پاشو که بدبخت شدم پاشو…

 

نمی دانست چرا کسانی که به خانه ی سراب می آمدند برایش مهم شده بود! دستش را به ضرب از دست سراب بیرون کشید و نیشخندی زد:

 

_ برو بیارش تو شازده رو، باهاش آشنا میشیم!

 

سراب آشفته پلک هایش را روی هم فشرد و پچ پچ کنان غر زد:

 

_ شازده کیه بابا؟ ملیحه خانمه اومده پی سفارشش، پاشو تا طبل رسواییمو دست نگرفته.

 

ملیحه خانم، حکم اخبار بی بی سی را در محل داشت. حامی هم از شنیدن نامش دستپاچه شد و از شدت هول شدن به خنده افتاد.

 

_ این بی بی سی اد روزی که من اینجام باید بیاد پی سفارشش؟! کرمتو شکر خدا!

 

از حالت نق زدنش، لبخندی روی لب سراب نشست که از چشم حامی دور نماند. خیره به لبخند پر استرسش که زیادی دل چسب بود از جا بلند شد.

 

حیف که لبخند زیبایش چند ثانیه بیشتر طول نکشید، وگرنه تا قیام قیامت بدون پلک زدن خیره اش میماند!

 

دنبال سراب به داخل حیاط کشیده شد. سراب حین هل دادنش سمت حمام، بلند خطاب به ملیحه خانم گفت:

 

_ اومدم، اومدم!

 

 

 

 

حامی را داخل حمام چپاند و انگشت اشاره اش را مقابل دهانش گذاشت.

 

_ هیس، جیکت در نیاد که ملیحه خانم رسوامون میکنه، باشه؟

 

حامی لبهایش را داخل دهانش کشید و در حالی که دلش قهقهه زدن میخواست، خنده اش را به زور خورد و با لحنی بامزه و بچگانه گفت:

 

_ باشه خاله!

 

خوب حوصله ای داشت که در این اوضاع مسخره بازی میکرد. سراب چشم غره ای نثارش کرد و زیر لب غر زد:

 

_ پوکیدم که گوله ی نمک!

 

در را بست و وقتی قامت حامی را از پشت شیشه دید، کف هر دو دستش را روی سرش کوبید. خدا عاقبتش را بخیر میکرد امروز!

 

در را باز کرد و دستش را به شانه ی حامی رساند. قد نبود که! فشاری به شانه اش وارد کرد.

 

_ بشین از تو شیشه معلومی، خدا لعنتت کنه قلبم داره تو دهنم میزنه.

 

چقدر هول شدگی سراب در نظرش بامزه می آمد. گاه میترسید و گاه تهدید میکرد، گاه شوخی میکرد و گاه جدی میشد، آن وسط ها چند باری هم فحشش داده بود!

 

برای بار ششم بود یا هفتم که زنگ زده میشد. سراب در را از پشت قفل کرد و سمت در دوید. از استرس نفس نفس میزد.

 

در را بی معطلی باز کرد و اولین چیزی که به چشمش خورد، اخم های درهم ملیحه خانم بود. لبخند نیم بندی زد و گفت:

 

_ سلام ملیحه خانم، ببخشید پشت در موندین. بفرمایین.

 

ملیحه خانم گره روسری اش را محکم کرد و بد خلق گفت:

 

_ میومدی حالا! زیر پام علف سبز شد که دختر جون.

 

سراب را کنار زد و وارد خانه شد. مشکوک نگاهی به اطراف انداخت و پرسید:

 

_ چرا نفس نفس میزنی؟ کسی خونه است؟

 

قلب سراب از حرکت ایستاد و آب دهانش در گلویش پرید. سرفه کنان جواب داد:

 

_ خونه بهم ریخته بود داشتم مرتبش میکردم، ببخشید تو رو خدا.

 

 

 

نزدیک حمام شدند و سراب نفس کشیدن را از یاد برد. ملیحه خانم مو را از ماست بیرون میکشید. هر چه ذکر بلد بود زیر لب خواند تا این ماجرا ختم به خیر شود.

 

_ وا خوبه گفته بودم میام، وقت دیگه ای نبود تا خونتو مرتب کنی؟ یکم مشتری مداری ام خوب چیزیه والا!

 

لحن طلبکار و شاکی ملیحه خانم لجش را درآورد، اما زبان به دهان گرفت و خودش را دعوت به صبر کرد.

 

_ بله حق با شماست، بفرمایین داخل!

 

دست خودش بود دست می انداخت و گیس های ملیحه خانم را تک به تک میکند!

از کنار حمام که گذشتند نفس راحتی کشید. پشت سر ملیحه خانم وارد خانه شد و بدون فوت وقت سفارشش را بیرون کشید.

 

پیراهن مجلسی سبز رنگی که هیچ به پوست گندمگونش نمی آمد! پیراهن را به کمک سراب تن زد و بعد از در آوردن هزاران ایراد از هر سمتش، راضی به رفتن شد!

 

سراب مدام در دل غر میزد و در واقعیت جز لبخندی پر حرص، چیزی برای ارائه نداشت.

 

ملیحه خانم را با سلام و صلوات راهی کرد و در را بست. به دیوار کنار در تکیه زد و نفس حبس شده اش را بیرون داد.

 

با صدای کوبیده شدن در و به دنبالش صدای معترض حامی، سمت حمام پا تند کرد.

 

_ بیا باز کن درو خفه شدم، هی با تواما، هوی!

 

دلش میخواست دق و دلی اش را سر حامی خالی کند. اگر او نبود اصلا به چنین وضعی نمی افتاد. به اندازه ی تمام عمرش استرس کشیده بود.

 

در را باز کرد و دهان گشود تا هر چه لایقش بود بارش کند اما با دیدن چیزی که دست حامی بود، رنگ از رخش پرید!

 

حامی آن تکه پارچه ی سرخ رنگ را بالا گرفته و در هوا تاب میداد. قیافه ی سکته ای سراب را دید و با شیطنت گفت:

 

_ این شورت توئه سراب؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
.........Aramesh..
.........Aramesh..
1 سال قبل

کی پارت میاد
میخام بدونم چی میشه 😂

Yas
Yas
1 سال قبل

بیشرف بی ادب😂😂 نمیدونم بخندم یا پوکر شم😐😐😐😶😶😶

....Aramesh..
....Aramesh..
1 سال قبل

وای شورت از کجا پیدا شود مردم از خنده 🤣🤣🤣🤣🤣🤣

علوی
علوی
پاسخ به  ....Aramesh..
1 سال قبل

منطقی‌ترین جای رخت نشسته تو حمامه! مسئله اینه که غیرمنطقی‌ترین جا برای آدم پرروی عوضی ولو وقتی لازمه قایمش کنیم، حمامه!! اون خونه خرپشته، انبار، زیرزمین، کمد، پشت بشکه نفت یا … نداشت؟

....Aramesh..
....Aramesh..
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

واقعا

همتا
همتا
پاسخ به  ....Aramesh..
1 سال قبل

از توی حموم دیگه

....Aramesh..
....Aramesh..
پاسخ به  همتا
1 سال قبل

خیلی ممنون واسه گفتنه این که تو حمامه
منظور من این بود که نویسنده چطور به زهنش رسید این شورت قرمز خیلی با حاله

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x