رمان آس کور پارت 209 - رمان دونی

 

 

 

 

حاج آقا خودش را کنار او رسانده و موهای خیس از خونش را عقب راند.

 

صورتش را میان انگشتان لرزانش فشرد و هق زنان نگاهش را معطوف به خود کرد.

 

_ قربونت برم بابا، چه بلایی سرت اومده؟ سراب جانم، دخترم…

 

نگاه بی روح سراب به چهره ای آشنا افتاد و قلبش گرم شد.

کنار چشمانش چین ریزی افتاد و انگار داشت در دلش میخندید.

 

_ بابا…

 

_ قبل رسیدن آمبولانس کسی نزدیکش نشه، بیاین کنار لطفا!

 

دست کسی روی شانه اش نشست و نگاه خصمانه ی حاج آقا حواله اش شد.

 

_ واسه نزدیک شدن به دخترم از کسی اجازه نمیگیرم!

 

مامور جوان با شرمندگی سر تکان داده و قدمی عقب رفت.

از ریز تا درشت آن اداره و سازمان برایش احترام زیادی قائل بودند.

 

#پارت_۷۱۲

 

 

 

روی کاغذ بازنشسته شده بود اما هنوز هم گاهی که به گره کوری در کارشان برمیخوردند، فقط سراغ او میرفتند.

 

_ ممکنه آسیب دیده باشن، تکونشون ندین بهتره… فقط از این جهت گفتم، شرمنده حاجی…

 

بعد از کمی داد و قال همه را از دور سراب دور کرده و با سراب که تنها شد، پارچه را کمی کنار زد.

 

برهنه بودنش و خونی که پوست سفیدش را سرخ کرده بود، به عقلش نهیب میزد که حال دخترش خوب نیست.

 

میترسید بلایی بر سر خودش یا آن موجود کوچک آورده باشند.

نگاهش را روی تن سراب بالا و پایین میکرد که صدای خشدار و گرفته ی سراب بلند شد.

 

_ خون من نیست…

 

آه بلند و صداداری که بیرون داد همان نفس راحتی بود که بالاخره کشید.

 

دو طرف پارچه را به هم چسباند و با لبخندی بی جان گونه ی سراب را لمس کرد.

 

_ خداروشکر که خوبی بابا، خوبی دیگه نه؟

 

#پارت_۷۱۳

 

 

 

سراب به خوبی حرف نگاهش را خواند.

پدرش از بلاهایی که راغب سرش آورده بود خبر داشت و از تکرار دوباره ی آنها میپرسید.

 

پلک روی هم انداخته و آهی کشید.

 

_ خوبم…

 

همین برایش کافی بود، همین که میفهمید خوب است.

پرسیدن چند و چون ماجرا بماند برای بعد.

 

فعلا فقط باید حال او را خوب میدید که دید.

باید او را به خانه میبرد. یک جماعت با دلی خون انتظارش را میکشیدند.

 

_ میتونی راه بری؟

 

لبهای سراب لرزید و از پس شانه ی پدرش به جنازه ی راغب زل زد.

 

_ کشتمش… من کشتمش… کار بدی کردم؟

 

حاج آقا مقصد نگاهش را می‌دانست. خودش را طوری جابه جا کرد که چشم سراب دیگر به آن نقطه نیفتد و با اطمینان سر بالا انداخت.

 

_ نه عزیزکم، کار خوبی کردی… تو نمیکردی من میکردم، حقش بود…

 

#پارت_۷۱۴

 

 

 

سراب در خود جمع شده و گوشه ی لبش را به دندان گرفت.

دوباره با همان حالت هیستریک شروع به تکان دادن تنش کرد و با زاری پچ زد:

 

_ پس چرا قلبم درد میکنه؟ چرا پشیمونم؟

 

 

_ قربون قلبت بابا…

 

سرش در آغوش پرمهر حاج آقا کشیده شد.

میتوانست غم عمیق قلب سراب را حس کند، درکش میکرد.

 

تا همین چند وقت پیش او را پدر خود میدانست، حتی اگر بدترین مرد روی زمین بود.

 

نمیدانست این اتفاق با روح و روان دردانه اش چه خواهد کرد و اما هر چه هم که میشد کنارش میماند تا او را از این برهه ی تاریک زندگی اش بیرون بکشد.

 

هر دو سکوت کرده بودند اما در ذهنشان جنگی به پا بود.

 

میان آن هیاهو صدای آژیر آمبولانس بلندتر از همه بود.

سراب را داخل آمبولانس بردند و طبق نظر پزشک باید برای رسیدگی بهتر راهی بیمارستان میشدند.

 

#پارت_۷۱۵

 

 

 

سرگرد دو مامور را برای همراهی سراب فرستاد که اعتراض حاج آقا را به همراه داشت.

 

_ میخوای بگی دختر من متهم پروندته؟!

 

مرد سری به تاسف تکان داده و کوتاه شانه بالا انداخت.

لحنش دلجویانه بود اما حاج آقا را عصبی تر کرد.

 

_ یه نفر به قتل رسیده، نمیشه ازش گذشت.

 

پوزخند عصبی حاج آقا و لعن و نفرینی که زیر لب به زمین و زمان میگفت، به گوش مرد رسید.

 

_ حکمش اعدام بود، چه فرقی میکنه چجوری به درک واصل شه؟

اصلا دفاع از خود بوده، این نمیزد اون میزد…

خودت یه کاریش کن، پای دخترمو از وسط این جریان بکش بیرون.

 

سرگرد کلافه دست به کمر زد. نگاهش را بین تمام نیروهایش چرخاند و ابرو بالا انداخت.

 

_ دخترت خود جریانه، متوجهی حاجی؟!

جدای از این، چند تا سوالو که دیگه باید ازش بپرسیم!

 

حاج آقا این چیزها حالی اش نمیشد، دندان قروچه کنان و با جدیت غرید:

 

_ گفتم دفاع از خود، فهمیدی؟

الانم ماموراتو برگردون، اون دختر حالش خوش نیست.

هر وقت حالش مساعد بود خودم میارمش که سوالاتو بپرسی.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 98

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x