رمان برای من برقص پارت ۱ - رمان دونی

رمان برای من برقص پارت ۱

بعد از مدتها سلام به مخاطبین عزیزم🌸 این رمان رو قرار بود بصورت pdf توی سایت بذارم ولی مدیر خواست پارتگذاریش کنم. کاراکترهای این رمان خیالی هستن ولی خصوصیات فیزیکی‌شون مثل قد و رنگ چشم و این چیزها برگرفته از دو نفرِ حقیقی هست که عاشق هم هستن. بعضی از دیالوگ‌ها هم صحبت‌های واقعی اون دو نفر هست. ششمین رمانم هست و این رو برای دل خودم نوشتم. امیدوارم دوست داشته باشین و لذت ببرین 💌

 

به نام خالق شکوفه‌ها

((برای من برقص))

 

برگ اول

((ماهِ صبور))

شب، این وهمِ تاریک؛ بر دردها و ظلم‌های زیادی پرده می‌کشد. و ماه چه صبورانه از آن بالا همه را می‌نگرد.
همان ماه زیبایی که عاشقان، معشوقشان را به او تشبیه می‌کنند.
گاه می‌اندیشم آیا ممکن است موجوداتی در سیاره‌های دیگر باشند و همانطور که ما ماه را از دور درخشان و زیبا می‌بینیم، آنها نیز زمین را آبی و سبز و زیبا دیده و به معشوقشان بگویند “مثل زمین زیبایی”!

یک شب از شب‌های اوایل بهار است. بهار؛ بهترین فصل برای زاده شدن، عاشق شدن، و حتی بهترین فصل برای مُردن.
وقتی آقادایی در زمستان مُرد، به سختی دنبال جنازه‌اش روی برف‌ها و یخ‌ها راه رفتیم و زنِ همسایه‌شان زمین خورد و پایش شکست. تا وقتی در قبر بگذارندش و آخوند دو ساعت مقابله با نکیر و منکر را یادش بدهد و رویش را بپوشانند، ملت از سرما لرزیدند و به جای فاتحه خواندن برای مرده، برای خودشان دعا کردند تا مریض نشوند. نمی‌دانم خدابیامرز از آن مشایعت‌کنندگان به خانه‌ی آخرش، بیشتر رحمت بُرد یا غر و لند.

ساعت ۱ نیمه‌شب او در یک مهمانیِ شلوغ با کلافگی به ته‌ریشش دست کشید و بی‌توجه به عشوه‌گری‌های دختری که قصد جلب توجهش را داشت، به ساعت نگاه کرد. بیرونِ خانه، صدای موزیکِ بلندِ مهمانی در کوچه‌ی خلوت طنین انداخته و کارگری خسته از ساعت‌ها کارِ سنگین، سلانه سلانه راه خانه‌اش را در پیش گرفته و به سیگارِ ارزانش پک می‌زد. غرق در فکر، عمیق پک می‌زد. گویی ممکن بود با عمیق‌تر کام گرفتن از سیگار، گره مشکلات کمرشکنی که در ذهنش رژه می‌رفتند شل‌تر شود.
دنیای پیزوری! تفاوت رفاهِ مدعوین آن مهمانی با آن کارگر، درست به اندازه‌ی سکوتِ کوچه و گرومب گرومب داخل خانه، فاحش بود. چند خانه آنسوتر کودکی بی‌خبر از آشوبِ دنیا، پستان مادر به دهان گرفته و در زیباترین عالمِ ممکن غرقِ رویا بود.
در خیابانِ اصلی آوازِ شبانه‌ی جیرجیرک‌ها در صدای عبور سریع ماشین‌ها گم شده و دختری تا حدِ مرگ کتک خورده و خون‌آلود از ماشینی به کنار خیابان پرت شد.
همان زمان او به قصدِ ترک مجلس از روی مبل برخاست و به دوستش نیز اشاره کرد.

چه کسی می‌داند هر شب در پسِ آن سکوت، در پسِ آن آرامشِ تاریکِ کاذب، در خانه‌ها کوچه‌ها بیغوله‌ها، چه بر جان‌ها و در دل‌ها می‌گذرد!

*******

((فاحشه))

شیشه‌ی اتومبیل را تا آخر پایین کشید و نفس عمیقی از هوای خنک بهاری گرفت.
_بهت گفته بودم تا آخر شب نمونیم آرش، ولی بازم کار خودت رو کردی
_تقصیر من نیست رفیق، دل کندن از دخترها سخته

سری به نشانه‌ی تاسف برای دوست هَوَل و سیری‌ناپذیرش تکان داد و سرعتش را قبل از رسیدن به سرعت‌گیر کم کرد.
_جلوی اون سوپرمارکت نگه دار سیگار بگیرم

پاکت سیگار وینستون سفیدش را مقابل آرش گرفت و گفت
_از این بکش، صبح میخری
_به سیگار خودم عادت دارم، همینجا نگه دار زودی میام

از وسط خیابان که حتی نصف شب هم پر تردد بود و ماشین‌ها با سرعت می‌گذشتند، اتومبیل را به کناری هدایت کرد و به پیاده‌روی خلوت که تمام مغازه‌ها جز یک سوپرمارکت بسته بودند نگاهی انداخت.
آرش به سختی بدنش را که در اثر الکل کرخت شده بود از صندلی بلند کرد و پیاده شد. نگاهی به دوستش که برخلاف او مست نبود و مشروبی به جز شراب، آن هم گاهی، نمی‌خورد کرد و گفت
_تو چیزی می‌خوای؟

در حالیکه پیاده میشد گفت
_نه، یه سیگار می‌کشم تا بیای

آرش رفت و او سیگارش را بر لب گذاشت و با فندک روشنش کرد. پُکی زد و در حالیکه اطراف را نگاه می‌کرد، کمی جلوتر کنارِ جدول حرکت چیزی توجهش را جلب کرد.
در تاریکی مانند کیسه‌ی مشکی زباله به نظر می‌رسید ولی مطمئن بود که تکان خوردنش را دیده است. چشم‌هایش را ریز کرد تا بهتر ببیند. نور چراغِ ماشینی که رد شد لحظه‌ای آن قسمت را روشن کرد و تقریبا توانست جسمِ مچاله شده‌ی یک انسان را تشخیص دهد!
سیگارش را انداخت و با عجله به آن سمت قدم برداشت. با خودش فکر کرد “ممکنه آدم باشه؟ شاید سگی چیزیه”
ولی وقتی کنار آن جسم مجهول رسید از آنچه که می‌دید نفسش بند آمد. زنی با لباس‌های پاره و بدن خونالود کنار جوب افتاده و شاید از شدت درد، جنین‌وار جمع شده بود.
نگاهی به اطراف کرد، در آن حوالی عابر پیاده‌ای نبود. کمی آنطرف‌تر آرش و مردی دیگر مقابل مغازه ایستاده بودند و حواس کسی به او و آن زن نبود.
چیزی که از پوشش زن جلب توجه می‌کرد پیراهن چرم کوتاه مشکی و جوراب‌های لانه‌زنبوری بود که در قسمت ران‌ها پاره شده بود. کفش پاشنه‌بلند به پا داشت و پای دیگرش بدون کفش داخل جوب افتاده بود.
مستاصل و گیج خم شد تا نگاه دقیق‌تری به آن موجود درب و داغان بیندازد و بوی تند الکل و مشروب که با بوی خون ادغام شده بود مشامش را آزرد. زن حرکت نمی‌کرد و معلوم نبود که بیهوش است یا مُرده. ولی از یادآوری اینکه لحظاتی پیش تکان خورده بود به زنده بودنش امیدوار شد و با دو دلی و تردید دستش را روی بازوی لخت زن گذاشت و آرام تکان داد.
_خانم… هی

جواب و واکنشی دریافت نکرد. چراغ موبایل را روشن کرد و نورش را به صورت زن گرفت. موهای مشکی‌ مرطوبش به صورت و گردنش چسبیده بود، دندان جلویی‌اش شکسته و خون از گلو روی سینه‌های سفید و پیراهنش روان بود. از فکر اینکه چه خشونتی بر او رفته که به آن حال درآمده است ابروهایش را در هم کشید.
از تاثیر نور موبایل چشم‌های زن به هم فشرده و ناله‌ی خفیفی از گلویش خارج شد. مرد خم شد و محکم‌تر بازویش را تکان داد.
_چشماتو باز کن… خوبی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 60

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mamanarya
Mamanarya
1 ساعت قبل

ای جان جان ای جان😍❤️
خوش برگشتی پنجه طلای سایت دلتنگت بودمااا😍😍😍😍
حاجی چ رمان‌گنگیهههه😍🙈 خیلی خفن بوووود مهرناززز🙈 کاش زودتر فردا شه کههه

HSH
HSH
1 ساعت قبل

واووو منتظر رمانت به صورتفایل بودم ولی میگم میشه حالا که فایل نیست تند تند پارتاشو بدی مخصوصا که قلمت ادمو خیل یمجذوب میکنه خیل یخوب جزئیات و بیان میکنی میگم میشه بپرسم چند سالته یا رشته ات نویسندگیه کهاینقدر خوب مینویسی؟؟

آرین
آرین
2 ساعت قبل

سلامم مهرناز عزیز،خوش اومدی ،دلم تنگ شده بود🤩🤩🤩

بانو
بانو
2 ساعت قبل

سلام عزیزم خوش برگشتی بالاخره این سایت قرار با رمانت رونق بگیره👏👏👏

ریحانا
ریحانا
3 ساعت قبل

وااااااااای
سلاااام مهرناز جونم 🥰
نمیدونی این چند وقت چقد بی حوصله بودم اصلا دو سه روز یه بار میومدم تو سایت
الان که اومدم حسابی سوپرایز شددددددم💃💃💃
خوش برگشتی عزیززززم 💋💋💋

خواننده
خواننده
3 ساعت قبل

به به خوش برگشتی

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ساعت قبل

سلام سلام مهرناز بانو خوش اومدی گلم خوشحالم که با یه رمان جدید برگشتی😍🌹

نازنین
نازنین
4 ساعت قبل

وای خدا چه سوپرایز قشنگی بیصبرانه منتظر پارت بعدم خسته نباشی مهرناز حونم😍😘♥️

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x