رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 110 - رمان دونی

 

 

 

 

 

*

 

صدای پیام گوشی ام روی مخم بود و می دانستم نیماست…

زودتر از آنچه که فکر می کردیم رسیده بودیم ویلای حاج یوسف…

امیریل هم داشت خبر رسیدنمان را به پدرش می داد که ناخودآگاه با اسم حلیمه خانم گوش ایستادم…

 

-عمه حلیمه چیکار کرده….؟!

 

نمی دانم پشت خط حاج یوسف چه گفت که امیریل ماتش برد.

-حاجی این آبجی شما عقل تو سرش هست…؟!

 

قطعا نیست…!

نه عقل دارد نه احساس فقط فکر ان است تا ان دختر دیوانه تر از خودش را به یکی قالب کند.

 

ظاهرا بحث شیرینی بود البته از نظر من که کاش امیر روی اسپیکر می زد.

 

جلو رفتم و در حالی که دستانم را پشت سر گذاشته بودم نگاهم را به امیر دادم که متوجه آمدنم شد و اخمش نصیبم…

-حاجی به خواهرت بگو موقعیت های بهتر برای دخترش هست منتهی قرار نیست برای مونا توی ستاد کاری پیدا کنم…!

 

فکم به زمین چسبید….

 

#پست۴۵۱

 

 

 

نه انگار این زن تا اون دختر ترشیده بدبختش را توی پاچه امیر نکند دست بردار نیست.

انگار خودم باید وارد عمل شوم که کاری کنم دمشان را روی کولشان بگذارند و بروند…

 

 

امیر در حالی که نگاهش به من بود ابرویی بالا داد.

می دانم که حال از عصبانیت صورتم قرمز شده که این چنین نگاهم می کند.

 

-حاجی با خواهرت صحبت کن که دست از سر من برداره وگرنه مجبور میشم جور دیگه ای باهاشون حرف بزنم که اصلا خوشایند نیست… مونا خانم به درد ستاد یا حتی مددکار بودن زندان هم نمی خوره…!

 

 

گردن کج کردم.

امیر یل داشت در نهایت احترام با متانت ذاتی خودش که البته فقط این ورژن در مقابل دیگران اعمال می شد و آنها را از سر خود رفع می کرد.

 

 

با چشمانم داشتم برایش خط و نشان می کشیدم.

مونا داشت گند میزد به تعطیلاتمان…

 

نگاهش همچنان به من بود و با حاج یوسف خداحافظی کرد.

 

تماس را قطع کرد و گوشی را پایین آورد.

نتوانستم سکوت کنم.

-انگار این عمت تا دختر نکبتش و نبنده به ریش تو دست بر نمی داره…!

 

 

چشم غره ای بهم رفت.

-وقتی عصبانی میشی اصلا از ادبیاتت خوشم نمیاد…!

 

با حرص می خندم.

-عه چه جالب منم از او عمه شارلاتان و دختر نکبتش خوشم نمیاد…!

 

امیر جا خورد.

لحظه ای خندید اما بعد اخم کرد.

-رستا خانوم احترام بزرگتر کوچیکترو نگهدار لطفا…!

 

 

پشت چشمی برایش نازک کردم.

به حالت قهر رو برگرداندم.

-اون خدانگهداره که ایشــــــــااللـــــــــــــــــــــه همون خدا بزنه تو کمر جفتشون ولی من….. پدر و پدرجد این عمه و دخترش و بدجور درمیارم حالا ببین…!

 

#پست۴۵۲

 

 

 

 

سمت پله ها قدم برداشتم که دستم از پشت کشیده شد.

-صبر کن ببینم چی تو سرته…؟!

 

دست به کمر شدم و با سلیطه بازی چشم و ابرویی آمدم.

-فعلا هیچی باید تصمیم بگیرم کدوم کار و عملی کنم…!

 

 

خنده اش گرفت.

-چرا من نمی تونم حریف تو بشم…؟!

 

براق شدم سمتش….

-مگه تونستی حریف اون نامادری بی ریخت سیندرلا و دختر زشتش بشی…؟!

 

 

چشم درشت کرد.

-رستا فکر نمی کردم تا این حد بی ادب باشی…!

 

قدم رفته را برگشتم.

-چرا فکر می کنی احمق بودن با ادبی حساب میشه…؟!

 

-منظور من این نبود…!

 

-اون زن حق نداره تا وقتی که من هستم جایی برای دختر خرابش باز کنه….!

 

اخم کرد و لحنش هم بیش از حد جدی بود.

-علاوه بر بی ادبی، توهین هم داری می کنی…!

 

 

رسما با حرفش و طرفداری اش از عمه جادوگرش و دختر منگلش داغم کرد.

 

دیگر دست خودم نبود که صدایم را توی سرم انداختم و یک دستم به پهلو و ان یکی را توی هوا تکان دادم.

 

-نه خوشم باشه شوورم به جای طرفداری از زنش از اون عمه جادوگرش و دخترحرومزادش دفاع می کنه… من چه توهینی کردم وقتی خودم با چشمای خودم دیدم که اون جونور نکبت اومده بود تو اتاقت و با اون وضعیتی که چادرش از سر افتاده بود می خواست بغلت کنه….!

 

انگشت به سینه اش زدم و ادامه دادم.

-امیر تو داری به شعور من توهین می کنی….!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 106

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x