عماد سمتش رفت و مهربان نگاهش کرد.

-نه برعکس اومدم که تو رو مال خودم کنم…!

 

 

قلب سایه با این حرف تند و پر تپش کوبید.

لحظه ای ماند اما سعی کرد بر خود مسلط باشد.

 

 

سینی شربت را برداشت و سمت عماد گرفت…

عماد نگاهش از صورت سایه جدا نمی شد.

خستگی از سر و روی صورتش می ریخت.

 

 

سایه به چشمانش نگاه کرد.

-خیلی دوست دارم بدونم چطور می خوای مامانت رو راضی کنی…؟!

 

 

دو قدم دیگر نزدیک شد.

لبخند کجی زد.

-تو فقط به من فکر کن…!

 

 

سایه چشم درشت کرد.

متعجب بار دیگر نگاه دقیق تری به عماد انداخت.

-حالت خوبه…؟! چرا یه جوری شدی…؟!

 

 

خم شد و لیوان دستش را روی کانتر گذاشت.

سپس دستش را دراز کرد و کمر سایه را گرفت…

تا دخترک به خود بیاید تخت سینه اش چسبید…

 

 

چشمان سایه درشت شدند.

که عماد با حفظ لبخندش زمزمه کرد…

-دلم برات تنگ شده سایه… دارم میمیرم برای اینکه داشته باشمت…!!!

 

 

سایه ماتش برد.

او هم دلش می خواست اما دوست داشت تکلیف این احساس یک جایی شکل رسمی تری به خود بگیرد.

خیره در چشمان عماد جواب داد.

-منم ولی…

 

 

عماد سرش را پایین برد و بینی اش را روی موهای دخترک گذاشت…

-ولی چی عمر عماد…؟!

 

#پست۵۶۵

 

 

 

سایه بغضش گرفت…

دوست داشت محکم باشد اما جلوی عماد ان هم وقتی قلبش داشت برای این مرد می زد کاری محال بود.

-ولی می ترسم با عمیق تر شدن این احساس، هیچ وقت بهم رسیدنی نباشه…!!!

 

 

عماد لبخند روی لبش پررنگ تر شد و وجودش گرم…

بوسه ای به سرش زد.

-من همین الانشم تو رو زنم می دونم سایه و این حس اونقدر قویه که مثل الان حتی یادم میره محرمیتی بینمون وجود نداره…!!!

 

 

دل سایه به تب و تاب افتاد.

نگاهش به نگاه گرم مرد نشست…

-پس معطل چی هستی بیا خواستگاری دیگه…!!!

 

 

عماد خندید…

متعجب بود اما می توانست حسش را از چشمان دخترک بخواند…

-عجول نباش دختر خانوم…!

 

 

سایه خوشش نیامد و اخم کرد.

-پس تو هم انتظار بله نداشته باش…!

 

 

عماد با دیدن حرص صورتش عشق کرد و خندید.

-من قبلا بله رو گرفتم عزیزم…!

 

 

سایه دست بالا آورد و روی سینه اش گذاشت.

فشاری به سینه اش داد…

-هنوز زنت نشدم که داری زور میگی…!!!

 

 

عماد دستش را از کمرش جدا کرد و صورتش را قاب گرفت.

با احساس ابتدا به چشم و بعد لبانش نگاه کرد…

-تو همون موقعی که توی بغلم اومدی مال من شدی….!

 

-اشتباه نکن من نخوام حتی دیگه بغ….

 

تا خواست حرفش را کامل کند، عماد با نگاهی گرم و داغ لب روی لب هایش گذاشت…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 164

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حوالی خزان
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میرا به صورت pdf کامل از زهرا

      خلاصه رمان : “اسم طرف رو تریلی نمی کشه” قطعا اینو شنیدید ،داریوشِ سلطانی؛اسمشو تریلی نمی کشید حقیقتا اما من چی کار کردم؟ تریلی رو چپ کردم.😔😂 اوه صبر کنید….این تمومِ فاجعه نیست”جلویِ قاضی و ملق بازی؟” من،آمینِ رزاقی؛جلویِ داریوش سلطانی،قاضیِ معروف شهر نه تنها ملق می زدم،بلکه چنان لنگم به هواهایی جلوش اجرا کردم که بند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جدیدترین پست های سایت
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x