رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت ۳۲

 

 

 

 

ایرج خان تنها خیره نگاهش کرد و حرفی نزد…

پارسا خان که شاهد حرف هایشان بود، گفت: به نظرم درخواست منصفانه ایه ایرج خان…؟!

 

 

ایرج خان سر تکان داد.

-قبوله ولی کوچکترین مشکلی نباید پیش بیاد…؟!

 

امیریل دوست داشت گردن مرد را بشکند و چقدر سخت بود، حفظ ظاهر کند.

-هیج مشکلی پیش نمیاد… خیالتون راحت…!!!

 

 

پارسا خان دستی بهم زد و گفت: خیلی هم عالی… باید به مناسبت این همکاری جشن گرفت…!!!

 

 

امیریل تحمل آنجا ماندن را نداشت و دلش پیش رستا بود.

کاش این مهلکه زودتر تمام شود.

 

ایرج خان بلند شد.

-خیلی هم خوب، اما بنده را معاف کنین… باید برم…!!!

 

پارساخان خندید و خواست حرف بزند که امیریل هم بلند شد و گفت: مشکلی نیست جناب بنده هم باید برم…!!! زمان بارگیری محموله ها رو بهتون اطلاع میدم…!!!

 

 

پارساخان متعجب سمت امیر برگشت…

– چه زود امیرجان…؟! حتی دوست دخترت رو هم نیاورده بودی…؟!

 

 

لحظه ای خون به مغز امیر نمی رسد و نگاهش غضب ناک سمت پارسا بر می گردد…

به سختی خودش را کنترل کرد…

-قرار بود، بیارم…؟!

 

 

پارسا خان شوکه از واکنش امیریل خواست حرف بزند که ایرج خان هم متوجه شد و زودتر از او گفت: ببخشید من دیرم شده…!!!

 

 

امیریل اما نگاه خشن و سردش روی پارساخان بود که مرد نگاه گرفت…

-بهتره بریم بیرون مهمونا منتظرن…!!!

 

دو مرد بیرون رفتند و امیر با حرص و داغی که تنش را در بر گرفته بود، کراواتش را شل کرد و لعنتی به آنها و پرونده زیر دستش فرستاد…

باید می رفت پیش رستا…

دخترک حتی گوشی هم نداشت…؟!

 

#پست۱۵۲

 

 

 

کلید انداخت و وارد ویلا شد…

چراغ ها خاموش بود و می دانست دخترک از تاریکی می ترسد اما…

صدای بلند تی وی می آمد و شک نداشت دخترک داشت فیلم می دید ان هم زبان اصلی…

 

 

داخل شد و آرام سمت نشیمن رفت.

رستا آنقدر غرق فیلم بود که متوجه نشد.

 

-اخ جون حالا یه ماچ و بعدشم یه سکس هات و خشن…!!!

 

 

چشمان امیر درشت شد و لحظه ای نگاهش به تی وی افتاد که مرد و زن در حال بوسیدن هستند و یک دفعه مرد زن را توی بغلش بالا می کشد و بعدش هم روی تخت پرتش می کند…

 

 

جیغ و دست زدن دوباره رستا بلند می شود…

-آفرین نمونه بارز یه مردی تو… قشنگ یه دور رفت و برگشت جرش بده…

 

امیر یل ناباور پلک برهم زد و خودش را بیشتر توی تاریکی برد.

 

 

نگاهش را دوباره به تی وی داد که زن لخت شد و مرد هم پیراهنش را درآورد… دست مرد سمت شلوارش رفت که رستا با نیش باز با خود گفت: اخ اخ جا امیرخالی بود که نزاره من اینجاش رو ببینم… بکش پایین لامصب و ببینم اون شومبولت چن سانته…؟!

 

 

امیر اخم کرد اما انگار از این بازی خوشش آمده بود که سکوت کرد…

مرد تا خواست شلوارش را در بیاورد دوربین سمت زن رفت و سینه های لختش را نشان داد که رستا با حرص گفت: خاک تو سرت… تو رو خدا ببین کیا رو کردن بازیگر…؟ اینکه سینه هاش نصف منم نیست…. آخه اون بدبخت باید یه چی تو مشتش جا بشه…؟! اما امیدوارم شومبول اون مرتیکه امیدوار کننده باشه…؟!

 

 

تا مرد خواست سکس شان را شروع کنند، امیریل دست در جیب جلو رفت و گفت: شنیده بودیم در مورد ژانر و محتوا و بازیگرا بحث می کنن اما اینکه در مورد سینه و شومبول باشه رو نمی دونستم…؟!

 

#پست۱۵۳

 

 

 

لحظه ای رستا با صدای امیریل نفس در سینه اش حبس شد و سمت صدا چرخید…

-بسم الله… تو کی اومدی…؟!

 

 

 

با صدای آه و ناله زن وسط سکسشان رستا هول شد…

امیریل اخم داشت… کلید برق را زد که همه جا روشن شد… سپس آرام آرام سمتش قدم برداشت و صدای اه و ناله همچنان بیشتر می شد مخصوصا اینکه صدای مرد هم بلند شده بود…

 

-از اونجایی که تازه می خواست ماچش کنه قبل از اونکه یه سکس هات و خشن داشته باشن…اهان بعدش انگار می خواد یه کارای دیگت هم بکنه…

 

 

نگاهش از روی صورت رستا تکان نمی خورد اما رستا درجا سرخ شده و خواست کنترل را بردارد که امیر بهش رسید…

 

 

صداها بدتر شدند که رستا قدمی عقب رفت و خواست تی وی را خاموش کند که امیر دستش را کرفت و سمت خودش کشید که دخترک توی آغوشش پرت شد..

 

-من… من صداش…

 

امیر خم شد و از روی مبل کنترل را برداشت و به کل ان را خاموش کرد که همزمان چشمان رستا هم با خیال راحت بسته شد…

 

 

دست زیر چانه رستا برد و ان را بالا آورد…

-خوشم نمیاد از این فیلما ببینی…؟!

 

 

رستا چشم باز کرد.

-باز گشت ارشاد شدی…؟!

 

اخم کرد:  نه خوشم نمیاد به مردها اینقدر توجه دقیق نشون بدی…؟!

 

 

رستا با شرارت ابرویی بالا انداخت…

-منظورت از توجه خاص شخص شخیص خودشونه یا…

 

امیر انگشت روی لب هایش گذاشت.

-یه کلمه دیگه از دهنت دربیاد، من می دونم و تو…!!!

 

دخترک ابرو بالا انداخت و سرش را با ناز کج کرد…

-مثلا چیکار می کنی…؟!

 

#پست۱۵۴

 

 

 

امیریل با حرص و شیفتگی نگاه چشمان پدر درارش کرد.

این چشم ها تمام وجودش رامی لرزاند.

اخم کرد و به سختی داشت جلوی خودش را می گرفت تا نبوسد که اگر طعم لبانش زیر دندانش برود ان وقت است که دیگر جایی برای کتمان کردن وجود ندارد…

 

در حالی که چشمانش از لب هایش جدا نمی شد. لب زد: داری بازی بدی رو شروع می کنی و اصلا به پایانش فکر نمی کنی…؟!

 

 

رستا آرام ونوازشگر پلک زد.

لبش را کش داد و نوک زبانش را به انگشت مرد زد که با حس خیسی اش تن مرد تکان خورد و رستا بدتر لب هایش را روی بند انگشتش غنچه کرد و همان جا را بوسید…

 

 

امیریل برق زده دستش را عقب کشید که دخترک گردن کج کرد و با ناز گفت: ترجیح میدم توی حال زندگی کنم تا اینکه بخوام به آخرش فکر کنم و هی منتظر باشم…!!!

 

 

امیر اخم کرد.

-تو نه الانش فکر می کنی نه به آخرش… تو فقط می خوای من و دق بدی…!!!

 

 

دخترک تک خنده بلندی کرد.

-یه دونه انگشتت و بوسیدم که همچین هول کردی…؟!

 

 

امیر با حرص دست پشت گردن دخترک برد و او را به سمت خود کشید.

-انگار تنت می خاره…؟!

 

رستا قد بالا می کشد و دست روی سینه مرد مشت می کند…

آرام و خمار لب می زند.

-می تونی بخارون… نمی تونی خودم می خارونمش…؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۴ / ۵. شمارش آرا ۱۷۸

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش آرا ۱ تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرشته منصوری
فرشته منصوری
1 ماه قبل

یه ذره حیا هم خوب چیزیه

علوی
علوی
1 ماه قبل

کاملاً مشخصه تنها نوه دختر تو یه خاندان پسرزا است.

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

این دختره به کی رفته انقدر پررو شده😝

نازی برزگر
نازی برزگر
1 ماه قبل

دختره تو پوزی نخورده 🤣

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x