رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 64 - رمان دونی

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 64

 

 

 

 

تو اوج عصبانیت خنده اش گرفت.

-چه ربطی به اون بدبخت داره…؟!

 

 

سربالا انداختم.

-خوبه دیدی چطور خودش بهت چسبوند زنیکه خراب…!!!

 

-مهم اینه چشم من فقط به تو هست…!

 

سلیطه گری را به حد نهایت می رسانم.

-غیر این باشه که با همین ناخونام چشمت و درمیارم…!

 

 

-باید روی پوششت حسابی کار بشه همونطور اینکه بعضی وقتا حرف زدن و عشوه اومدنات دیوونم می کنه، البته پیش خودم اشکال نداره اما غیر از من نمی تونم تحمل کنم…

 

 

-نه بابا پیاده شو باهم بریم… من همینم امیر هم پوششم هم حرف زدنم و عشوه و نازو اداهام یعنی رستا… به دل بخواهی تو قرار نیست تغییر کنم…!

 

 

امیر از حرص لب گزید.

-آخه توی بیشرف به کی رفتی اینقدر تخس و سلیطه شدی…؟!

 

ابرو بالا انداختم.

-خودت یادم دادی هرکی هرچی گفت من اون چیزی که می دونم درسته رو انجام بدم…!

 

امیر اخم کرد.

-بیشرف حرف خودم و به خودم پس میدی…!

 

شانه بالا انداختم…

-امیر من قرار نیست از اینی که هستم فاصله بگیرم…!

 

کمی طولانی نگاهم کرد و گفت: امشب می خوام با حاج یوسف در مورد عقد دائمی صحبت کنم…!

 

#پست۲۸۳

 

 

 

هرچقدر جلو می رفتم و فکر می کردم بیشتر به بن بست می خوردم.

من اصلا نمی فهمیدم دارم دقیقا چه غلطی می کنم که از سر دوست داشتن دو دستی خودم را تقدیم  امیریل کردم ولی وقتی یاد شور و حرارتش توی سکس می افتادم، تمام تنم باز هم خواهان بودن با او بود…

 

اما اینکه بخواهد محرمیت بینمان را رسمی و دائم کند را نمی دانستم چه واکنشی نشان بدهم…؟!

 

-حسابا رو درست کردی؟! جی فکرت رو مشغول کرده که حواست نیست…؟!

 

 

سر بالا آوردم و نگاه سایه کردم.

-چی گفتی…؟!

 

چشم در حدقه چرخاند.

-چه گوهی خوردی که اینقدر تو فکری…؟!

 

چشم درشت کردم.

-چی میگی برای خودت…؟!  چه گوهی…؟!  اصلا به تو چه…؟!

 

 

ناغافل ضربه محکمی پشت گردنم کوبید…

-زود باش حرف بزن وگرنه زنگ امیر می زنم میگم چی شده…؟!

 

 

دردم گرفت.

-بیشعور چرا منو میزنی مگه من تو رابطه تو و عماد دخالت می کنم…؟!

 

شانه بالا انداخت.

-می تونی سوال بپرسی جواب بگیری ولی الان زود بگو چی شده…؟! از دیشب تو خودتی…؟!

 

 

کلافه نفسم را بیرون دادم.

خوب بود از دیشب پاپی ام نشده بود.

-هیچی می خواد با حاج یوسف واسه عقد دائم حرف بزنه…!

 

#پست۲۸۴

 

 

 

سکوت کرد و خیره ام شد.

-پس تو چرا خوشحال نیستی…؟!

 

 

لب برچیدم.

-دقیقا همین که نمی دونم خوشحال یا ناراحت باشم رو نمی فهمم…؟!

 

-کلا از بچگی نفهم بودی اما بازم خوبه که امیر به فکرش رسیده… اصلا دیروز چی شده که یه دفعه آقا به فکر دائمی کردن افتادن…؟!

 

 

تعریف کردن از دیروز واقعا خجالت آور بود

 

-هیچی فقط رفتیم اپارتمانش و حرف زدیم…!

 

ابرو بالا انداخت.

-عه پس به کبودی های صورت و تنت نمیاد که اهل گفتگو باشن…؟!

 

-ول کن سایه امیر دیوونم کرده تو هم داری روانیم می کنی…؟!

 

-راه دیوونه کردن اون با من فرق داره… من اتصال از راه دورم ولی امیر کامل با کابل وصل میشه…!!!

 

خودکارم و سمتش پرت کردم.

-می تونی خفه شی…؟!

 

-نوچ… تا توضیح ندی دیروز چی شده که امیر کامل بهت وصل شده، دست از سرت بر نمی دارم…!

 

 

دفتر حساب ها رو بستم و بلند شدم.

-پس تو هم بشین تا من بهت بگم…!

 

متعحب نگاهم کرد.

-کجا میری دیوونه…؟!

 

خسته بودم.

-میرم وصل امیر بشم… اونم باتری به باتری…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 140

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده

    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار عموش به ازدواج با اون همه چی رنگ عوض می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
me/
me/
1 ماه قبل

این خانواده در ظاهر خوبن ولی فرهنگ پایینی دارن فرهنگ خوب فقط با گیر ندادن ب حجاب نیست این ها بچه هاشونو یاد ندادن حرف بد نزنن هر شوخی رو جلو جمع نکنن بچه سرتق بار اومده هییچی نگفتن؛ نویسنده عزیز متاسفانه رمان خوبی ننوشتن و محتوایی هم دیده نمیشه و با اعتماد به نفس کاذب پارت هارو هم کمتر مینویسه عجب ادمایی پیدا میشن…

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

سلام فاطمه جان این آووکادو و سال بد چی شدن چرا پارت نمیذاری

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x