رمان تارگت پارت 111 - رمان دونی

 

واسه همین با قدم های بلند رفتم بیرون هتل ولی هنوز یکی دو قدم بیشتر نرفته بودم که یه نفر صدام زد:
– خانوم کاشانی؟ یه لحظه!
سرجام وایستادم و برگشتم سمتش.. یه مرد میانسال کت شلوار پوش بود که مطمئناً تا حالا ندیده بودمش ولی اون انگار من و می شناخت که انقدر سریع تشخیص داد و صدام زد..
– خوبید شما؟ خسته نباشید!
معذب و خجالتزده دستی به شالم کشیدم و لب زدم:
– خیلی ممنون! شما؟
– بنده شاکری هستم.. از طرف جناب میران محمدی استخدام شدم که راننده شما باشم.. جسارتاً اگه ممکنه چند دقیقه همینجا تشریف داشته باشید که من برم ماشین و بیارم چون جا پارک نبود و بالاتر پارکش کردم!
آب دهنم و قورت دادم و با بهت زل زدم بهش.. اونم احتمالاً سکوت پر از تعجبم و به رضایت تعبیر کرد و خواست بره که هولزده گفتم:
– ببخشید.. آقای محمدی خودشون کجا هستن؟
– رفتن خونه اشون فکر می کنم!
دندونام و محکم بهم فشار دادم از شدت حرص و اینبار با چاشنی عصبانیت گفتم:
– لطف کنید بهشون بگید من راننده نمی خوام.. خودم می تونم ماشین بگیرم و برم خونه!
– شرمنده ولی.. به من دستور دادن که تحت هیچ شرایطی نذارم همچین کاری بکنید و منم قول دادم هرطور شده خودم برسونمتون منزل!
– شما اشتباه کردید قول دادید! من حتی شما رو نمی شناسم.. اصلاً از کجا معلوم واقعاً از طرف آقا میران اومده باشید؟ با چه اطمینانی باید سوار ماشینتون بشم؟!
– قرار بود بهتون پیام بدن و بگن.. گوشیتون و چک کنید!
با این حرف سریع گوشیم و از تو کیفم درآوردم.. بعد از اینکه رفتم واسه عوض کردن لباسم دیگه چک نکرده بودم و حالا داشتم می دیدم که بالاخره جواب پیام من و داده.. ولی نه اون جوابی که من انتظار داشتم و فقط خشک و خالی نوشته بود:
«یه راننده برات فرستادم به اسم شاکری ماشینشم یه آزرای نقره ایه.. بدون حرف اضافه سوار شو و بیخودی بحث نکن باهاش! تا بعد!»
زیرشم دو تا عکس فرستاده بود.. یکی عکس همین شاکری و یکی هم پلاک ماشینش که اول مطمئن بشم از اینکه خودشه و بعد سوار شم!
ولی از کل این پیام تنها چیزی که توجه من و به خودش جلب کرده بود اون «تا بعد!» انتهای جمله اش بود که به نظرم بیخود و بی دلیل ننوشته بودش!

انگار که می خواست با همین دو کلمه.. یا اصلاً با همین فرستادن راننده بهم بفهمونه که فکر تموم شدن رابطه رو از سرم بیرون کنم و بیخودی واسه خودم خیال نباشم.. ولی خب.. در عین حال می خواست بگه که هنوزم ازم ناراحته و فعلاً تصمیمی برای حرف زدن با من نداره!
با صدای بوق ماشینی که جلوی پام نگه داشته بود.. سرم و از تو گوشی درآوردم و حواسم جمع شد.. انقدر محو شده بودم تو پیام میران که اصلاً نفهمیدم شاکری کی رفت ماشین و آورد!
ولی با همه اینا هنوز دو به شک بودم واسه سوار شدن با اینکه می دونستم سوار نشدنم واسه میران یعنی تموم شدن این رابطه از سمت من و نمی دونستم با این همه بی محلی و سخت گرفتناش.. واقعاً ادامه این رابطه برام ممکن هست یا نه تا اینکه شاکری از تو همون ماشین عاجزانه گفت:
– خانوم سوار شید لطفاً! آقای محمدی جوری به من اولتیماتوم دادن که اگه به وظیفه ام عمل نکنم دیگه باید دور کار کردن و خط بکشم! پس خواهشاً من و از نون خوردن نندازید!
نفسی گرفتم و سرم و به تایید تکون دادم.. ولی قبلش رفتم پشت ماشین و نگاهی به پلاکش انداختم و بعد از تطبیق با عکسی که میران فرستاده بود سوار شدم!
حالا که فکرش و می کردم می دیدم همچین بدم نبود! منی که همیشه خسته و کوفته از سر کار برمی گشتم و روزی نبود که غر نزنم به خاطر نبودن تاکسی و اتوبوس و طولانی بودن مسیر.. چرا باید دست رد می زدم به این درخواست و بیخودی ادای آدمای متکی به خود و درمی آوردم!
میران.. تو همین قهر و دلخوریش.. دو تا حرکت مثبت واسه من انجام داد بدون اینکه خودش متوجه باشه چقدر در حقم لطف کرده و من.. اگه یه روزی رابطه امون درست شد باید حتماً به خاطر این دو تا کار ازش درست و حسابی تشکر می کردم!
البته اگه.. اون روز برسه و بالاخره میران کوتاه بیاد!
×××××
بعد از نیم ساعت دراز کشیدن تو وان حموم و استراحت دادن به سر پر از فکر و مشغله ام.. با فکر اینکه قبلِ اومدن به حموم منتظر پیام شاکری بودم به زور ازش دل کندم و رفتم بیرون..
حوله ام و دور پایین تنه ام پیچیدم و حین خشک کردن موهام با یه حوله دیگه که رو سرم انداختم.. گوشیم و چک کردم که دیدم بالاخره پیام داده:
«انجام شد آقا! سرکوچه پیاده اشون کردم همونجا هم وایستادم تا برن تو بعد حرکت کنم. شماره امم دادم که واسه رفتن به دانشگاه و سرکارشون باهام هماهنگ باشن!»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر مجازی به صورت pdf کامل از سوزان _ م

    خلاصه رمان:   تمنا یه دخترِ پاک ولی شیطون و لجباز که روزهاش با سرکار گذاشتنِ بقیه مخصوصا پسرا توی فضای مجازی می‌گذره. نوجوونی که غرق فضای مجازی شده و از دنیای حال فارغ.. حالا نتیجه‌ی این روند زندگی چی میشه؟ داشتن این همه دوست مجازی با زندگیش چیکار میکنه؟! اعتماد هایی که کرده جوابش چیه؟! دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد

    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و حالا با برخورد با شهراد و …      

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

خدا شانس بده تو دعوا هم هواشو داره

علوی
علوی
2 سال قبل

والا!! خدا به همه دوست پسر عصبانی به قصد انتقام بده.
راننده شخصی، گرفتن حال استاد دردسرساز، دعوا با صاحبکار، در اوردن از دخمه‌ای که قراره دو روز گیر باشی توش … می‌ارزه

Shyli
Shyli
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

😂😂😂😂😂
راست میگی خدایی می ارزه

بی تام
بی تام
2 سال قبل

واییی. چی بود نخوندش بهتر از خوندنش. کل رمان تو حموم این واون یا خوردن قهوه میگذره

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x