رمان تارگت پارت 78 - رمان دونی

 

اهمیتی به صدا زدن پشت سر همش ندادم و خودم و همچنان مشغول حرف زدن نشون دادم که چند ضربه به شونه ام زد و رو به روم وایستاد..
– باور کن داره میاد.. قطع کن سر جدت مردم و تو دردسر ننداز!
نگاه تندی بهش انداختم و الکی توی گوشی گفتم:
– آقا مثل اینکه حل شد.. مسئول نشریه اومد! ممنون از لطفتون!
تماس و قطع کردم و گوشی و انداختم تو کیفم..
– من مردم و تو دردسر میندازم؟ اون عوضی که با زبون بی زبونی می گفت تا پول ندی نمیام در و باز کنم و اگه من حرف از شکایت نمی زدم قدم از قدم برنمی داشت من و زنم و تو دردسر نمینداخت؟
– خب یه پولی بهش بده دیگه.. ماشینت که اینه.. پس وضعت همچین بد نیست!
– من اگه بهش واسه همچین کاری پول بدم.. یعنی قبول کردم زنم و دزدیدن و حالا در ازاش ازم پول می خوان! منم آدمی نیستم که از این جماعت فرصت طلب بخورم! وظیفه اشه.. پولش و بره از مسئول دیوثش بگیره که با اومدنش نمی ذاره در این نشریه تخته بشه!
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
– البته.. اگه تا الآن بلایی سر زن من نیومده باشه.. وگرنه این طویله رو با خاک یکسان می کنم و می ریزمش رو سر الاغایی که توش کار می کنن!
یارو دیگه چیزی نگفت و منم نگاهم و دوختم به ساختمونی که با وجود اینهمه جنجال و دردسر.. هنوز نمی تونستم به قطعیت بگم درین از دیروز این توئه!
هزارتا احتمال این وسط وجود داشت که به ذهنم نمی رسید.. یا شایدم می رسید و خودم دلم نمی خواست بهش بال و پر بدم.. واسه همین ترجیح دادم تا وقتی اون یارو بیاد و در و باز کنه.. دیگه به چیزی غیر از اینکه درین همینجاست فکر نکنم!
نفس عمیقی کشیدم و توی دلم گفتم:
«طاقت بیار دختر! قوی باش! اگه اینجایی.. شاید تمرین خوبی باشه برات! توی رابطه ات با من.. باید خودت و خیلی قوی تر از این حرفا کنی!»
*
به محض پا گذاشتم توی سالن نشریه.. یه بار دیگه شماره درین و گرفتم و صدای زنگ گوشیش از کشوی میز بزرگ گوشه سالن به گوشم خورد!
سریع رفتم همون سمت و گوشیش و از تو کشو درآوردم.. چشمم به نگاه معترض نگهبانه که هنوز بابت حرفای پشت تلفن با اخم و تخم نگاهم می کرد افتاد.. می دونستم می خواد الآن بگه از کجا می خوای ثابت کنی اون گوشی زنته ولی حرفام انقدری کارساز بود که حرف بیخود از دهنش درنیاد..

منم مهلتی بهش ندادم و راه افتادم سمت یکی دو تا اتاقی که درش بسته بود و همه جاش و با دقت گشتم و درین و صدا زدم.. ولی هیچ اثری ازش نبود!
از آخرین اتاق که بیرون اومدم بالاخره نطق یارو باز شد و گفت:
– بفرما! ما رو به خاطر هیچ و پوچ کشوندی اینجا.. کو زنت؟ نشون بده ما هم ببینیم!
نگاه تندی بهش انداختم و پرسیدم:
– این خراب شده اتاق دیگه ای نداره؟
– می بینی که! ظاهر و باطن همینه!
با اعصاب خوردی از این راهی که بازم به بن بست خورد داد کشیدم:
– پس گوشی زن من اینجا چیکار می کنه؟
– من چه می دونم آقا؟ به پیر به پیغمبر من از پریشب که رفتم خونه دیگه نیومدم اینجا! حالا هی حرف خودت و بزن و داد و بیداد راه بنداز!
جفت دستام و محکم روی صورتم کشیدم و نفسم و فوت کردم.. نه.. نمی تونستم به همین راحتی بیخیال اینجا بشم و برم..
– طبقه بالا.. طبقه پایین.. هیچ کدوم به این نشریه ربط نداره؟
با بی حوصلگی خواست احتمالاً یه جواب منفی برای از سر باز کنی بده که یه لحظه مکث کرد و با ابروهای درهم به فکر فرو رفت!
– طبقه پایین بایگانیشونه.. ولی فکر نمی کنم خانوم شما اونجا کاری داشته باشه!
دوباره امیدی توی دلم زنده شد و راه افتادم سمتش..
– خانوم من واسه تحقیق دانشگاه اومد اینجا که از مطالبش استفاده کنه! صد در صد رفته سراغ همون مطالبی که توی بایگانی نگه می دارن.. بریم زودتر!
به ناچار سری به تایید تکون داد و جلوتر از من راه افتاد سمت طبقه ای که زیرزمین محسوب می شد! از پاگرد که پیچیدیم هوای سنگینش نفسم و یه لحظه تنگ کرد..
یعنی.. یعنی درین از دیروز تا حالا.. تو این جای خفه و نمور که هوای درست حسابی هم واسه نفس کشیدن نداشت مونده بود؟
اون استاد حرومزاده اش دقیقاً به چی فکر کرده بود وقتی همچین نقشه ای رو کنار هم چیده بود؟ به کشتنش؟ فکر نمی کرد یه آدمی توی زندگی درین باشه که تقاص این کارش و به بدترین شکل ممکن پس بگیره!
منم یکی از همون آدمای مزخرف زندگی درین بودم.. منم نقشه کشیدم.. منم برنامه هام و کنار هم چید تا با سوءاستفاده از این دختر برسم به چیزی که می خوام و شاید از این نظر فرق زیادی با اون آدم نداشتم!
ولی.. این کارش که خیلی راحت می تونست اون دختر ضعیف و به سمت مرگ بکشونه.. نامردی محسوب می شد و من یکی نمی تونستم تحملش کنم!

به طبقه پایین که رسیدیم.. جلوی در اتاق بایگانی وایستاد و از تو دسته کلیدش.. کلید مخصوص این اتاق و پیدا کرد و انداخت توی قفل..
چشمای خسته ام و که از شدت بی خوابی می سوخت محکم فشار دادم و باز کردم و خیره به در.. توی دل دعا کردم پشتش درین و ببینم ولی.. قبل از اینکه باز کنه به خیال اینکه شاید تو شرایط خوبی نباشه.. از جلوی در کنارش زدم و خودم در و باز کردم!
اونم چیزی نگفت و عقب وایستاد.. در و کامل تا ته هل دادم و قبل از اینکه بخوام وارد اتاق بشم.. چشمم به درینی افتاد که انگار پایین دیوار خوابش برده بود و حالا با صدای باز شدن در.. داشت با گیجی و طمانینه از روی زمین بلند می شد و همینکه سرش و بالا گرفت و چشمش به من افتاد.. نفس عمیقی کشید و همزمان با ریزش اشکاش روی صورتش.. بازدمش و لرزون و بریده بریده بیرون فرستاد..
– الهی من قربونت برم که اومدی میــــــران! الهی من قربونت بــــــرم!
حتی نذاشت پا به داخل اتاق بذارم.. در عرض چند ثانیه دویید و خودش و انداخت تو بغلم.. منم بلافاصله.. با ذهنی که از هرچیزی.. چه گذشته.. چه آینده.. خالی شده بود دستام و دورش حلقه کردم و تمام فشار عصبی که از دیشب تا حالا روم بود.. با بیشتر فشار دادنش تو بغلم از خودم دور کردم!
صدای گریه بلندش توی فضا پخش می شد و اعصابم و بهم می ریخت.. عجیب بود که حس می کردم این آغوش.. برعکس دفعه قبل توی هتل.. که کاملاً مشخص بود بدون فکر انجام شده.. با میل و رغبت خودشه و نشون میده که از دیشب تا حالا لحظه های بدی رو تو این اتاق گذرونده!
واسه همین مانعش نشدم و با اینکه کم کم از بهت دیدنش در می اومدم و هورمون ها و اعصاب و گیرنده های حسیم داشتن بهم هشدار می دادن که این بغل گرفتنا آخر و عاقبت خوشی نداره..
ولی الآن که بیشتر از هرچیزی حس بی پناهی داشت و مثل یه موجود بی دفاع و رنجور توی بغلم می لرزید.. نمی تونستم میران واقعی بشم براش!
هرچند که انگار دیگه قدرت تشخیصم و از دست داده بودم و خودمم یادم می رفت کی میران قلابی ام و.. کی خود خودِ اصلیم!
گریه اش که به مرحله هق هق بی صدا رسید از خودم جداش کردم و شونه هاش و گرفتم.. خیره تو صورت بی حال و رنگ پریده اش لب زدم:
– خوبی؟ نصف عمرمون کردی دختر!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خانوم خلافکار من به صورت pdf کامل از مبینا و ریحانه آصفی

    خلاصه رمان :   داستان راجب پسریه که سن زیادی داره؛ با خیلی از مردم ارتباط داشته اما تاحالا دلبسته کسی نشده و عشق رو تجربه نکرده. به خاطر گذشته تلخش و زجرهایی که پدرش کشیده به سمت راه پر پیچ و خمِ انتقام قدم برمی‌داره. در کوچه پس کوچه‌های این حس سیاه، بالاخره نوری می‌بینه. اون عشقی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ella
Ella
2 سال قبل

این پارتو واقعا دوس داشتم🥲

Raha
Raha
2 سال قبل

اممم ی سوال الان چهره میران همین عکس رو جلد رمانه؟

Delbar
Delbar
2 سال قبل

Harika

Raha
Raha
2 سال قبل

ای جانممممم🥺 عااالیییی بود
حالا دیگه وقتشه برن سراغ اون تقویه دوزاری

ارام
ارام
2 سال قبل

اخی 😢

سارا
سارا
2 سال قبل

خیلی عالی بود

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط سارا
دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x