درین نگاه معذبی به مهراب انداخت و نزدیک تر شد.. اونم که این وقت صبح تو مغازه اش سگ پر نمی زد به بهانه سر زدن به دوستش رفت بیرون و من حین باز کردن بسته بیسکوییتی که رو میز بود پرسیدم:
– لباسای خودت و چیکار کردی؟
– تو کوله امه!
سری تکون دادم و بیسکوییت و به سمتش گرفتم که بدون نگاه کردن به صورتم یه دونه برداشت و زیر لب تشکر کرد..
چشمام و تو کاسه چرخوندم و نفس عمیقی کشیدم.. انگار نه انگار چند دقیقه پیش اون تو از یه قدمیم تکون نمی خورد و انقدر نزدیک بود که نفساش می خورد تو صورتم.. حالا واسه من خجالت می کشه از نگاه کردن و سرخ و سفید می شه!
الآن من.. دقیقاً کدومش و باید باور می کردم؟ یعنی خجالتش دکمه روشن خاموش داشت و اختیارش دست خودش بود؟
– میران؟
با صداش زل زدم بهش.. بالاخره داشت بهم نگاه می کرد..
– هوم؟
از قصد بی تفاوت و عادی رفتار می کردم که فکر نکنه حالا چه اتفاقی افتاده و من با اون چند تا جمله احمقانه ای که به زبون آوردم از حالا به بعد باید نقش عاشق سینه چاکش و بازی کنم!
یه قلپ از چاییش خورد و لب زد:
– می شه یه چیز بگم؟
تکیه ام و از پیشخون برداشتم و صاف وایستادم! خودم و آماده کردم تا اگه حرفی از بوسه ای که وعده اش و دادم بزنه جوری جوابش و بدم که فکر نکنه قراره تا آخر عمر همینقدر پاستوریزه و یخ پیش بریم!
– بگو!
– می شه.. می شه لطفاً بذاری پول این لباسا رو خودم حساب کنم؟!
من تو چه فکری بودم و این چی داشت می گفت! دختره کلاً تو هپروت سیر می کرد.. البته خوب بود که واکنشی نسبت به حرف اون بوسه نشون نمی داد و این یعنی مخالفتی نداره.. ولی حرف زدن درباره این مسائل و تعارف تیکه پاره کردن دیگه داشت برام خسته کننده می شد!
پوفی کشیدم و بدون اینکه قصد پنهون کاری داشته باشم کلافگیم و از این حرف نشونش دادم..
– تو مسیر شناخت اخلاقیاتم.. یه تقلب بهت می رسونم! از بحث های تکراری هیـــــچ خوشم نمیاد.. ما هم قبلاً این بحث و با هم داشتیم!
نگاه اونم کلافگی رو فریاد می زد.. می تونستم بفهمم که تظاهر نیست.. ولی لزومی نداشت که انقدر به عزت نفس و خودکفاییش بها بده!
– آخه واقعاً این درست نیست میران! تو وظیفه ای در قبال من نداری! می دونم اینجوری جا افتاده که همیشه پسر باید خرج کنه و دختر نگاه.. ولی من قبولش ندارم! من سر کار میرم.. دستم تو جیب خودمه.. الآنم این مشکلی که پیش اومده واسه منه.. چرا باید تاوانش و جیب تو پس بده! همینکه یه شب تا صبح وقتت و برای من گذاشتی و از اون تو کشیدیم بیرون واسه من دنیا دنیا می ارزه.. دیگه این کارا.. فقط بیشتر شرمنده ام می کنه همین!
تا آخر حرفاش بهش گوش دادم و همینکه تموم شد گفتم:
– بخور بریم زودتر!
– میران من جدی حرف زدم!
– من گفتم شوخی می کنی؟
– نه ولی عکس العملی هم نشون ندادی!
– درین! این خصوصیت رفتاری تو.. که می خوای به کسی متکی نباشی و تحت هر شرایطی دستت تو جیب خودت باشه برام هم با ارزشه هم قابل تقدیر.. ولی بذار این بحث و همینجا تموم کنیم و دیگه کشش ندیم. تو هم دیگه در این باره حرفی نزن..
– اینجوری واقعاً درست نیست!
– تو راجع به من چی فکر کردی؟ دیگه اونقدرم لارژ یا چه می دونم گاگول نیستم که هر دختری وارد زندگیم شد.. خواست یه چوب کبریتم بخره من حساب کنم و نذارم دستش بره تو جیب خودش! نه اتفاقاً از این بریز و بپاشای الکی واسه آدمی که می دونی تو زندگیت موندنی نیست هیچ خوشم نمیاد! پس بدون فقط وقتی این کار و می کنم.. که از طرف مقابلم و حضورش توی زندگیم مطمئن باشم.. که خیالم جمع باشه طرفم از اون آدمای آویزون نیست که هدفشون فقط کندن و رفتنه!
نگاهش یه کم آروم گرفت.. اما بازم نتونست ساکت بمونه و خواست دوباره اعتراض کنه که روم و برگردوندم و زودتر لب زدم:
– دیگه چیزی نشنوم درین وگرنه بهم برمی خوره!
ساکت شد و من راضی از تاثیری که با حرفای پر تحکمم روش می ذاشتم.. نگاهم و روی پیشخون واسه پیدا کردن لیوان چاییم که یکی دو قلپ بیشتر ازش نخورده بودم چرخوندم و یهو دیدم که درین با خونسردی داره آخرین قلپ چایی که از لیوانش فهمیدم همون چایی من بود و می خوره!
نگاه و من و که دید یه کم با تعجب بهم زل زد که پرسیدم:
– چایی من و خوردی؟
– لیوان دیگه ای نبود اینجا! فکر کردم مال منه!
– ازش خورده بودم من!
– ببخشید خب.. یکی دیگه بریز بخور من خیلی تشنه ام بود!
این دختر بعضی وقتا به قدری خنگ می شد که اصلاً حرف من و نمی فهمید. یعنی الآن خیال می کرد دغدغه من چایی توی اون لیوان بود؟
چرا نمی فهمید که داشتم به دهنی بودنش اشاره می کردم و درست مثل وقتی که توی ماشین از بطری آب معدنی من خورد عین خیالش نبود!
یعنی کلاً چیزی به اسم حریم شخصی نمی شناخت و با همه آدما سر این مسائل انقدر راحت برخورد می کرد.. یا تو برخوردش با من اینجوری بی قید و بند بود؟
هرچقدر تلاش کردم نتونستم این سوال و توی وجودم بکشم! در عرض چند ثانیه انقدری رشد کرد و جون گرفت که به زبونم اومد:
– دهنی هرکی جلوت باشه می خوری؟
داشت مقنعه اش و جلوی آینه نصب شده رو در اتاق پرو میزون می کرد که با تعجب برگشت سمتم و گفت:
– یعنی چی؟
اهل مقدمه چینی و تو لفافه حرف زدن نبودم.. حوصله اشم نداشتم! حرفم و رک و راست به زبون میاوردم به امید اینکه جوابم به همین اندازه رک و راست بگیرم!
– یعنی برات فرقی نمی کنه طرف کی باشه؟ با لیوان دهنی همه آب و چایی می خوری یا غذایی که تو ظرفشون مونده رو تست می کنی؟
نزدیکم شد و با احتیاط پرسید:
– تو.. از این کار بدت میاد؟
– من سوالم چیز دیگه ای بود!
– نه خب.. معلومه که همچین کاری نمی کنم! من دهنی هیچ کس و نمی خورم..
– پس چی باعث شده که با من اینجوری باشی؟
یه کم فکر کرد و با جواب هوشمندانه ای که داد لبخند رو لبم نشوند:
– فقط وقتی این کار و می کنم که از طرف مقابلم و حضورش توی زندگیم و صد البته.. تمیزی و رعایت بهداشت فردیش مطمئن باشم..
راه افتادم سمت در مغازه و درینم هم قدم با من حرکت کرد و با جراتی که از لبخند روی لب من گرفت یه بار دیگه سوالش و تکرار کرد:
– نگفتی.. از این کار بدت میاد؟
اینبار خنده ام صدا دار شد و سرم و به چپ و راست تکون دادم:
– جواب این سوالت و نمی تونم به زبونم بیارم.. باید جای من باشی.. یا در واقع باید یه پسر باشی که بدونی این کارت.. چه آشوبی تو وجود آدم ایجاد می کنه!
سریع سرش و انداخت پایین.. ولی دیدم لبخندی رو که روی لبش نشست.. دخترا هرچقدرم که اصرار داشتن خودشون و محجوب و با حیا نشون بدن.. وقتی می شنیدن با حرفا و رفتار و حرکاتشون چه تاثیری روی هورمون های طرف مقابل می ذارن غرق شور و شعف می شدن!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالی بود مرسی
واقعا رمان خوبیه
و اینکه نويسنده هر روز سرموقع و ی پارت خوب میزاره ادمو بیشتر ترغیب میکنه تا ادامشو بخونه
ممنون از نویسنده عزیز
تنها رمانیه ک میبینم از پارت کمش و پارت گذاری نامنظمش بچه ها شکایت نمیکنن
من میزارمشا😂
خدایی همه منظمن چون دست خودمه
فقط بعضیاشون پارتا کمن که دیگه دست من نیست 🙂😂
😂😂بله شمارو میشناسم میبینم رمانرو میزاری دست گل توام درد نکنه جیگر خانوم
لامصب بعضی پارتا اینقد کوتاه ک نزاشتنش هبچ فرفی نداره چون اصلا داستان پیش نمیره
😂😂
اره دیگه🥺
آقامن شکایت دارم
چرابه جاهای اصلی وحساس نمی رسه ،من هرده روز میام ومی خونم دیگه به ۸۴پارت رسیدیم اما هردفعه می بینم داستان اصلن تکون نخورده ومثل همیشست
حداقلش از بقیه بلنده 😂
خیلی زیبا بود