رمان تارگت پارت 85 - رمان دونی

 

شایدم فقط مخصوص دخترا نبود.. خودمم خیلی وقتا لذت می بردم وقتی شاهد این نگاه های پر از هوس رو خودم بودم.. لذتی که اون لحظه عجیب دلم می خواست با درین هم تجربه اش کنم!
با رد شدن از جلوی مغازه بغلی.. دستی برای مهراب تکون دادم و گفتم:
– رسید و بفرست کارت به کارت می کنم! بازم دمت گرم که اومدی!
– قربونت داداش.. به شادی بپوشید.. به سلامت!
درین هم یه بار دیگه تشکر کرد و بعد از خداحافظی دست درین و محکم تو دستم گرفتم و راه افتادیم..
– حالا دیگه آماده آماده ایم.. بریم به جنگ استاد دیو صفتت!
×××××
جلوی ورودی دانشگاه کنار میران وایستادم.. با اینکه به موقع رسیده بودم ولی هنوز استرس وصف ناپذیری همه وجودم و گرفته بود!
مدام یه صدایی تو گوشم می گفت.. استاد تقوی که اینهمه نقشه و برنامه چید تا من این تحقیق و نتونم سر وقت ارائه بدم.. اگه می فهمید از پسش بر اومدم و خودم و رسوندم چه بهونه ای می خواست بیاره واسه قبول نکردن من..
اگه بازم حرفی می زد.. مطمئناً دیگه ساکت نمی موندم و یه جواب درست و حسابی بهش می دادم.. حتی اگه آینده تحصیلیم به کل زیر سوال می رفت و من انقدر باید صبر می کردم تا یه استاد دیگه بیاد سر این درس و من بتونم واحداش و پاس کنم!
ولی با این قوت قلب که جلوی بقیه بچه هایی که واسه تحویل دادن تحقیقشون اومدن.. دیگه نمی تونه از من ایرادی بگیره خودم و آروم کردم و چرخیدم سمت میران!
خستگی از سر و روش می بارید و چشماش سرخ سرخ بود.. ولی هنوز تیپش مرتب بود و تر و تمیز.. تنها ایرادش یقه پیراهنش بود که گیر کرده بود زیر کتش و با طرف دیگه قرینه نبود..
یه دلم می گفت به تو چه ولی.. بدجوری رفته بود رو مخم.. واسه همچین تیپی همین یه ایراد کوچیک هم نمی خواستم باشه که دستم و دراز کردم و حین صاف کردن یقه لباسش لب زدم:
– تو دیگه برو خونه استراحت کن.. چشمات قرمز شده.. خسته ای! من با آفرین میرم خونه اشون اونجا یه چرت می زنم تا بعد برم هتل!
نگاه متعجبش و از دستم که روی یقه لباسش بود گرفت و زل زد به صورتم..
– پیش من نمیای؟
لبخند خجالتزده ای رو لبم نشست.. همین جمله سه کلمه ای عجیب داشت من و وسوسه می کرد ولی جلوی خودم و گرفتم و آروم گفتم:
– نه دیگه..

هیچ توضیح اضافه ای ندادم و امیدوار بودم با همین «نه دیگه» قانع بشه که خدا رو شکر سرش و به تایید تکون داد و گفت:
– برو بیا بعد با هم بشینیم یه جا صبحونه بخوریم.. یه چایی و بیسکوییت تا کی می خواد نگهت داره؟ از دیروز هیچی نخوردی..
– نه به خدا.. تعارف که ندارم باهات!
– من شک دارما!
خندیدم و گفتم:
– الآن آفرین ولم نمی کنه.. انقدر سوال داره که من و می کشونه خونه اشون.. همونجا یه چیزی می خورم!
– داداش بزرگ داره؟
– کی؟
– دوستت!
متعجب از اینکه تو این وضعیت همچین مسئله ای براش مهم شده لب زدم:
– نه بابا.. تک فرزنده!
– باشه.. دیگه برو تو.. من یه کم اینجا کار دارم.. بعدش میرم خونه! تو هم قشنگ استراحت کن.. وقت واسه حرف زدن زیاده..
ذهنم درگیر جمله «من اینجا کار دارم» بود و اهمیتی به بقیه حرفاش ندادم..
– یعنی چی؟ چیکار داری اینجا؟
– برو.. وقت تلف نکن!
– میران می خوای با استاد تقوی حرف بزنی؟ تو رو خدا بیخیالش شو.. ما که مطمئن نیستیم از قصد این کار و کرده.. شاید واقعاً همه اینا اتفاقی بوده!
– شاید.. ولی خب منم می خوام از همین مطمئن بشم دیگه! نمی شه که همینجوری از کنار این اتفاق رد شد با فکر اینکه شاید اینجوری باشه و اونجوری نباشه.. یعنی من نمی تونم دست رو دست بذارم و آدمایی که جونِ دوست دخترم و به خطر انداختن و به حال خودشون بذارم!
– به خدا من اصلاً…
– برو درین! تو به این کارا کاری نداشته باش.. من می دونم دارم چیکار می کنم.. حواسمم هست چه جوری حرف بزنم و چه جوری رفتار کنم که موقعیت تو توی این دانشگاه به خطر نیفته! همه چیز و بسپر به من.. با خیال راحت و اعتماد به نفس بالا برو تحقیقت و تحویل بده! بعدشم حتماً بهم زنگ بزن..
به ناچار سری به تایید تکون دادم و گفتم:
– گوشیم شارژ نداره.. با گوشی آفرین زنگ می زنم!
– باشه عزیزم منتظرم.. خبرش و حتماً بهم بده!
با یه خداحافظی زیر لب راه افتادم برم ولی.. نفهمیدم چی شد که وسط راه مکث کردم و دوباره برگشتم سمتش.. احساس می کردم با وجود اونهمه تشکری که بابت این کارش کردم هنوز این وسط یه چیزی کمه.. یه حرفی که باید می زدم و نزدم..
تا اینکه خیره تو چشمای منتظرش گفتم:
– میران.. از الآن تا آخر عمرم.. هر اتفاقی هم که بینمون بیفته.. من بابت این کاری که در حقم کردی.. این کاری که وظیفه ات نبود ولی باز انجامش دادی.. مدیونتم! خودم هیچ وقت یادم نمیره پس.. تو هم یادت نره!

دیگه صبر نکردم تا چشمای مات و مبهوت مونده اش از این حالت دربیاد و بخواد جوابی بهم بده.. روم و برگردوندم و با قدم های بلند رفتم تو دانشگاه!
نمی تونستم انکار کنم که هنوز ضعف و خستگی داشتم و حاضر بودم به جای دانشگاه می رفتم تخت می خوابیدم تا فردا صبح..
ولی فکرای محال و نشدنی رو از سرم بیرون کردم و با سر بالا گرفته و قدم های محکم.. برعکس همیشه که پیش این استاد بی شخصیت آروم بودم و بی زبون.. به خواسته میران و با تلقین هایی که توی راه بهم کرد پر اعتماد به نفس رفتم سمت کلاسمون!
سر و صدایی که از پشت در بسته می اومد نشون می داد که هم استاد هم بچه ها هنوز تو کلاسن و این برای من بهتر بود..
شک نداشتم که نمی خواست و نمی تونست که پیش بقیه دانشجوها وجهه خودش و خراب کنه با فرق گذاشتن و اگه دو سه نفرم پشت من در می اومدن دیگه محال بود حرف اضافه ای بزنه!
جلوی در چند تا نفس عمیق کشیدم و با یه صلوات زیر لب و چند تقه به در و بعد شنیدن صدای «بفرمایید» استاد.. رفتم تو..
چند تا از پسرا دور میزش جمع شده بودن واسه همین تو لحظه اول من و ندید.. منم از فرصت استفاده کردم و چشم چرخوندم واسه پیدا کردن آفرین که نشسته رو یکی از صندلی ها دیدمش..
دو تا مشت دستش و داشت به نشونه پیروزی و موفقیت رو هوا تکون می داد و تمام صورتش غرق خوشحالی بود از اینکه به موقع تونستم خودم و برسونم!
نفس لرزونم و بیرون فرستادم و نگاهم و دوباره چرخوندم سمت میز استاد که همون لحظه از بین دانشجوهایی که امونش نمی دادن و می خواستن هرطور شده نمره تحقیقشون و بگیرن و برن گردن کشید و با دیدن من.. وایستاده وسط کلاس.. اونم بعد از اینهمه برنامه ای که کشید تا بتونه این ده نمره رو ازم بگیره به وضوح ماتش برد.. انقدری که حتی نتونست پیش بقیه بچه ها ظاهرسازی کنه و همه برگشتن ببینن استاد چی دیده که حالا اینجوری داره با تعجب نگاهش می کنه!
ولی من برعکس بقیه اهمیتی به این تعجبی که انتظارش و داشتم ندادم و با ببخشید گفتن به چند نفر راه و برای خودم باز کردم و رفتم جلو..
تحقیق مرتب و آماده شده ام و که وسط راه به پیشنهاد میران سیمی کردمش که مرتب تر بشه و به قول خودش چشم استاده ام و بیشتر در بیاره دو دستی گذاشتم رو میزش و با نگاهی به ساعت دور دستم لب زدم:
– اینم تحقیق من.. درست سر همون ساعتی که گفته بودید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

آفرین دختر

اتنا
اتنا
2 سال قبل

خوب بود

ارام
ارام
2 سال قبل

افرییییین طرف پشماش ریخت 😂

سارا
سارا
2 سال قبل

حرف ندارهههههههه

Fatemeh zahra
Fatemeh zahra
2 سال قبل

چرا جای حساس باز تموم کردی اگه واسه جذابیتشه که بابا به خدا رمانت جذابه👌

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x