رمان تارگت پارت 90 - رمان دونی

 

سکوت جفتمون که طولانی شد.. همینم به زبون آوردم و گفتم:
– میران.. ما تازه یه رابطه ای رو شروع کردیم.. از اولم با این فکر که فقط بیشتر آشنا بشیم پا گذاشتیم تو این مسیر.. ولی.. من نمی تونم اجازه بدم تو تا این حد درگیر مشکلاتم بشی.. این واقعاً میزان لطف و معرفت تو رو نشون میده که خودت و مسئول می دونی ولی.. باید اینم در نظر بگیریم که تو همیشه نیستی.. شاید یه موقعی که…
– متوجه نمی شم! من همیشه نیستم؟
نگاهم بین نیم رخ پر از خشمش و اون ساعد لعنتیش جا به جا شد که وسط این جو متشنج هم باز داشت نگاه من و به سمت خودش می کشید.. به خصوص الآن که با حرکات تند و عصبیش.. یا فرمون و با کف دست می چرخوند یا دستش و رو صورتش می کشید و یا از سر عادت موقع کلافگیش زیر چونه اش و می خاروند..
با این وضع هیچ تمرکزی روی حرفام نداشتم واسه همین کوتاه گفتم:
– ولش کن اصلاً.. بعداً حرف می زنیم! امشب جفتمون خسته ایم!
– آره اتفاقاً باید بشینیم حسابی حرف بزنیم تا من بفهمم منظورت از همیشه نبودن من چیه! اگه از همین اول با فکر موقتی بودن این رابطه جلو اومدی.. بگو که منم تکلیف خودم و..
– نه به خدا!
با حرف تند و یهوییم ساکت شد و بعد از چند ثانیه نگاه خیره به صورت ناراحتم.. روش و برگردوند و دیگه چیزی نگفت..
منم حالا با خیال راحت تری به اون تیکه ساعد دست بیرون مونده از آستینش و رگایی که موقع فشار دادن فرمون برجسته تر می شد زل زدم..
اگه می خواستم رویایی فکر کنم.. بعد از حرف میران که گفت نمی ذاره تقوی باعث آزار و اذیت من بشه باید ذوق می کردم و همه چیز تموم می شد.
ولی قضیه برای من خیلی بغرنج تر از این حرفا بود.. من هنوز دلیل اصلی کاری که دیروز باهام کرد و درک نکرده بودم.. حالا چه جوری می تونستم خودم و برای آسیب های بعدی که شاید اصلاً میران ازش خبردار نمی شد که بخواد جلوش و بگیره آماده می کردم؟
ماشین و که مثل همیشه سر کوچه نگه داشت.. با فکر همه کارهایی که از دیروز برام کرد و باعث شد من امروز.. یه روز جهنمی و وحشتناک و تجربه نکنم خیره به همون دستش که حالا روی پاش مشت شده بود لب زدم:
– معذرت می خوام!
هرچی خواستم در ادامه به بهونه ای بیارم و حرفم و توجیه کنم نتونستم.. به نظرم همین دو کلمه به اندازه کافی قانع کننده بود.
سکوت میران که طولانی شد.. فهمیدم دلخوریش بیشتر از این حرفا بود و دیگه خواستم بدون حرف اضافه ای پیاده شم که صداش به گوشم خورد..
– ببینمت تو رو..

سرم و بلند کردم و نگاهم و دوختم به چشمای باریک شده اش..
– واسه چی معذرت خواهی کردی؟
شونه ام و بالا انداختم و لب زدم:
– خب.. خب حس کردم ناراحت شدی از حرفم.. حقم داشتی بعدی از.. اونهمه کاری که از دیشب برام کردی.. اونم وقتی وظیفه ات نبود.. نباید اینجوری می گفتم..
خیره به صورتم نفس عمیقی کشید و جواب داد:
– از حرف تو رو ناراحت نشدم.. از خودم ناراحت شدم که چرا جوری رفتار کردم تا تو نتونی اینجور مواقع روم حساب کنی..
– من فقط ازت خجالت می کشم میران.. به خدا هیچ کس از کسی که یه هفته اس باهاش دوست شده توقع نداره انقدر وقت بذاره و خودش و درگیر کنه تو مشکلات دوست دخترش!
– من نمی دونم با چه آدمایی سر کردی و چی ازشون دیدی که همچین باوری داری ولی.. من وقتی تصمیم می گیرم یه رابطه ای رو شروع کنم.. نه از همون اول اون رابطه رو موقت می دونم.. نه حس می کنم که باید تو این جور مواقع خودم و بکشم کنار.. نه ناراحت می شم از این وقتی که گذاشتم. یه کلام.. جمله «به من ربطی نداره» رو به طور کامل از ذهنم پاک می کنم. تو هم پاکش کن.. چون از این به بعد.. هرچیزی که به تو مربوط باشه به من مربوطه.. این و هم خودت باید بدونی و بفهمی.. هم تمام آدمای دور و برت..
مات حرفاش بودم که دستش و به سمت صورتم دراز کرد و اینبار لمس کردنش.. یه کم بیشتر از هر دفعه حس شد وقتی گونه چپم و کامل توی دستش گرفت و انگشت شستش و روش حرکت داد..
– تو جزئی از زندگی منی درین.. خانوم منی! شاید در نظرت این حرفا بیشتر جنبه دلبری کردن و مخ زنی داشته باشه.. ولی به مرور بهت ثابت می شه همه اش حقیقیه..
دستش و عقب کشید و اینبار روی قلبش گذاشت..
– همش از اینجا میاد!
نگاهم بازم روی دستش گیر کرده بود و دیگه هرکاری کردم نتونستم بگیرم.. چون ذهنم درگیر حرفاش بود و من.. هرچقدر فکر کردم یادم نیومد که کسی تا حالا.. حتی برای دلبری کردن و مخ زنی همچین حرفایی بهم زده باشه و من و جزئی از زندگیش دونسته باشه!
من جزئی از زندگی نزدیک ترین آدمای دور و برم هم نبودم.. حتی مادرم! ولی حالا.. یه نفر پیدا شده بود که این حس خواستن و.. نه فقط با حرف.. که با عملم داشت بهم نشون می داد و من به قول آفرین باید خیلی احمق باشم که این فرصت و از دست بدم!

میران که دستش و انداخت پایین نگاه منم باهاش حرکت کرد که بالاخره واکنش نشون داد و همینطور که با دقت به پشت و روی دستش نگاه می کرد پرسید:
– به چی نگاه می کنی تو؟ چند دفعه دیدم زل زدی به دستم!
آب دهنم و قورت دادم و خیره اش شدم.. عجیب بود که خجالت نکشیدم از اینکه مچ نگاهم و گرفت.. این آدم همین یک دقیقه پیش اقرار کرد که من جزئی از زندگیشم.. حالا من چرا نتونم یه اعتراف کوچیک بکنم و چیزی که خودم همین امشب فهمیدم و به زبون بیارم؟
– خوشم میاد!
– چی؟
– از این.. از این یه تیکه دستت که.. بیرون آستین می مونه خوشم میاد! مخصوصاً رگاش!
تعجب نگاهش چندین برابر شد و دوباره چشماش و به دستش دوخت که احتمالاً ببینه و بفهمه که دقیقاً از چیش خوشم اومده!
برای اینکه یه موقع ذهنش منحرف نشه و فکر بد نکنه سریع گفتم:
– همیشه دوست داشتم دست بزنم به این رگا..
آستین مانتوم و یه کم بالا زدم و ادامه دادم:
– آخه مال من انقدر برجسته نیست!
– خب بیا دست بزن!
خنده ام گرفت از این همه تعجبش که حالا علاوه بر نگاه تو صداشم حس می شد.. ولی وقتی دست مشت شده اش و به سمتم دراز کرد.. نتونستم به وسوسه ام غلبه کنم!
مچ دستش و گرفتم و با انگشت اشاره اون یکی دستم رگای برآمده رو لمس کردم.. لذت لمس کردنش.. حتی بیشتر از دیدنش بود.. به خصوص وقتی یه کم فشار می دادم و از زیر دستم در می رفت!
تو حال و هوای خودم بودم و گیر داده بودم به یکی از رگا که کلفت تر از بقیه بود و درست از زیر آستین تا خورده لباسش شروع شده بود و همینطور که مسیرش و دنبال می کردی می رسیدی به انگشت دومی دستش و من این مسیر و چند بار رفتم و برگشتم..
جدا از اون رگ برجسته.. لمس موهای نرم و مشکی زیر دستم هم برخلاف تصورم جذاب بود و به شکل عجیب غریبی داشتم کیف می کردم که یهو میران دستش و کشید و ماشین و روشن کرد..
– خب دیگه بسه.. کاری باری؟
با تعجب زل زدم بهش.. ماشین و چرا روشن کرد! که نشون بده می خواد بره و من زودتر پیاده شم؟ نتونستم بی تفاوت بمونم و لب زدم:
– چی شد؟
– گفتی فقط می خوام دست بزنم.. دیگه تو علناً داشتی تجاوز می کردی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قاب سوخته به صورت pdf کامل از پروانه قدیمی

    خلاصه رمان:   نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

خیلییی لذت بخش و قشنگ بود این پارت ممنونم از قلم قشنگ تون

لمیا
لمیا
2 سال قبل

اعععععع خیلی لذتبخشه😍😍😍

اتنا
اتنا
2 سال قبل

من جای درین دارم عاشق میران میشم
اخه چرا انقدرررررررر این بشر داره دلبر میشه 😋😍

ranosh
2 سال قبل

عالیه گل😙💜

هدیه
هدیه
2 سال قبل

perfect

صدف
صدف
2 سال قبل

باحال بود 👌🏼

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x