_شایدم به خاطره یه چیز دیگه باشه
مثلا یه دختر که تازه اومده تو زندگیش
_اون یکی دیگه رو دوست داره……چرا نمیفهمی؟؟
سرش و به چپ و راست تکون داد
برای من تاسف میخوره؟
من باید براش تاسف بخورم با یه من ادعا
_من میشناسمش……منو با این حرفا خام نکن
از حرصم از اینکه زورم بهش نمیرسید
از دیوونگی
زدم به سیم آخر و نفهمیدم چی دارم میگم
_اصلا میدونی چیه؟؟ تو راست میگی عاشقم شده منم نمیخوام ولش کنم حالا تو میتونی جلومو بگیری بفرما؟چه با صیغه چه بی صیغه ی الکی
دهنمو اخر حرفم کج کردم که بفهمه دارم مسخره ش میکنم ولی من انبار باروت بودن و اون مرد خونسرد همیشگی
پلک زد و حین پشت کردن بهم گفت
_میدونستم…..
_آره……خوشحال باش که درست گفتی
آفرین بهت به مادربزرگت بگو یه اسفند برات دود کنه چش نخوری بزرگِ خاندان باهوش همه چی دون…..
بیچاره ی عقده ای
نصفه صورتش و برگردوند و ابروهاش بالا فرستاد
_اون صیغه به خاطره تو نبود شاید جلوی تو رو نتونم بگیرم……ولی امیر…….
یه ذره مکث کرد
_هیچ وقت سمت چیزایی که برای منِ نمیاد
با حرص داد زدم
_من برای تو نیستم……چرا مضخرف میگی؟
#جزرومد
#پارت۱۳۱
یه نگاه سرتا پامو کرد
_فردا صبح که صیغه رو خوندم معلوم میشه
میترسیدم ازش با این اخلاقش بعید نبود که……
وای خدا حتی نمیخوام بهش فکر کنم
درِ پشتی آشپزخونه رو باز کرد و قبل از اینکه بره تو داد زدم
_امروز بهش گفتم بهت یه چیزی بگه
ولی اون به خاطره تو قبول نکرد…..
دلم براش میسوزه.…..فکر میکنه تو از برادر بهش نزدیکتری
خنده دارتر اینکه میگه تو دوسش داری…..
دیگه کاملا برگشت با یه اخم غلیظ
ولی بازم هیچی نگفت
لحنم آروم تر شد
واقعا گفتم دلم برای اونم میسوخت
گناه داره وقتی دوربرش پر آدمه و تنهاس
چقدرم بیچاره س که به این امید بسته
منم گناه دارم گیر این آدم بیخود افتادم
_اگه واقعا منو دوست داشت تو با اینکارت نابودش میکردی……هرچند فهمیدن این چیزا برای تو خیلی سخته چون مثل اون حاجیتون فقط به خودت فکر میکنی……
_وقتی یه چیزی برای کسی که برام عزیزه ضرر داشته باشه ازش میگیرمش حتی اگه از دستم ناراحت بشه…..
خدایا فکر میکنه من کی ام…..یه دختر عوضی که برای پسرعموش نقشه کشیده؟
تا صبح تا میومد پلکام سنگین بشه از خواب میپریدم
چند بار به سرم زد برم بالا بهش بگم اشتباه کردم ولی پشیمون شدم
میدونم حرفام جریح ترش کرد ولی نتونستم جلوی خودم بگیرم چیکار کنم
الانم تو را پله منتظرشم
باید باهاش حرف بزنم و راضیش کنم از خر شیطون بیاد پایین ولی با آرامش
چون میدونم باهام لج میکنه
صدای قدماش اومد و استرس تمام جونمو گرفت
سر نماز صبح خیلی دعا کردم
خدا به دادم برسه
#جزرومد
#پارت۱۳۲
پایین پله ها وایساده بودم و وقتی پیچ و رد کرد من و دید
محل نذاشت و از جلوی چشمای منتظرم رد شد
آره دیگه همینجوری ام خدا رو بنده نبود چه برسه به الان که میدونه باید راضیش کنم
_صبر کن
وایساد که من رفتم سمتش
حداقل نکرد برگرده
_مگه به خاطره امیر حسام نیست؟خب اون که دیروز دعوا کرد باهات دیگه نمیاد اصلا بیادم من دیگه باهاش حرف نمیزنم
فقط نیم رخشو میدیدم
که کلافه یه پله پایین تر رفتم تا قیافشو کامل ببینم
الان که چشم تو چشم شدیم بهتر شد
ولی همین جوری قدش بلند بود الان که دیگه خیلی کوتاهتر شده بودم عین بچه کوچولو ها
بازم دستشو کرد تو جیبش با سر بالا
آخر پاره میکنم اون جیباشو که دیگه برای من این ژست مسخره رو نگیره
_اونکه تا یه هفته دیگه برمیگرده ولی تو……همینکه انقدر راحت به اسم صداش میکنی برای من کافیه…..
خیلی داشتم جلوی خودمو میگرفتم
_چی برای تو کافیه؟؟
لالیییی؟؟؟
یه هوف کشیدم و محکم پلک زدم تا به خودم مسلط بشم
_خب بگم آقای شمس خوبه؟؟اصلا هیچی بهش نمیگم جلوی توام دیگه نمیام
پس صیغه رو فراموش کن باشه؟
لحنم پر از التماس بود جلوی نگاهی که داشت با خودش فکر میکرد
ای کاش دلش بسوزه…..ای کاش……ای کاش……ولی….
_چرا انقدر میترسی؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 112
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.