رمان دونی

 

 

تمام سعی‌ام را کردم که تا رسیدن به خانه هیچ صحبتی با او نداشته باشم، او هم همانطور عصبی رانندگی‌اش را میکرد و به من کاملا بی توجه بود.

 

سعی کردم چشم ببندم و خودم را به خواب بزنم که مبادا دلش بخواهد من را برای چیزی بازخواست کند! با توقف ماشین بود که گوشه‌ی چشمم را گشودم و با دیدن در خانه نیم خیز شدم تا درب را بگشایم که صدایم زد:

 

_ بشین باهات حرف دارم!

 

دستم روی دستیگره متوقف شد و منتظر گوش به او دادم:

_ گفتم بشین سر جات!

 

زیر لب غرید، و کاملا منظورش این بود که تکیه بدهم و آماده‌ی خارج شدن نباشم!

ناچارا نفس عمیق و کلافه‌ای کشیدم و دست به سینه شدم:

 

_ میخوای درس بخونی، بخون، میخوای کار کنی؟ بکن، البته اونم شرایط خودشو داره، اما فکر خونه گرفتن و طلاق و این چیزارو از کله‌ت بیرون کن حورا، میخواستی بچه‌مو ببینی، میبینی و تا اخر هم بیخ ریشش میمونی!

 

سری به تایید تکان دادم و خیره‌اش شدم:

 

_ نظر لاله هم همینه؟ اینکه با وجود زن اولت، بشه زن عقدیت و بچه‌تو به دنیا بیاره و من مثل یه ادم اضافی جلو چشمش باشم؟

 

با سکوتش پوزخندی زدم:

_ حتی اختیار خونه‌ت هم از دستت پریده قباد، داری از زن صیغه‌ایت و خاله‌زنکا دستور میگیری و خودت بیخبری! البته حق داری منم خیلی گولشـ…

 

_ خفه شو!

 

صدایم در گلو خفه شد و او با رگ پیشانی ورم کرده خیره‌ام شد:

_ خفه شو حورا، انقدر سعی نکن با من یکی به دو کنی!

 

انگشتش را به سمتم گرفت:

_ خوب میدونی بخوام لج کنم خوب میکنم حورا، سه سال به ساز تو رقصیدم، به خواست تو لاله‌رو گرفتم، حالا هم بشین عاقبت تصمیمای سرخودتو ببین!

 

 

 

 

 

 

با حرص خیره‌اش شدم و گفتم:

_ بالاخره اون روز که بخوای از اینجا بندازیم بیرون میاد قباد، اما مودم قبل از تو میرم…نمیذارم بیشتر از این تحقیر شم!

 

به سمت در برگشتم و خواستم بازش کنم که صدایش دوباره متوقفم کرد:

 

_ این خیالو به گور میبری حورا، با خواستگار جور کردن و نقشه کشیدن نمیتونی به جایی برسی!

 

گیج به سمتش برگشتم، چه میگفت و چه میشنیدم؟ با دهان باز خیره‌اش شدم:

 

_ خواستگار جور کردن؟ چرندیات چیه که میگی؟

 

پوزخندی زد، سوییچ را از ماشین کند و درحالی که دستی را میخواباند گفت:

 

_ برو خودتو سیاه کن، به همین خیال باش، از الان راه افتادی پسر جور میکنی، بعد فاز غرور و کسب و کار گرفتی؟ که چی؟ اره درس میخونم میرم سر کار رو پا خودم وایسم، بعدش جدا میشم و میرم با یکی دیگه میریزم رو هم؟

 

بغضی که به گلویم فشار اورد را سعی کردم با قورت دادن فرو دهم، اما لرزش چانه‌ام که دست خودم نبود!

کمی به سمتش خم شدم و با تمام خشمی که در نگاهم داشتم به اویی که با اخم نگاهم میکرد خیره شدم:

 

_ برو ببین باز کی برای بهم زدن زندگی من نقشه کشیده که اومدی باز منو مقصر میبینی، پیداش کردی مشتاقم بدونم، حتما بهم بگو!

 

در را گشودم اما با یادآوری چیزی سر به سمتش چرخانده ادامه دادم:

 

_ و یه چیز دیگه، خیالت راحت، تا به دنیا اومدن بچه‌ت و دیدن اون بی گناه‌ِ معصومی که مادرش لاله‌س میمونم، اما کافیه دیگه روی خوش از من نمیبینی قباد خان، تا بوده سعی کردم خوب باشم، دیگه نیستم!

 

و بدون معطلی پیاده شدم که از دردی که در بخیه‌هایم پیچید کمی خم شده دست به زخمم گرفتم. نفسم را با هوف بلندی بیرون دادم.

 

 

 

 

کیمیا از دور به سمتم آمد و زیر بازویم را گرفت، با کمکش داخل رفتم، در ورودی خانه، کیمیا شرمنده ام کرد و برای باز کردن بند کفش‌هایم خم شد، همان لحظه لاله با شکمی که کمی برامده شده بود و در لباس تنگی خودنمایی میکرد در راهرو ظاهر شد:

 

_ عه وا کیمیا چیکار میکنی؟

 

کیمیا کمک کرد کفشم را در بیاورم و دوباره زیر بازویم را گرفت:

_ هیچی لاله‌جون تو چیکار میکنی؟

 

لاله پوزخندی زد و خیره‌ی من شد:

_ به به، میبینم زیبای خفته برگشته!

 

ابرو بالا دادم:

_ نترس لاله‌جان، با یه عمل کیست آدم که نمیمیره!

 

چشمانش را درشت کرد و با خنده گفت:

_ ای بابا، کیست داشتی؟ برای همین پس نتونستی بچه بیاری نه؟ بمیرم برای قبادم که سه سال به پات سوخت!

 

چشم در کاسه چرخاندم و با لبخند در حالی که به سمت پله‌ها میرفتیم گفتم:

_ سه سال بود لاله‌جان، انشالله ازین به بعدو می‌سازیم!

 

سکوت کرد و کیمیا هم زیر زیرکی خندید، از پله‌ها بالا رفتیم و به سمت اتاقم حرکت کردیم:

_ دلم خنک شد، همیشه اینجوری باش حورا، همچین حال ادم جا میاد وقتی پررو میشی!

 

به آرامی خندیدم:

_ قبلا که چندان خوشت نمیومدا!

 

مصلحتی اخم کرد و تشر زد:

_ حرف نباشه عروس، راه بیفت ببینم، بگیر یخواب پا نمیشی…

 

بلندتر خندیدم که باز هم درد کمی در بخیه‌هایم پیچید، روی تخت دراز کشیدم و او هم با گفتن اینکه داروهایم را می‌آورد تنهایم گذاشت…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.1 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
11 ماه قبل

بار پارت نذاشتیی

به تو چه😐
به تو چه😐
11 ماه قبل

پارت جدیددددددد چی شدددددد؟؟؟؟؟؟

رضا میر
رضا میر
11 ماه قبل

پارت من کوووووووووش😫😫

♡ روا ♡
♡ روا ♡
1 سال قبل

نمیدونم چرا حس میکنم بچه ی لاله مال قباد نیست نمیدونم چرا کلا حس میکنم پدر بچه لاله قباد نیست شاید هم اشتباه فکر میکنم

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  ♡ روا ♡
11 ماه قبل

درست فکر میکنی فرزندم🤌🤌

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  رضا میر
11 ماه قبل

اع فکر کردم فقط من اینطوری فکر میکنم

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

طبق محاسباتم اینشالله اگه پارت گذاری به همین مرتبی باشه و هر ماه رو ۴ هفته حساب کنیم تقریبا ۸ ماه دیگه به پارت ۲۰۰ میرسیم ‌

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  به تو چه😐
11 ماه قبل

مگه پارت دویستم هم داره؟از کجا میدونی؟

lolo
lolo
1 سال قبل

بالاخره حورا از حالت سیب زمینی بودنش خارج شد دختر باید زبون داشته باشه وگرنه چه خوب چه بد از همه میخوره😏

camellia
camellia
1 سال قبل

اجازه ازدواج دائم برای بار دوم رو باید زن اول بده.میتونه این اجازه رو نده,واگر بدون اجازه انجام شد حق داره تقاضای طلاق کنه ونیاز به رضایت شوهر نیست.

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  camellia
1 سال قبل

خب زن اول خودش رفت خواستگاری سفره ی عقد شون چید (هر چند اجباری )ولی خب دیگه داد اجازشو

camellia
camellia
پاسخ به  به تو چه😐
1 سال قبل

اجازه صیغه رو داده,نه عقد دائم.البته من اینجوری متوجه شدم.پاتای اول و نخوندم,از پارتای بعد که خوندم,دستگیرم شد.

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  camellia
1 سال قبل

خب بیین حورا همون پارتای اول گفت اگه لاله باردار شد عقد دائم کنه اجازه اش داد (حالا هر چند اجباری)

لیلا
لیلا
پاسخ به  به تو چه😐
1 سال قبل

برای صیغه نیازی به اجازه زن اول نیست اما برای عقد دائم هست

لیلا
لیلا
1 سال قبل

حورای بیچاره خودشم بخواد زبون باز کنه حرفشو بزنه قباد سگ پدر پاچه شو میگیره

آرام
آرام
1 سال قبل

چه عجب حورا خانوم یادش افتاد ک غرور داره، باید از خودش دفاع کنه
معلومه از فردا هم قباد به این فکر میافته که حورا رو حامله کنه تا تو این زندگی کوفتیش موندگار بشه

Delvin _yasi
Delvin _yasi
پاسخ به  آرام
1 سال قبل

اتفاقا یه حسی بهم میگه قباد احساس ترس کرده و دقیقا همین میشه حاملش میکنه بعد حورا از خونه میزنه بیرون و بعد از چند سال همو میبینن
ولی کاش اینطوری نشه چون خیلی تکراری و چرت میشه
من دوست دارم حورا درس بخونه کار کنه به جاهای خیلی موفق برسه بعد با یکی ازدواج کنه که لایقشه و عاشقانه دوستش داشته باشه و اخرای رمان حورا در کنار خانواده ای که تشکیل داده و خیلی خوشبخته، قباد و ببینه و اوج خوسبختیشو به خانواده قباد و خودش نشون بده .

آرام
آرام
پاسخ به  Delvin _yasi
1 سال قبل

کی بشه التماس های قباد برای اینکه که حورا اونو ببخشه و باهاش بمونه رو بخونیم تا ی کم دلمون خنک بشه

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

فاطی یک پارت به خاطر تولد ندا بده بهمون🤣

neda
عضو
پاسخ به  به تو چه😐
1 سال قبل

😂😂😂
هعی فاطی‌؟؟؟
هستی ؟
بیا به افتخار وجود من تو زندگیت به این بچه ها یه پارت بده …

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
1 سال قبل

کاش میداد

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  neda
1 سال قبل

آره والا😂

دسته‌ها
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x