رمان دونی

 

 

 

 

 

هق هقم بلند شد، ملحفه را چنگ زدم و تا توانستم هق زدم، گریه کردم، زار زدم…

چیزی هم مانده بود از من؟

چند بار بخشیدم؟ نباید میبخشیدم نه؟

چه میکردم…

 

ملحفه را مچاله کرده گزیدم و جیغ زدم…

جیغ زدم که خفه نشوم، بغض لعنتی بالا نمی‌آمد…هنوز گلویم سنگین بود، هنوز چیزی داشت نفسم را میگرفت…

 

وقتی شانه‌هایم فشرده شد، سرم میان جایی گرم فرو رفت، سیلی زد و من را به خود آورد…

هق هقم نرمال شد، اشک ریختم و میان سینه‌ی کیمیا سعی کردم ارام شوم…

 

کنارم نشسته بود و تن برهنه‌ام را به اغوشش کشیده بود، برایم هیچ چیز مهم نبود، نه اینکه چگونه امد و در باز است یا نه، نه مهم بود کسی میشنود یا نه…هیچ چیز دیگر مهم نبود!

 

امده بود حقم را ادا کند، امده بود برابری ایجاد کند میان زن‌هایش…

حقیرتر از این میشدم؟ میشد من باز هم اینجا بمانم؟

 

_ حورا…قربونت برم، چیشد؟ چرا اینجوری میکنی؟ ترسوندی منو…بگو چیشده؟

 

_ احمق…احمق…من، احمقم…حورای…احمق…

 

میان هق زدن‌هایم، صدای خفه‌ام در اغوشش پیچیده میشد و میشنید:

 

_ چرا اخه فداتشم؟ منو ببین…بگو چیشده، تو چرا لختی؟

 

نمیتوانستم حرف بزنم…

انقدر اشک ریختم، انقدر گریه کردم که فقط میدانم همانجا در اغوش کیمیا از حال رفتم…

 

میدانم که دیگر، من…من سابق نمیشدم!

قلبم شکست، دیگر قباد را نمیتوانستم ببخشم اما…کینه داشت در قلبم لانه میکرد، کینه طوری ریشه‌هایش را در رگ‌های قلبم پیچید که حسش کردم…

 

من باید نیشم را میزدم، باید درد میدادم، تا دردم تسکین شود…

 

 

 

 

 

 

یک هفته گذشته بود…

در این یک هفته یکبار هم نگذاشتم چشمم به قباد بیفتد، هرموق در اتاق بودم هم در را قفل میکردم…

 

به کیمیا هم سپردم هر زمان خواست بیاید، خودش را از پشت در معرفی کند و وای بحالش که همزمان با قباد ببینمش!

 

حتی گاهی با حال خرابم، اتفاقات گذشته‌اش را به رویش می آوردم و برای اینکه فکر ثواب کردن به سرش نزند و من را با قباد روبه‌رو نکند هم تهدیدش میکردم!

 

اما او حالم را میفهمید، فهمیده بود که عصبی نمیشد و درکم میکرد…

این یک هفته فکر کردم، نمیرفتم، فعلا نمیرفتم…

دلم میخواست داغم را روی دلش بگذارم، دلم میخواست حقیر شدنش را ببینم و بعد بروم…

 

نفرت از خودم، از بدنم، از قلبم…

از اینکه کل زندگی‌ام دروغ بوده است…

نفرت از همه چیز در وجودم مثل یک ویروس پخش شده بود، همه‌ی اعضای بدنم را درگیر کرده و داشت مغزم را هم مسموم میکرد…

 

دلم انتقام میخواست، دلم میخواست کرمم را بریزم و آزار دهم…

زندگی‌ام را خراب کردند، پس خرابشان کنم…

 

تمام ذهنم این روزها همین بود، خشم و کینه و زخم!

دلم میخواست کاری که کردند را بکنم، دردشان دهم… اما نه حالا!

 

_ حورا یه هفته‌س خودتو حبس کردی، شام و ناهارتم من میارم بخوری…نمیشه که اینجوری فداتشم، مگه نمیخواستی درس بخونی؟

 

سری به تایید تکان دادم:

_ میخونم…تنها سرگرمیم همینه!

 

دستم را گرفت، قاشق از دست دیگرم رها شد:

 

_ داداشم بد کرد…میدونم، واقعا میدونم…میفهممت، خودت میدونی که تجربه‌شو داشتم…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
♡ روا ♡
♡ روا ♡
9 ماه قبل

حورا وایییی حورا تو چرا بعد ۱۳۰ پارت عاقل نمیشی

♡ روا ♡
♡ روا ♡
9 ماه قبل

حالا انگاری شاه کار کرده تجربه اشو داشته

مریم
مریم
9 ماه قبل

کسی می‌دونه تو پارت جلوتر چه اتفاقی میفته
باردار که نمیشه ،اگه حورا باردار بشه ،پس بچه لاله هم از قباد هستش ،وقتی قباد بچه میکاره دیوانه است بره با غریبه
من میگم احتمالا بچه از قباد نیست ،قباد پیش حورا آبروش می‌ره وحورا ترکش می‌کنه
درسته بچه ها

Ana
Ana
پاسخ به  مریم
9 ماه قبل

منم حس ميكنم باردار نميشه و مشكل از حورا نيست و من حسم ميگه بعد از جريان بيمارستان حورا ، از طريق دكتر ك قطعا اون قسمت از زبون قباد گفته نشده درست ، متوجه شد ك حورا راحت باردار ميشه مخصوصا بعد از عمل كيستا .. و شك كرد ب خودش ك اومد رابطه برقرار كرد ببينه حورا اگر باردار نشه متوجه ميشه ك يه كاسه اي زير نيم كاسس … نزديكيش با حورا ب خاطر افكار تو سرش راجب خودش حورا و لاله و بچه بود وگرنه دوسش داره و بنظرم بخاطر تحقير و برابري زن ها اين كارو انجام نداد از غرور مسخرس اينكارو اين حرف مسخره رو زد

سارا
سارا
9 ماه قبل

دیرین دیرین حورا عاقل میشود !!!!!!!!!

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

ادمین جان جمعه شبا سال بد و شاه خشت میذاشتی چی شد؟

. .........Aramesh
. .........Aramesh
9 ماه قبل

به‌به ببینین کی عقل پیدا کرد آخرش

fatemenura
fatemenura
9 ماه قبل

وسط انتقامش باردار نشه😑

مادر قباد😂
مادر قباد😂
9 ماه قبل

افرین عروس گلم حورا جون🙂😂😂🙌

lilo
lilo
9 ماه قبل

بالاخره سرعقل اومد😐😐

رهگذر
رهگذر
9 ماه قبل

و بالاخره حورا همونی شد که باید میشد از این به بعد اون قباده که باید زجر بکشه قباده که باید تو عشقت بسوزه

Mobina
Mobina
پاسخ به  رهگذر
9 ماه قبل

دو روز بعد که حامله شد بهت میگم کی از کی انتقام میگیره😂😂

لیلا
پاسخ به  رهگذر
9 ماه قبل

من اما فکر میکنم از گذشته هم احمق‌تره رفتاراش واقعا بچگونه و غیر منطقیه اصلا رو چه مبنایی حورا و قباد با هم ازدواج کردن انگار زندگی بازیه رفتاراشون برای من دور از ذهنه حورا باید حداقل اگه نمیتونه ازش جدا شه تو یه خونه دیگه زندگی کنه و کم کم راه خودشو از قباد جدا کنه

camellia
camellia
9 ماه قبل

نههههه بابا!احمق چیه!دور از جون!😏😒😡

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x