دلارای پوزخند زد
پسرک ابله
قابل ترحم بود…
آلپارسلان ملکشاهان برای از دست دادنش میترسید و چه ترس به جایی!
_ هیچچیزی تغییر نمیکنه دلی
میریم پدرتو میبینی و برمیگردی
حتی شماره تماس هم با کسی رد و بدل نمیکنی
هاوژین را با احتیاط روی تخت برگرداند و سمت دلارای برگشت
حالا روی بدنش خیمه زده بود
_ وقتی برگشتیم بازم فقط همدیگه رو داریم
نه من خانواده ای دارم نه تو
دلارای آرام دستانش را دور گردن ارسلان حلقه زد و با پوزخند زمزمه کرد
_ من واسه ارث و میراث نمیرم ایران پسرحاجی
ولی میدونی چیه؟
شاید باباهامون هوس کنن برامون جبران کنن
اون زمان من نمیتونم مانع چیزی بشم
ارسلان بی جان غرید
_ دلی
#part1500 🖤
_ مثلا بابای من هیچ وقت برای داداشام کم نذاشته اما این دو سه سال آخر دخترش مجبور شده برای سیر کردن شکم بچهاش کلفتی کنه!
شاید بخواد دخترش تو مملکت غریب دستش تو جیب خودش باشه یا مثلا به دامادش یاداوری کنه از چه خانواده ای زن گرفته!
آلپارسلان با چشمان سرخ شده دندان روی هم سایید و دخترک حلقه دستانش را تنگ تر کرد
با لب های غنچه شده ادامه داد
_ یا برای مثال بابای تو!
سنش زیاده … بچه هاش دورش نیستن
هومن وقتی فهمیده مادرش صیغهی اون بوده مثل تو و هنگامه ازش متنفر شده
دیگه مثل قبل ابهت نداره
این وسط فقط هاوژین هم خونشه!
هاوژین ، دخترِ من!
شاید بفهمه که اگر من بخوام برای بچهام ازش دیو دو سر میسازم ، اگرم نخوام میشه بهترین پدربزرگ دنیا
اون زمان شاید وقتی بفهمه پسرش مادر نوهاش رو رقاصه دم دستی صدا میزنه بخواد از دلش در بیاره!
ارسلان با حرص به نفس نفس افتاد
حلقهی دستان دخترک حتی اجازه نمیداد دور شود
دلارای لبخند زد
_ یادت که نرفته؟ من تا قبل اومدن تو سوگولی مروارید خانم و حاجی بودم
خیلی دوستم داشتن
#part1501 🖤
ارسلان با خشم خودش را عقب کشید و غرید
_ منِ احمق رو بگو با توئه بیشعور درد و دل میکنم
واقعیت این بود که دلارای به حالش دل سوزانده بود
قربانی بود اما به ارسلان اجازه نمیداد بعد از سال ها او را قربانی کند!
نمیتوانست مثل گذشته ضعیف باشد
نمیتوانست تحقیر ها و کتک هایش را به سادگی ببخشد
نمیتوانست بخاطر هاوژین!
دخترک نباید در خانواده ای با بیماری های روانی خانوادههای پدر و مادرش بزرگ میشد!
ارسلان با خشم سمت مخالف برگشت اما دلارای دست برنداشت
از پشت سر کمرش را در آغوش کشید و آرام زمزمه کرد
_ چمدونارو جمع کردم
نباید بزنی زیر حرفت پسرحاجی
بهش فکرم نکن
ارسلان از میان دندان های بهم چفت شده اش غرید
_ آدم باش تا فکر نکنم!
#part1502 🖤
_ آدم میشم پسرحاجی
تو هم آدم میشی
با هم بخاطر بچمون آدم میشیم
تو هم دیگه واسه من کمربند نمیکشی!
یه وقت دیدی موبایل علیرضا یا یکی از دخترارو قرض گرفتم و به بابات پیغوم فرستادم که اگر نوهاشو میخواد من حاضرم برگردم ایران و تو خونهاش کنارشون زندگی کنم اونم به این شرط که نذاره دیگه دست پسرش بهمون برسه
کنار گوشش روی بالشت کوبید
هاوژین تکان کوچکی خورد و دوباره خوابید
دلارای بدون ترس خندید و پچ زد
_ گفتم اگر باز هوس کنی دست روم بلند کنی
تو هم که چنین هوسی نداری!
پس مشکلی نیست
ارسلان دهان باز کرد حرف بزند که دخترک خودش را بالا کشید و آرام لب هایش را طولانی بوسید
_ بخاطر دخترمون!
ارسلان بدعنق کنار گوشش غرش کرد
_ بخاطر همونه که جونتو نمیگیرم
دلارای با لبخند سر تکان داد
_ شب بخیر
ارسلان نیمخیز شد و دستش را سمت پیراهنش دراز کرد
_ میرم ببینم پایین چه گندی زدی
دلارای سرش را در بالشت فرو برد و خواب آلود زمزمه کرد
_ باور کن اصلا پشیمون نیستم…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 330
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
تو خراب کردی همه چیزو خودت
منم سه سالع دنبال میکنم هنوز تموم نشده
تف تو این زندگی با این رمانت بابا من دیگه میخوام کنکور بدم تو هنوز تموم نکردی این رمانو به فنا دادیمون بخدا
اینقد فاصله انداختی بین پارتا اصلا پارت قبلی یادمون نمیاد
پارت بعدی نمیاااااد؟؟؟؟؟
گندت بزنن با این رمانت
بچه ها من خرید اشتراک 6 ماهه گرفتم از حسابمم هزینه ش کسر شد ولی فعال نشد
چیکار باید کرد؟
ششاید باورتون نشه ولی من ازدواج کردم این هنوززززز تمومی ندارههههه
چه جالب منم ازدواج کردم ولی هنوز تموم نشده الان یه ساله اومدم سر خونه و زندگی ولی همچنان ادامه داره دهم بودم که شروعش کردم😂😂
خب خب یکم دیگه زور بززززن سر بچه اومد
والا ما الان سه ساله درگیر این زایمان تو ایم
خب زور بزن
وسطاش هی بی هوش میشی
چه عجب
تورو خدا زود تر رمانو تمومش کن
تمومش کننننننن