یک لحظه انگار مغزم خاموش شد و فراموش کردم دختر مقابلم حنانه است، کسی که ده سال آزگار عشقش را در قلبم داشتم.

 

توی صورتش براق شدم و دندان روی هم ساییدم، برای حنانه ای که حتی در رویاهایم هم نازک تر از گل به او نگفته بودم.

 

_ اون دیوونه نیست، ممنون بابت کمکت ولی بهتره تو چیزی که بهت ربط نداره دخالت نکنی. شب خوش!

 

بی آنکه بدانم و بخواهم، روی باوان تعصب پیدا کرده بودم…

 

در را بستم تا نبینم ناباوری و دلگیری نگاهش را، بستم تا نبینم توقعی که در نگاهش هویدا بود را…

 

چند لحظه ای سکوت تنها صدای بینمان بود و وقتی باورش شد آن حرفها و آن رفتار را خودم انجام داده ام، صدای دور شدن قدم هایش جایگزین سکوت شد.

 

برای طوری که پاهایش را روی زمین میکشید و دور میشد، آتش گرفتم.

بعد از ده سال صبر و تحمل و لام تا کام زبان به گلایه باز نکردن، انتظار این برخورد را نداشت…

 

دیس ها را روی پله گذاشتم و آرام و درمانده سمت اتاق عماد رفتم. کاش کسی راه چاره ای مقابلم میگذاشت.

 

مقابل قاب عکس خندانش ایستادم و با نوک انگشت لبخندش را لمس کردم.

 

_ از وقتی که رفتی خودمو گم کردم داداش…

شب به شب اگه نمیدیدمت خوابم نمیبرد، نمیدونم چطور چهل روز نداشتمت و دووم آوردم…

چیکار کنم عماد؟ چیکار کنم از این برزخ لعنتی بیام بیرون؟

 

پیشانی ام را روی دیوار کنار عکسش چسباندم و جای خالی اش را به آغوش کشیدم.

 

_ باید خودمو پیدا کنم… کمکم کن… نذار نابود شم، نذار لابلای اینهمه اشتباه خودمو از دست بدم… کمکم کن عماد…

 

«غرق جنون»

#پارت_۲۰۲

 

«باوان»

 

تصمیم داشتم تا ابد در اتاقم بمانم، این عامر غیر قابل پیش بینی و سردرگم مرا میترساند.

هنوز از آسیبی که ممکن بود توسطش بخورم وحشت داشتم…

 

عقربه های ساعت سر ظهر را نشان میداد. بیشتر از دوازده ساعت بود که نه چیزی خورده و نه چیزی نوشیده بودم.

 

دهان و گلویم از شدت بی آبی خشک شده و مزه ی زهرمار میداد.

تمام تنم کرخت و بی حس شده بود و بدون تکان خوردن روی تخت دراز کشیده بودم و فقط به دیوار مقابلم نگاه میکردم.

 

نمیدانم نام اتفاق دیشب را چه بگذارم… اصلا نمیدانم چه اتفاقی در جریان بود…

هنوز هم گیج بودم…

 

با دردی که در دلم پیچید، دستم را رویش گذاشتم و آرام نوازشش کردم.

 

_ ببخش مامانی رو… من اصلا مامان خوبی برات نیستم…

 

اشکی بی اختیار از گوشه ی چشمم چکید و با قل خوردنش داخل گوشم، تکانی خوردم.

 

_ من خیلی تنهام جوجه، نمیتونم تنهایی از پس این زندگی بربیام… کاش یه وقت بهتری میومدی نفس مامان…

 

به خودم قول داده بودم از کودکم محافظت کنم اما کم آوردم…

خسته تر از آنم که از پس این زندگی بربیایم.

 

ذهنم از آینده و اتفاقات روشنش خالی شده بود، انگار… انگار به یکباره از همه چیز دست کشیده بودم…

 

با پیچیدن صدای زنگ در خانه، لحظات مرگبار دیشب برایم تداعی شد و قلبم به تپش افتاد.

سیخ سرجایم نشستم و جانم از ترس و استرس داشت بالا می آمد.

 

منتظر بودم عامر در را باز کند اما با تکرار دوباره ی صدای زنگ، لب گزیدم و آرام سمت در رفتم.

 

گوشم را به در چسباندم و با اینکه هیچ صدایی از بیرون اتاق نمی آمد اما ترسی که در دلم لانه کرده بود بزرگتر از این حرفها بود که بتوانم از این اتاق لعنتی بیرون بزنم.

 

«غرق جنون»

#پارت_۲۰۳

 

دستان لرزانم را روی در گذاشتم و خود خسته و بی جانم را به دیوار تکیه دادم.

دیگر صدای زنگ نیامد، دیگر هیچ صدایی نیامد و من هنوز برای بیرون رفتن آماده نبودم.

 

اگر یک درصد با عامر رو به رو میشدم… شک داشتم از پس جمع و جور کردن خودم بربیایم.

 

تصمیمم را گرفتم، همانجا میماندم حتی اگر قرار بود بمیرم…

برگشتم تا به جای قبلی ام برگردم که گلویم از شدت خشکی سوخت.

 

_ آه خدایا… ولی خیلی تشنمه…

 

نگاه بدی به در انداختم و شانه ام را به آن کوبیدم.

 

_ لعنت بهت عامر، چه مرگت شده آخه؟

 

نفس های لرزان و یکی در میانم را بیرون دادم و کمی که آرام تر شدم برای قانع کردن خودم گفتم:

 

_ حتما رفته سرکارش، بابا معلومه هیچکس تو خونه نیست از چی میترسی دختر؟!

 

سری در تایید حرفهای خودم تکان دادم و دستم سمت کلید روی قفل رفت.

 

_ از لای در نگاه میکنم، اگه خونه بود نمیرم بیرون… کاری نداره که.

 

با نفسی عمیق کلید را چرخاندم و سرم را از لای در بیرون بردم. چشمان از حدقه بیرون زده ام را دور تا دور خانه چرخاندم و لبم را با زبان تر کردم.

 

قلبم در دهانم میزد و مدام عامر را مقابلم میدیدم. حتی توهم دیدنش هم کافی بود برای قبض روح شدنم، چه رسد به واقعیت!

 

_ عا… مر… خو… نه ای؟

 

صدایم میلرزید و به خاطر نفس های به شماره افتاده ام، تکه تکه حرف میزدم.

صدایی که نیامد خیالم کمی راحت شد و قدمی بیرون رفتم.

 

_ عا… مر…

 

نخیر، انگار واقعا کسی خانه نبود. تنم از انقباض در آمد و آخیش از ته دلی گفتم که نگاهم روی برگه ای کوچک که به در اتاقم چسبیده بود خشک شد.

 

«یه مدت، نمیدونم چقدر… نیستم»

 

یک مدت نبود؟ یعنی چه که نبود؟

از خانه رفته بود؟ تنهایم گذاشته بود؟ در این شرایط؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 138

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کلنجار

    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به چالش میکشد و هرکدام به نحوی با این مسئله و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x