رمان آرزوی عروسک پارت 29 - رمان دونی

 

اومد مثل خودم آروم، کنار گوشم گفت:
_اشکال نداره بعدی ها میگیره انشاالله…
سرشو بلند کرد و چشمکی بهم زد…
خیلی دلم میخواست ظرف سوپمو روی لباسش خالی کنم وموقعیت خیلی خوبی هم واسش داشتم، اما حیف که عطر و بوی سوپ عقل و هوشمو برده بود وگرسنگی اجازه نداد!

خلاصه واسه ناهار به هم آنتراکت دادیم و هرکدوم سرمون توکار خودمون بود.. انگار اونم مثل من گرسنه بود چون حتی درحد نیم نگاه هم شیطونی نکرد!
ارسلان واسه شب کشتی تفریحی رزرو کرده بود وبه گفته خودش انگار کنسرت و برنامه های قشنگی قرار بود برگزار بشه!

قراربود بعداز ناهار بریم کنار ساحل و طبق همیشه زور آمنه جونم غالب شد و رفتن به ساحل کنسل شد و به خواب واستراحت تبدیل شد!!!
منم چون اولین بارم بود توی کشتی و اینجور جنگولک بازی ها دعوت شده بودم تصمیم داشتم حسابی به خودم برسم و مثل آدم حسابی ها برم!

خوابم نمیومد تصمیم گرفتم دوش بگیرم و نم نمک آماده شم…
دلم میخواست تیپ اسپرت بزنم اما ازاونجایی که سلیقه پندار رو میدونستم جایی که قراره ممکنه بریم رسمی تر باشه!
مانتوی جلو باز مشکی و شلوار مشکی و شال توسی انتخاب کردم و تصمیم داشتم توی چشمم هم لنز توسی بذارم!

چون آمنه توی یک اتاق بامن بود و روی خوابیدنش زیادی حساس بود اجبارا بیصدا ترین دوش عمرم رو گرفتم…
و از اونجایی که موهای من لخته و نیازی به کشیدن اتو مو نداشت اما باز هم اجبارا موهامو با اتو مو خشک کردم وترسیدم اگه سشوار رو روشن کنم بیدارش کنم!

باهمون اتو مو به موهام موج دادم و دست آخر همه رو پخش کردم و بهشون تافت زدم…
به جرات میتونم قشنگ ترین حالت مو توی تموم عمرم شده بود!
چون بور هستم رگه های زیتونی روشن توی موهام باعث شده بود شبیه هایلایت بشه!

بالذت چندین باردیگه موهامو توی آینه نگاه کردم و چندتاهم ازخودم سلفی گرفتم!!!!
بعداز موهام رفتم سراغ صورتم و با وسواس وخیلی تمیز آرایش کردم..
پشت پلکم سایه دودی خیلی کمرنگ کشیدم و ازهمون رنگ واسه خط چشم زیرچشم هم استفاده کردم…

اهل آرایش زیاد نبودم وکم پیش میومد زیاده روی کنم، البته بجز اون شب که واسه کوهیار به خودم رسیده بودم و اونجوری توذوقی خوردم!
رژلب قرمز جیغ زدم و دست آخر لنز توسی هم توی چشمم گذاشتم!

ساعت ۶غروب بود ومتاسفانه هنوز کسی بیدار نشده بود!
بی حوصله رفتم واسه خودم چایی بریزم که دیدم آرش تو آشپزخونه اس!
ازاونجایی که فکرنمیکردم کسی باشه روسری نپوشیده بودم و از شانسم تا اومدم برگردم، منو دید و اگه میرفتم ضایع بود!

و‌اسم مهم نبود اگه بدون روسری ببینتم چون بار اولش نبود ومن هم زیاد ودرقید وبند نبودم!
واسه همین سعی کردم نادیده بگیرمش!
بی خیال از کنارش رد شدم و واسه خودم چایی ریختم و متوجه نگاه های خیره اش بودم!

_واسه منم بریز!
خودمو زدم کری و بعداز پرشدن لیوانم، بی تفاوت اومدم از کنارش ردبشم که گفت:
_هوی حمال.. مگه با تو نیستم!
روی صندلی نشسته بود.. عصبی خم شدم و توی صورتش توپیدم:
_مرتیکه سرت توکار خودت باشه وگرنه بد می بینی!

_نگاه خیره ای به صورتم و لب هام انداخت وبا لحنی مثلا هات گفت؛
_مثلا چیکارمیکنی خوشگله؟
_یادت که نرفته نترکیدن روده هاتو مدیون منی! اما همیشه اونقدر مهربون نیستم که… این دفعه قول نمیدم از خیرت بگذرم!

طره ای از موهامو دور انگشتش پیچید وگفت:
_اونو که گذاشتم به موقعش هم از خجالتت دربیام هم یه صفایی بکنم خوشگله… پس تا اون موقع زیاد به پروپای من نپیچ چون ممکنه آسیب جدی تری بهت برسونم!

باحرص موهامو از دستش بیرون کشیدم وگفتم؛
_نه بابا؟ خیلی خودتو قبول داری ها.. یه کاری نکن به گوه خوردن بندازمت بوزینه!
سرت توکار خودت باشه وگرنه بدجوری داغونت میکنم!

بافکر شیطونی نگاهی به چایی داغم که دستم بود کردم وگفتم:
_چایی میخواستی؟؟
یه دفعه کل چایی رو روی پاهاش ریختم و گفتم:
_بیا اینم چایی.. تلافی سوپی که خواستی بریزی روی من و چلمنگ تراز این حرفا بودی!

مثل برق گرفته ها ازجاپرید و عصبی فریاد کشید؛
_هوی کره خر چه گوهی میخوری؟ اومدم فرار کنم که موهامو کشید و با همون تن صدای بلند گفت؛
_چای روی من میریزی نکبت؟ الان حالیت میکنم!

اونقدر موهامو محکم گرفته بود که حس کردم داره از ریشه کنده میشه!
کشون کشون به طرف چای ساز بردم و شروع کردم به جیغ زدن…
_آی… ولم کن.. روانی… داری چه غلطی میکنی؟ ول کن موهامو.. آی….

یه دفعه ارسلان درحالی چشماش بخاطر خواب سرخ شده بود حراسون اومد و به زور دست آرشو از موهام جدا کرد و خیلی عصبی داد زد:
_داری چه غلطی میکنی احمق؟؟

_ولم کن بابا.. تا این عفریته رو به گوه خوردن نندازم ولش نمیکنم.. ولم کن میگممم!
رفتم پشت ارسلان قایم شدم و ارسلان هم سعی داشت جلوی کمپوت رو بگیره!
_آرش؟؟؟ دستتو بکش خداشاهده میزنمت!

آرشم با همون عربده کشیدنش به شلوارش اشاره کرد وگفت:
_ببین چیکار کرد؟ چایی داغو ریخت روی شلوارم دختره ی حمال!
_باشه برو کنار من خودم حسابشو میرسم…
_نمیشه!! تا آب جوشو نریزم تو صورتش ول کنش نیستم!

صدای امنه از پشت سرم باعث شد یه کم ترسم فروکش کنه..
_توبیجا میکنی.. بیا برو بیرون ببینم چه خبرشده باز!
_مامان؟
_چیه؟ این دختر دست ما امانته نیاوردیم که شکنجه ‌اش کنیم!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان التهاب

    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
رمان گرگها
رمان گرگها

  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
LM30
2 سال قبل

چقدر از سارا بدم میاد بی‌شعور حالا کوهیارو به آرش میفروشه.

پ ا
پ ا
2 سال قبل

خیلی خوب بود دلم خنک شد خدایا شکرت باید خاکستر میشد پسره ی ….. ولی یکم نمک عاشقی اینارو بیشتر کن 😉

انیسا
انیسا
2 سال قبل

عالیه
ولی ای کاش ی پارت دیگ امروز می زاشتی

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x