حرکات آهسته و پرنازش روی مخ امیر بود چون که بیشتر می خواست…!

 

دستش را از کمر دخترک بالا آورد و پشت گردنش گذاشت.

 

 

سرش را محکم گرفت و جوری که دوست داشت، بوسید…

 

حرکاتش توام با خشونت دلنشینی بود که رستا حتی نمی توانست درست همراهی کند اما امیر هیچ چیز جز ان لب ها برایش اهمیت نداشت…

 

زبان داخل دهانش برد و ان را دور زبان دخترک می چرخاند تا بیرون بیاورد و میمکید…

 

 

دخترک به سختی از بینی نفس می کشید و پایین تنه اش طوری به نبض افتاده بود که خودش را مدام به پایین تنه امیر می مالید…

 

 

امیر هم نفس کم آورده و کمی فاصله گرفت.

خیره صورت خمار دخترک بود.

لبخند زد.

دستش را بالا آورد و یقه اش را کنار زد…

 

 

خم شد و روی سینه اش را بوسید و ان را از قاب سوتین درآورد اما وقتی خواست نوک ان را توی دهان کند. گوشی اش زنگ خورد…

 

 

هردو بهت زده به یکدیکر نگاه کردند و امیر با حرص نفسش را بیرون داد…

 

اما رستا خنده اش گرفت که خم شد و گوشه لبش را بوسید…

-نبینم حرص بخوری آقا پلیسه…!!!

 

 

امیر با حرص نوک سینه اش را گرفت، چنان فشار داد که نفس دخترک رفت.

-اخ امیر…. دردم گرفت….!!!

 

 

امیر گوشی اش را برداشت و عصبانی گفت.

-درد اصلیت مونده جوجه رنگی…!!!

 

#پست۲۱۱

 

 

 

با دیدن نام مخاطب تماس را وصل کرد.

-جونم حاج رضا…؟!

 

 

حاج رضا نگاهی به ستاره کرد که نگرانی از سر و رویش می بارید.

-سلام شیر پسر کجایین…؟!

 

 

امیر نگاهی توی صورت دلبرکش چرخاند که دخترک با ناز و عشوه هایش داشت مرد را تا سر حد جنون می برد.

 

-داریم با رستا میایم…!!!

 

 

رستا با شیطنت سمت مرد رفت و شروع کرد گونه اش را پشت سر هم بوسیدن…

 

 

حاج رضا با شنیدن صداهای نامفهومی با تردید گفت: امیر اتفاقی که نیفتاده…؟!

 

 

امیر با دست آزادش به زور دخترک را گرفت و به سختی گفت: نه حاجی شارژ گوشیم داره تموم میشه نزدیک خونه ایم… الان قطع میشه…!

 

-خیلی خب خیالم راحت شد… پس خدافظ…!!!

 

 

به محض خداحافظی تماس را قطع کرد و با نگاه پر اخطاری به دخترک و نگاه پر شیطنتش اخم کرد…

 

-رستا فقط صب کن می برمت یه جایی و بلایی به سرت میارم که فقط جیغ بکشی… حتی نمیزارم یه دقیقه استراحت کنی…!!!

 

 

دخترک با خنده چشم درشت کرد.

-تهدید می کنی من فقط بوسیدمت…!!!

 

 

امیر او را سمت خود کشید و با نگاهی دودوزن به چشمانش گفت: الان دست و بالم بسته… دایی رضا زنگ زد که ببرمت خونه اما قبلش می تونم یه بوسه دیگه ازت بگیرم… رستا…؟!

 

 

دخترک سوالی نکاهش کرد.

-هوم…؟!

 

-با یه سفر دو نفره چطوری…؟!

 

چشمان رستا برق زد…

-واقعا…!!!

 

امیر با خنده به حرکت شیرینش لب روی لبش گذاشت و بوسه هایش را از سر گرفت.

 

#پست۲۱۲

 

 

رستا

 

امیر یک پا ایستاده بود که به مسافرت برویم و من این میان نمی دانستم چه بهانه ای جور کنم…؟!

 

 

مثل همیشه باید از سایه کمک می گرفتم اما ازش خجالت می کشیدم که این روزها زیاد جورکش من شده بود…

 

 

دو روز تعطیلی بود که با دو روز آخر هفته می شد به یک سفر دلچسب چهار روزه رفت…

 

 

امیر بعد از ان شب، فردا و پس فردایش هم مرا ول نکرد و تا پشت باغ کشاندم و تا وقتی یک دل سیر نبوسیدم رهایم نکرد.

 

 

سایه توی سالن نشسته بود و برای آنکه بتوانم نقشه ام را پیش ببرم دوتا قهوه ریخته و با کمی کیک شکلاتی که دوست داشت توی سینی گذاشتم و از آشپزخانه خارج شدم…

 

 

کنار سایه نشستم و تا خواستم بحث را شروع کنم، سایه بی مقدمه گفت: می خوام آخر هفته رو با عماد برم سفر…!!!

 

 

ابروهایم بالا پریدند.

این دو کی اینقدر صمیمی شدند که باهم قرار سفر گذاشتند…؟!

اصلا مشکل خودم و امیر یادم رفت.

 

ابرویی بالا انداختم.

-شما کی اینقدر صمیمی شدید که تصمیم به سفر گرفتین…؟!

 

 

سایه نگاهم کرد.

-اونش به تو ربطی نداره اما باید یه کاری کنی که آخر هفته نبود من احساس نشه…!!!

 

-امیرم برای آخر هفته برنامه سفر چیده…!!!

 

 

سایه ابرو بالا انداخت…

-به نظرم مشکلمون حل شد… دیگه لازم نیست یه کاری کنی تا نبودم احساس نشه چون مثلا خودتم قراره با من بیای سفر…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۱۴۶

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان از هم گسیخته

    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می شه و همه چیز در مسیر جدید و تازه ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو

    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان عشق افسانه ای..کاری با کسی ندارم از کل دنیا تنها

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازی

  دانلود رمان شهر بازی   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x