راضی از تاثیری که تونستم روش بذارم.. لبخند عمیقی زدم و دوباره چاقو رو دستم گرفتم تا کیک و ببرم ولی قبلش میران.. کیک و دوباره سمت خودش کشید و خیره تو چشمای متعجب من با خونسردی لب زد:
– مگه واسه من نگرفتیش؟
– چرا!
– خب دیگه چه لزومی داره تقسیمش کنی؟
– یعنی چی؟ مگه واسه تولد یکی کیک می خرن همه رو خودش می خوره!
شونه ای بالا انداخت و همونطور که چنگالش و فرو کرد تا کیک و به دهنش نزدیک کرد جواب داد:
– از نظر من اشتباه می کنه که نمی خوره!
خیره تو چشمام محتویات روی چنگال و تو دهنش فرو کرد و مشغول جوییدنش شد.. مشخص بود که یه کمم قصد اذیت کردن داره و چون مجبور شد در برابر من یه کم کوتاه بیاد حالا داشت از این طریق جبران می کرد.. منم انقدر از دوباره عصبانی شدنش می ترسیدم که مطمئن نبودم بشه بهش حرف زد یا نه!
ولی کیک و اون خامه های روش بدجوری داشت بهم چشمک می زد و نتونستم ساکت بمونم!
– یه ذره هم نمیدی؟
دومین چنگالم تو دهنش فرو کرد و ابروهاش و به نشونه نه بالا انداخت!
با اینکه قصد داشت حرصم و دربیاره ولی خنده ام گرفت که بعضی وقتا عین بچه ها لجباز می شد و ترجیح دادم چیزی نگم و ببینم تا کجا می خواد اون کیک دو نفره رو تنهایی بخوره!
از کیک که بی نصیب موندم فنجون قهوه ام و کشیدم سمت خودم و مشغول هم زدنش شدم که گفت:
– اگه بگم هنوز قانع نشدم…
– واسه چی؟
با بی تفاوتی خیره تو چشمام چند بار دیگه هم چنگالش و پر و خالی کرد تا اینکه جواب داد:
– اینکه هدفت از اول کشوندن من به اینجا بود و اونی که می خواست بیاد و دک نکردی! اگه همچین قصدی داشتی.. می تونستی خیلی راحت قبل از این «عزیزم» روی کیک.. یه «میران» اضافه کنی!
اینبار بهم برنخورد چون لحنشم به جدیت بار اولی که مطرحش کرد نبود.. در عوض منم کم نیاوردم با موذی گری بیشتری گفتم:
– ننوشتن اسمت روی کیک که از قصد بود چون نقشه ام زود لو می رفت و ممکن بود اصلاً به مرحله ای نرسه که با پای خودت بیای اینجا.. ولی واسه قانع شدنت.. دلایل خودم و دارم!
– اینکه انقدر رذل نیستی که با یکی دیگه تو این کافه قرار بذاری کافی نیست!
– اینکه از قصد جایی رو واسه نشستن انتخاب کردم که سمت چپم دیوار باشه چی؟
دهنش که داشت تند تند کیک و می جویید یه لحظه از حرکت وایستاد و چشماش و برای خیره شدن تو صورتم بالا آورد..
انقدری حافظه اش قوی بود که یادش بیاد این حرف و خودش.. تو همین کافه بهم زد وقتی گفت.. از دفعه بعد جایی بشینیم که سمت چپت دیوار باشه تا اگه خندیدی.. کسی نتونه چال روی گونه ات و ببینه!
لبخندی زدم از اینکه تیرم درست وسط هدف خورده بود که با یه ابروی بالا رفته احتمالاً واسه حفظ جذبه اش و وا ندادن.. نگاهش و گرفت و دوباره مشغول اون کیک وسوسه کننده شد!
– دیگه؟
نفسی گرفتم و حالا که انقدر اصرار داشت رفتم سراغ مرحله آخر برنامه هام!
زیپ کیفم و باز کردم و بسته ای که با نهایت دقت و سلیقه.. بعد از دیدن چند تا فیلم آموزشی تو اینستاگرام کادوپیچش کرده بودم و گذاشتم رو میز و هلش دادم سمتش..
چنگالش و گذاشت تو بشقاب و دوباره نگاه متعجبش و برای گرفتن توضیح به صورتم دوخت که با دستپاچگی و هیجانی که به جونم افتاده بود گفتم:
– دلیل آخرمه! امیدوارم وقتی بازش کنی.. دیگه مطمئن بشی که همه این تدارکات.. فقط مخصوص خودت بوده و بس.. نه هیچ بنی بشر دیگه ای.. انقدری خودم و می شناسم که همین الآن قسم بخورم تا باور کنی من محاله واسه مردی.. قبل از ازدواج.. تو این مناسبت کادو بخرم.. به جز تو! پس.. روزت مبارک!
کنجکاوی و هیجانی که با حرفام به جونش افتاده بود حتی بهش مهلت یه تشکر خشک و خالی هم نداد و بسته رو از رو میز برداشت.. ولی در عوض با صبر و حوصله.. بدون پاره کردن کاغذ کادو چسب ها رو دونه دونه باز کرد کادوم و از توش کشید بیرون..
هیجان منی که چهارچشمی بهش زل زده بودم تا عکس العملش و شکار کنم.. مطمئناً از میران بیشتر بود و خدا خدا می کردم.. بتونم با این هدیه همون قدر که انتظار داشتم سورپرایزش کنم و از همه مهم تر.. به این باور برسونمش که پای کس دیگه ای به زندگیم باز نشده!
میران اول با دقت کیف چرمی قهوه ای که ظاهرش شبیه کیف پول مردونه بود و برانداز کرد و با حس جعبه داخلش.. کیف و باز کرد و بالاخره چشمش به اون هدیه اصل کاری افتاد!
یه تخته نرد کوچیک و جیبی که می تونست همه جا همراه خودش ببره و هر وقت دلش خواست بازی مورد علاقه اش و بریزه رو میز!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
الهی واسه مردی که قصد کشتن تو داره چه کارا میکنی
عالی❤