رمان تارگت پارت 150 - رمان دونی

 

– مگه هرکی میاد اینجا باید شنا کنه.. خب میاوردیم فقط می دیدمش دیگه خسیس!
– خسیس منم یا تو که دو سه ماه از رابطه امون می گذره و نمی ذاری تمام و کمال ببینمت؟
نفس عمیقی کشیدم و با دیدن مبلای دایره ای و چرمی دور استخر سریع رفتم سمتش و روشون نشستم.. این گلگی چند وقتی می شد که با میران همراه بود و می گفت بعد از اینکه اون شب کنار هم خوابیدیم یه چیزایی بینمون تغییر کرده و لزومی نداره دیگه به سفت و سختی قبل باشیم!
هرچند تحت فشارم نمی ذاشت و من و مجبور به کاری نمی کرد و فقط پیشنهاد و نظرش و می گفت ولی.. من هنوز تا این حد با این قضیه کنار نیومده بودم!
می دونستم چیزی که می خواد تهش به چی ختم می شه و مهم اون اصل کاری بود که باید برای خودم هضمش می کردم که خب.. هنوز نتونسته بودم!
واسه همین اینبارم مثل هر دفعه بحث و عوض کردم و گفتم:
– نگفتی چه جوری فهمیدی اینجام؟
– صدای باز و بسته شدن در و شنیدم!
– همین؟ خب هرکسی می تونست باشه!
– کسی به جز تو کلید خونه من و نداره.. بعد از اون صدای پارس ریتا رو شنیدم که زود قطع شد.. اونم با کسی به جز تو انقدر ملایم برخورد نمی کنه!
– قانع شدم!
لبخندی زد و گفت:
– هیچ کس هم به اندازه تو انقدر سریع قانع نمی شه!
– این خوبه یا بد؟
جوابم و نداد و فقط از همون فاصله به نگاه خیره اش ادامه داد.. ذهنم درگیر هزارجور فکر و خیال بود.. مشکلات خودم از یه طرف و این چاله بزرگ وسط زندگی آفرین از طرف دیگه داشت اعصابم و تحت فشار قرار می داد ولی با همه اینا.. نمی تونستم از این واقعیت که میران تو هر حالتی حتی وقتی توی استخره و آب از سر و موهای چکه می کنه جذابیت خودش و داره بگذرم!
به درک اگه هیز و ندید بدید محسوب می شدم.. من چه جوری می تونستم از این صحنه ای که برای اولین بار داشتم می دیدمش لذت نبرم اونم وقتی این آدم.. خیلی وقت بود که یه جایگاه دیگه ای توی زندگیم و توی.. قلبم پیدا کرده بود..
– از یخچال اون ته دو تا آبمیوه میاری؟

نیم نگاهی به جایی که داشت اشاره می کرد انداختم و رفتم به همون سمت.. آبمیوه گزینه خوبی بود.. می تونست گلوی من و از خشکی دربیاره و یه کم کامم و شیرین کنه تا بتونم درباره این حجم از تلخی که خانواده داییم بهم تزریق کردن.. صحبت کنم!
روی پاهام نشستم و از یخچال کوچیکی که تو یه محفظه شیشه ای قرار داشت به سلیقه خودم دو تا آبمیوه برداشتم و رفتم سمت میران که دوباره زیر آب فرو رفته بود و با نزدیک شدنم اومد بالا..
لبخندی به روش زدم یکیش و گرفتم سمتش..
– نمی خوای بیای بیرون؟
– جذاب تر نیست که پیشنهاد بدم تو بیای تو؟
– می خوام.. باهات حرف بزنم!
یه لحظه از حالت جدی و غمگینم اخم رو صورتش نشست و گفت:
– بگو.. چی شده!
– آبمیوه ات و بخور حالا..
نفسی گرفتم و یکی از صندلی های حصیری کنار دیوار و تا دم استخر کشیدم و روش نشستم..
– چرا امروز جواب پیامم و ندادی؟ می دونی چند بار گوشیم و چک کردم؟ نگران شدم اتفاقی برات افتاده باشه.. یا اینکه مثلاً…
جلوی زبونم و گرفتم که دیگه فکر و خیالات منفی گرایانه و احمقانه ام و به زبون نیارم.. ولی میران توجهش به همون جلب شد که پرسید:
– یا چی؟
نفسی گرفتم و زل زدم بهش.. چه اشکالی داشت از استراسم بدونه..
– یا در حال خیانتی!
انگار انتظار این حجم از صراحت و نداشت که یه کم ابروهاش پرید بالا.. ولی باز با خوسردی چند قلپ از آبمیوه اش و خورد و حین بالا زدن موهای روی پیشونیش پرسید:
– این موضوع تو رو می ترسونه؟
– تو رو نمی ترسونه؟
– اوایل شاید.. الآن دیگه نه.. چون طرفم و شناختم و می دونم جزو اون دسته از آدم های چیپ و سطح پایین نیست که تا یکی توی رابطه دلش و زد بره سراغ دومی!
انقدر با اطمینان حرف زد که شرمنده شدم از فکر و خیالات خودم و زیر لب گفتم:
– ببخشید.. من.. من امروز اصلاً شرایط خوبی نداشتم.. چند تا اتفاق با هم افتاد.. ذهنم دیگه نمی تونست به این چیزا فکر کنه.. تو هم که جوابم و ندادی..
– حق داری.. اشتباه از من بود.. از صبح اصلاً گوشیم و چک نکردم.. ولی از اونجایی که جمعه ها دیر بیدار می شی.. گفتم یه کم به کارام برسم و دم ظهر بهت زنگ بزنم.. صبح یه کم تو حیاط با ریتا سرگرم بودم و بعدش اومدم اینجا که دیگه خودت اومدی!

نفس عمیقی کشیدم و سرم و بازم برای قانع شدن به تایید تکون دادم و آبمیوه ام و تموم کردم که گفت:
– می شنوم!
زل زدم به چشمام که انگار تحت تاثیر آبی که تا کمرش و پوشونده بود شفاف تر از همیشه به نظر می رسید..
دوست نداشتم فکر کنه بعد از تعریف حرف های زن دایی و معضل جدید زندگیم.. انتظار دارم پیشنهاد دو هفته پیشش و دوباره مطرح کنه و به فکر خواستگاری باشه چون خودم ازش خواستم ازدواج اینجوری شکل نگیره..
ولی به مشورتش احتیاج داشتم که گفتم.. هر چیزی که زن دایی دیشب تحویلم داد و باهاش قلبم و از چند جا سوراخ کرد براش تعریف کردم و گفتم که چه راه هایی پیش پام گذاشتن و گفتم که تحت هیچ شرایطی دلم نمی خواد با آفرین زندگی کنم.
حتی اینم گفتم که آفرین.. رو چه حسابی حرف زن دایی رو قبول کرده و در اصل انتظار داشته من به اونا بگم پیش آفرینم ولی بیام اینجا که اینم شدنی نبود و اونا دیر یا زود می فهمیدن و یه آبرو ریزی بزرگ راه می افتاد.. هم پیش داییم اینا و هم پیش خانواده آفرین!
حرفام که تموم شد نفس عمیقی کشیدم و بازدمم و بریده بریده بیرون فرستادم و از پشت پرده اشک زل زدم به انگشتای لرزون دستم..
میران تا تموم شدن حرفام سکوت کرده بود و گذاشت هرچی که توی دلمه رو به زبون بیارم و سکوتشم هنوز ادامه داشت..
نمی دونستم داره فکر می کنه یا کلاً حرفی نداره تا در جواب بزنه.. ولی با توجه به شناختی که ازش داشتم گزینه اول منطقی تر بود..
تا اینکه بالاخره خودش و توی استخر به سمتم کشید و کاملاً رو به روم قرار گرفت:
– من و نگاه کن ببینم!
سرم و بلند کردم و با لب هایی که از شدت بغض آویزون شده بود و نمی تونستم تغییر حالت بدم بهشون زل زدم به چهره پر اخمش که گفت:
– واسه این داری گریه می کنی؟
– آواره شدم میران! گریه نداره!
– اولاً که.. خیلی بهم برمی خوره با وجود من توی زندگیت.. حرف از آواره شدن می زنی.. یه کم فکر کن قبل از حرف زدن..
تا خواستم چیزی بگم اجازه نداد و با صدای بلندتر و لحن کوبنده تری ادامه داد:
– دوماً.. ما قبلاً فکر همچین چیزی رو کرده بودیم.. حالا نه دقیقاً این موضوع ولی.. تو به من گفتی یه سری فاکتور داری بابت خرج خونه که همه رو نگه داشتی.. پس برای چی نگشون داشتی؟ که بلااستفاده بندازیشون دور؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shyli
Shyli
2 سال قبل

یه ذره یواش داره پیش میره فاطمه هیچ جوره نمیشه پارتا رو بیشتر کنی؟
پارت ذخیره پخیره ندارین؟

mehr58
mehr58
2 سال قبل

ای وللل شاکیشون بشه

Ella
Ella
2 سال قبل

میران خیلی کراشه☹

Tamana
2 سال قبل

میران هولش بده بیفته تو آب بخندیم یه ذره😐🤣😂😂🤣

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x