رفت و من با لبای آویزون مونده و چشمای پر شده از اشک زل زدم بهش.. چرا اینجوری کرد؟ من که.. من که حین بوسیدنش حرفی نزدم.. خودش جدا شد!
چرا منظورم از اون جمله رو نفهمید و اینجوری برای خودش یکه تازی کرد؟ یعنی حرفم انقدر بد بود که بهش برخورد؟
نمی دونم.. شایدم حق داشت و بعد از دو ماه و نیمی که از رابطه امون می گذشت.. انتظار داشت که خودم پیش قدم بشم برای شروع یه رابطه که خب.. هنوز تواناییش و نداشتم و کاش میرانم این و درک می کرد!
ولی من.. دیگه از چیزی که می خواستم مطمئن بودم. پس می تونستم بیشتر تلاش کنم و زودتر آمادگی لازم برای این رویداد مهم زندگیم و به دست بیارم!
×××××
دمای آبی که داشت شر شر روی سرم می ریخت و تا جای ممکن سرد کردم و انقدر زیرش وایستادم تا هم نفسم قطع شد و هم.. تمام هورمون هایی که با چند تا بوسه از صورت اون دختر.. به بیشتری میزان خودش رسیده بود.
اون لحظه ای که به قصد یه دونه بوسه جلو رفتم و دیدم هرکاری می کنم نمی تونم از خیر بعدیا بگذرم و جدا شم.. حالم از خودم بهم خورد و دق و دلیم و سر اون بدبخت خالی کردم!
از اینکه واکنش های ناخودآگاه بدنم هم داشتن می فهمیدن که این دختر با همه برام فرق داره بیزار بودم.. من فقط برای جلب توجهش اون حرفا رو می زدم که فکر کنه واقعاً یه آدم استثنایی توی زندگی منه.. حالا اصلاً دلم نمی خواست این تفاوت ها.. این شکلی توی ناخودآگاهم فرو بره و با تک تک ارگان های بدنم درکش کنم!
از زیر آب بیرون اومدم و با چند تا نفس عمیق خودم و آروم کردم.. نمی دونم اگه به موقع به خودم نمی اومدم و ازش جدا نمی شدم چی می شد!
احتمالاً گند می خورد به همه چیز قبل از اینکه همه زمینه های لازم که واسه اش نقشه و برنامه کشیده بودم و حتی تا حدودی عملیش کردم.. مهیا بشه..
از طرفی به هیچ وجه دلم نمی خواست اولین رابطه امون رنگ و بویی از تجاوز و عدم رضایت دو طرف به خودش بگیره.. باید کاری می کردم تا خودش با همه وجود من و برای یه رابطه قبل از ازدواج.. هرچقدرم اشتباه و غلط انتخاب می کرد و این.. خیلی سخت بود!
درینی که به گفته خودش داشت اولین تجربه های این شکلیش و پشت سر می ذاشت و توی تمام عمرش از بین مورد های مختلفی که داشته حاضر شده توی این زمینه ها فقط به من اعتماد کنه.. سخت بود که به راحتی کنار بیاد با این قضیه و من.. در نهایت تعجب درکش می کردم!
با اینکه نه خودم همچین اراده قوی و محکمی توی زندگیم داشتم و نه دخترای دور و برم ولی.. یه حسی من و وادار به تحسینش می کرد!
شاید اگه بحث انتقام و بلایی که می خواستم سرش بیارم وسط نبود.. انقدر به پاش می موندم و برای آماده شدنش صبر می کردم که خودش با حس نیاز و خواستن همه جانبه من جلو بیاد.. ولی حالا.. مجبور بودم با این رفتارها و قهرهای بچگانه.. ترغیبش کنم به اینکه زودتر خودش و برای رابطه امون آماده کنه!
نمی دونم چقدر زیر اون دوش گذشت ولی وقتی بیرون اومدم آروم شده بودم.. انقدری که پشیمون شدم از اینکه چرا درین و فرستادم بره!
بدم نمی اومد پیشنهادش و قبول کنم و یه بار دیگه دستپختش و بخورم.. هرچند که وقت زیاد بود برای این کار ولی خب.. خوردن غذایی که با عشق درست می شد.. خیلی لذتبخش تر بود نسبت به غذایی که.. با زور و اجبار و.. نفرت همراه بود!
با همون حوله تن پوشم از استخر بیرون رفتم که برم تو اتاق و لباس بپوشم.. شاید می تونستم خودم و قانع کنم که زنگ بزنم به درین و بگم حاضر شو تا بیام دنبالت و ناهار بریم بیرون.. البته اگه نمی خواست ادا و اصول بیخود دربیاره و قهر من و تلافی کنه!
تو همین فکرا بودم که رفتم تو خونه ولی همونجا.. با شنیدن صدای بلند موزیکی که پخش می شد و دختری که با موهای باز اون وسط برای خودش می رقصید و با خواننده آهنگ همخونی می کرد قدم هام رو زمین چسبید و ماتم برد.. درین نرفته بود؟
صدای آهنگ بلند بود و انگار هنوز نفهمید که من اومدم.. منم جلب توجهی نکردم و گذاشتم تو حال خودش بمونه تا منم.. بتونم با دقت بیشتری نگاهش کنم!
بعد از بوسه کنار استخر و رنگارنگ شدن صورتش.. حالا با چه دل و جراتی.. مانتوش و درآورده بود و فقط با همون شلوار جیب و تاپی که فقط چند سانت آستین داشت.. جلوی چشمای من با موهای باز و صافش.. می چرخید و با ترانه همخونی می کرد؟
انگار نه نگار همین چند دقیقه پیش داشت با نهایت ماتم بدبختی جدید زندگیش و که خانواده داییش براش درست کرده بودن و تعریف می کرد..
حالا جوری شور زندگی پیدا کرده بود که نمی شد جمعش کرد!
با وجود اینکه لبام میل شدیدی به کش اومدن داشتن.. اونم وقتی می دیدم اینجوری داره عین دختر بچه ها برای خودش می رقصه و می چرخه و می خونه.. به هر جون کندنی که بود اخمم و حفظ کردم و رفتم سمتش!
تا اینکه بالاخره وسط چرخیدن نگاهش بهم افتاد و حین نفس نفس زدن سرجاش وایستاد و موهای بهم ریخته اش و صاف کرد..
یه کم جا خورد از اخم غلیظم ولی خودش و نباخت و با لبخند صدای آهنگ گوشیش و قطع کرد و همینکه خواست چیز بگه پرسیدم:
– نمی ترسی؟
– هان؟ از چی؟
نگاهم و اینبار از فاصله نزدیک تر.. بدون هیچ رودرواسی و تعارفی به سر تا پاش دوختم..
– با یه شلوار جین تنگ که برآمدگی باسنت و قشنگ نشون میده.. یه تاپ سفید نازکی که رنگ زرشکی سوتینت و کامل نمایش میده و موهای بازی که بوی بادومش و پخش کرده توی خونه.. جلوی چشمای یه آدم بوالهوس و بی اراده می چرخی و نمی ترسی عین یه گرگ بهت حمله کنم؟!
نمی دونم خجالت و نگاه گرفتنش از حرفایی بود که راجع به ظاهر و لباساش زدم.. یا کاری که دم استخر کرد و بهم برخورد و به روش آوردم..
ولی بعد از چند لحظه که نفس عمیقی کشید و نزدیک شد و یه قدمیم وایستاد.. فهمیدم دیگه از نظر دادن های بی پروا و شایدم وقیحانه ام درباره لباس ها و اندامش.. خجالت نمی کشه!
– چرا اینجوری هستی میران؟ چرا انقدر زود بهت برمی خوره؟ چیکار کردم مگه؟ خودت.. خودت ازم فاصله گرفتی.. من حرفی زدم؟
– اون فرار بعدت و یه جوری برام توجیه کن!
– فرار نکردم به خدا.. به خاطر خودت بود.. دیدم کلافه شدی و داری هی با نفس های عمیق.. خودت و آروم می کنی.. خب ناراحت شدم.. دلم سوخت.. از اینکه داری به خاطر من.. خودت و کنترل می کنی تا.. یه وقت خدای نکرده.. خلاف میلم کاری انجام ندی! واسه همین خواستم برم تا بیشتر اذیت نشی!
نگاهم خیره بود تو چشمای تیره اش که بعضی وقتا حس می کردم کاملاً مشکیه.. بعضیا می گفتن زبون شاید بتونه دروغی بگه که از راست واقعی تر به نظر برسه.. ولی چشم ها هیچ وقت همچین قابلیتی رو پیدا نمی کنن و اول و آخر دستشون رو می شه!
حالا من.. از همین فاصله و با دقتی که توی نگاهم بود.. داشتم می دیدم که ذره ای دروغ و بلوف.. توی این چشما نبود و کاملاً هم فکر به نظر می رسید با حرفایی که به زبونش اومد!
ولی خب هنوز.. حرفی پیدا نکرده بودم تا در جوابش بزنم.. که یهو درین.. طی یه واکنشی که کمتر از خودش نشون می داد.. یا در واقع اصلاً نشون نمی داد.. روی پنجه هاش بلند شد و لباش و چسبوند به لبای خشک و بی حرکت مونده من..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
واییی نویسنده جونم عاشق قلمت شدم من خیلی دیر با رمان فوق العاده ات اشنا شدم و خیلی پارت از شما عقب بودم والان دارم میرم سراغ اخرین پارتی که گذاشتی و ممنونم از قلم خوب و از این به بعد باید مثل همه ی طرفداران رمانت صبر کنم برای هر پارت اشکالی نداره رمانت ارزش صبر کردن داره انقدر که قشنگ مینویسد
کی میذارین؟؟؟؟؟؟
پارت جدید کووو؟
این درینم راه افتاده ها…
بعد خاک تو سرش همی الن اون بدبخ ع زیر آب اومد بیرون بعد الن ط خودت تاپ تنته میران حوله وایسادی تاپ تاپ بوسش میکنی؟
ودف
این دختر خیلی ساده اس اگه میران بخواد کاری باهاش بکنه کراشمو ع روش برمیدارم اگا کاری هم برا اون انتقام کوفتی نکنه بازم کراشمو ع روش بر میدارم
کوتاه بیااا دخمل هست دیگر
سلام نویسنده جان
رمان عالیه خوب پیش میره فقط حیف که پارتای کوتاهی میزاری
من پارت و نظرات با هم میخونم کلا میشه ۱ دقیقه.
😕😕😕😕
طولانی تر کن پارت ها رو و منتظرم که درین با میران یکجا زندگی کنن🤭🤭🤭🤭
درین گورخودتو کندی بچه تازه زیراب فشارشو اورد پایین…چه چرت دختروپسر تنهاباشن ولی به هم نزدیک نشن عجب رویایی😅😅
خوب حدسهای قبلی من خیلی هم درست نبود. برنامه داره دختره رو به زور زندانی کنه پیش خودش.
که البته احمقانه است. زندانی اونی نیست که تو چهاردیواری گیر افتاده و نمیتونه بزنه بیرون. زندانی اونیه که تنش از چهاردیواری در میره، اما مغز و قلب و روحش اون تو میمونه. ولگردیها و مهمونیهای شبانهاش کوتاه و کوتاهتر میشه. شام بیرون خوردن و گعده با رفقا رو تعطیل میکنه، گاهی حتی نهار سر کار رو میپیچونه میاد نهار خونه کنار زندانیش.
و اعلام اسیر شدن و وا دادنش میشه بردن یه تخته نرد به سلول زندانیش و خواهش اینکه: یه دست باهام بازی میکنی؟؟
اون میشه اولین باخت میران خان تو تخته نرد
ای جانم درین بی ریا وساده
😑😑داره ب جاهایه باریک مکشه من چشامو میبندم هروقت تموم شدخبرم کنین
تغییر ۱۸۰ درجه درین واقعا نه از اون خجالتهاش نه به الانش..😂😂😂😂
چه شود 😂
نویسنده نمیگه شاید بدبختی سینگلی توی این سایت رمان میخونه 😂😂😂
من که دیگه باید دور رمان خواندن با مضمون عاشقانه خط بکشم.
ولی میران انتقام می گیره و من می گم فاتحه این دوتا را هم بخوان حدیثه
😂😂😂😂حضرت حق سخنی گفت
فکر کنم همه سینگلها جز دوتا چشم خودشون چهارتا قرض کردن زل زدن به اینا. خودمم یکیشون
صبور باش فرزندم نفس عمیق بکش و اصلا به رمان این دوتا اهمیت نده وجلوی آینه واستا هی بگو رمانه رمانه رمانه تاجنبه ات بره بالا😉😉😂😂