هنوز وقتی به دیشب و اون لحظه های خاص فکر می کردم یادم نمی اومد درد خاصی داشته باشم ولی با این کبودی های داشتم می فهمیدم انقدری غرق لذت بودم که ترجیح می دادم گیرنده های دردم و درجا خفه کنم تا بیخودی حس و حالم و نپرونن!
عجیب بود که حتی دیدنشم لذت داشت و حس خواستن و خواسته شدنی که دیشب با شدت بینمون جریان گرفته بود و تداعی می کرد.. پس بیخیال پوشوندنش شدم و گذاشتم میران هم با دیدنش همین حسی که من ازش گرفتم و بگیره.
حس گشنگیم نذاشت وقت بذارم برای خشک کردن موهام.. گذاشتم همونجوری خیس باشن.. کیفمم نمی دونم دیشب کجا افتاده بود درنتیجه لوازم آرایشی هم نداشتم و همون شکلی در نهایت سادگی از اتاق رفتم بیرون واسه پیدا کردن میران.
از یه طرف دلم می خواست خونه باشه و با هم حرف بزنیم.. هم درباره رابطه دیشبمون و هم درباره علت حال بدش.. از طرف دیگه هم خجالت می کشیدم باهاش چشم تو چشم بشم و امیدوار بودم این بار هم کار و برام انقدری راحت کنه که خجالته از وجودم پاک بشه!
وسط پله ها با سر و صدایی که از آشپزخونه می شنیدم فهمیدم خونه اس واسه همین با چند تا نفس عمیق خودم و ضربان تند شده قلبم و آروم کردم و رفتم پایین..
پشتش به من بود و اول من دیدمش.. که فقط با یه شلوارک و بالاتنه لخت.. جلوی گاز وایستاده و حین سوت زدن داره یه چیزی احتمالاً واسه صبحونه درست می کنه!
صدای سوت زدنش و تا حالا نشنیده بودم و اصلاً نمی دونستم اهل این کاراس.. ولی حالا ملودی یه ترانه رو خیلی قشنگ داشت با سوت اجرا می کرد و خواستم به خاطر مهارتش تو این کارش تشویقش کنم که پشیمون شدم و همونجایی که بودم وایستادم!
دیشب وقت زیادی برای دید زدن یا به قول خودش هیزی کردن نداشتم و حالا داشتم لذت می بردم از دیدن این بدن رو فرم و عضلات کتف و سرشونه و بازوش.. فکر اینکه این آدم و همه جذابیت هاش حالا دیگه مال من شده و کسی حق پس گرفتنش و نداره.. غرق غرورم می کرد و از ته دل امیدوار بودم که میرانم.. همین حس و نسبت به من داشته باشه!
با برگشتن یه دفعه ایش به سمتم مچ نگاه خیره ام و گرفت ولی حالا بدون رودرواسی زل زدم به عضلات جلوی بدنش و نگاهم و آروم آروم بردم بالا و خیره صورتش شدم.
حس می کردم نسبت به دیشب به مراتب سرحال تره که حالا با دیدن من ابروهاش و فرستاد بالا و اینبار سوت بلندی با دیدن لباس توی تنم کشید و گفت:
– صبح بخیر عروس خانوم!
هجوم خون و به صورتم حس کردم.. نمی دونم منظورش به دیشب بود یا لباس سفید تنم ولی لبخند دستپاچه ای زدم و حین جواب دادن به صبح به خیرش نزدیک شدم!
صندلی و برام عقب کشید و گفت:
– بشین یه چیز بخور..
با تردید روی صندلی نشستم و زل زدم بهش که هنوز سر گاز مشغول کارش بود.. دروغ چرا فکر می کردم اولین برخوردمون بعد از رابطه دیشب احساسی تر از این سپری می شه و میران از احساسش در رابطه با من می گه.. یا از من می پرسه تو چه حالی ام و درد و مشکل خاصی دارم یا نه.
به هر حال همون دیشب فهمیده بود که اولین تجربه امه و این دیگه چیزی نبود که بتونه نسبت بهش شک و تردیدی داشته باشه..
ولی حالا تاکیدش فقط روی غذا خوردنم بود و خب.. می تونستم همینم یه محبت از نوع غیر کلامی در نظر بگیرم و خوشحال باشم از این که حداقل حواسش به یه سری چیزا هست.
میز و که کامل چید و پرش کرد از انواع خوراکی ها و نیمرویی که داشت رو گاز درستش می کرد.. دست به سینه با تکیه به کابینت وایستاد و اشاره کرد که شروع کنم.. منم حین دست دراز کردن برای برداشتن یه تیکه نون پرسیدم:
– خودت نمی خوری؟
– خوردم من!
اینم یه دلیل دیگه برای متعجب شدنم. نباید صبر می کرد تا با هم صبحونه می خوردیم؟ نمی دونم شایدم زیادی داشتم رویایی به قضیه فکر می کردم و میران.. همینکه تلاشش و کرده بود تا همه چیز برای من بی نقض باشه.. کفایت می کرد.
به هرحال تا دیشب که اصلاً حالش میزون نبود و صد در صد چیزی از گلوش پایین نرفته بود.. شاید شدت گشنگی مجبورش کرده بود که زودتر از من اقدام کنه.
با این حال دلم طاقت نیاورد و بعد از خوردن یکی دو قلپ از آبمیوه ام پرسیدم:
– کی بیدار شدی مگه؟ چرا من و بیدار نکردی؟
– نخوابیدم اصلاً!
– واقعاً؟!
– اوهوم!
– چرا؟
شونه ای بالا انداخت و جوابم و نداد.. حرف چند دقیقه پیشم و که گفتم نسبت به دیشب سرحال تره پس گرفتم.. میران دقیقاً مثل دیشب توی هپروت بود و حتی موقع جواب دادن به سوال های منم نگاهش و از نقطه ای که روش گیر کرده بود نمی گرفت.
فکر می کردم رابطه دیشبمون خیلی چیزا رو عوض می کنه و حال میران با فکر به اینکه دیگه تمام و کمال مال هم شدیم و من یه بار دیگه بهش اعتماد کردم بهتر می شه و ذهنش منحرف.. ولی اشتباه کردم.
تو این چشمای سرخی که می گفت جدی جدی تا صبح بیدار بوده.. هیچ خبری از آرامش و از بین رفتن درگیری های ذهنی دیده نمی شد.
واسه همین دل و زدم به دریا و پرسیدم:
– نمی خوای بگی؟
– چیو؟
– چرا از پریشب جواب تماس های من و نمی دادی؟ می دونی چقدر نگرانت شدم؟ چرا انقدر حالت بد بود دیشب؟ چی شده میران؟ تو رو خدا بگو! حتی الآنم میزون نیستی!
نگاهش و بدون هیچ حسی به صورتم دوخت و لبخند زد:
– چرا میزون نیستم؟ مگه می شه بعد از سکس خفن دیشبمون میزون نباشم؟
لبم و به دندون گرفتم و سعی کردم خودم و با صبحونه ام مشغول کنم.. دیگه انتظار این حجم از صراحت هم نداشتم و اصلاً فکرشم نمی کردم از همچین عبارتی واسه توصیف رابطه امون استفاده کنه.
اگه خط به خطش و نمی شناختم.. می گفتم میران واقعی از همون پریشب گم و گور شده و یکی دیگه اومده جاش که از نظر رفتاری اصلاً شبیهش نیست.
ولی حتی یه برادر دوقلو هم نمی تونه تا این اندازه شبیه باشه پس.. بهتر بود فکرای مسخره رو از ذهنم بیرون کنم و فقط این و در نظر بگیرم که میران.. می خواد جو بینمون و راحت تر و صمیمی تر کنه و من از این خجالت و معذب بودن دربیاره.
با همه اینا هنوز جواب سوالم و نگرفته بودم که لب زدم:
– نگفتی! چرا حالت بد بود؟
– بخور حالا صبحونه ات و.. بعدش حرف می زنیم!
– تو که نمی خوری همین جوری که دارم می خورم بگو خب..
نگاهش یه لحظه برگشت سمتم ولی به جای صورتم.. خیره کبودی روی شونه ام شد.. معذب و دستپاچه دستی روش کشیدم ولی لباسمم جوری نبود که بتونم با یه قسمتی از پارچه اش بپوشونمش..
میران ولی بدون هیچ واکنش خاصی همونطور که فقط خیره بود با تاکید گفت:
– بخور صبحونه ات و.. دوست ندارم اشتهات با حرفام کور بشه. نیاز داری به این وعده غذایی!
دیگه کم کم داشتم می ترسیدم و نگرانی بابت اینکه چرا داره اینجوری حرف می زنه به نهایت خودش رسیده بود.. امیدی که دیشب داشتم نسبت به اینکه فردا همه چیز برمی گرده به روال قبل.. حالا از بین رفته بود و من فقط برای اینکه زودتر به جواب سوالم برسم چند تا لقمه هول هولکی تو دهنم فرو کردم و به زور آبمیوه دادمش پایین و بعد برای اینکه دیگه میران اصرار بیخود نکنه.. بلند شدم و خودم میز و جمع کردم.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
از دخترای سست عنصری مثل درین متنفرم … از دخترایی که عزت نفس ندارن متنفرتر …
یه وقتایی ی جاهایی از رمان دلم میخواد برم تو داستان و درین و خفه کنم ، چون سادگیش دیگه خیلی بیش از حده برا ی دختر ۲۰ ساله 😐واسه همینه از دوست پسر داشتن میترسم دیگ ، همیشه ی خدا وحشی ام ک خودشون سمتمم نیان😂😂
ولی جدی با همه ی خنگ بازیاش و اسکل بودنش دلم خیلیییییی براش میسوزه
هر چند میدونم آخرش همه چی خوب میشه و حتی شاید بچه دارم بشن😂ولی خوب چون خیلی احساسیم این مدت ک درین داره عذاب میکشه مطمئنم من ده برابر خودش گریه میکنم😂💔👌
اولا که هرچی نگاه میکنم میبینم رابطه دوست پسری و دختری خیرتوش نیست اصلا. پس درین جون عقده ای اولین کار اشتباهت دوست شدن با اون میران هفت خط بود و دومیش اینکه درطی این مدت به خودت نیومدی و کات نکردی و سومیش هم که رابطه و این داستانا داشتین.عملا حکم و حرف و شرع خدارو زمین زدی به کنار گوه زدی تو زندگیت تامام شد رفت! گناه کردی چوبشم ان شالله میخوری پس جای دلسوزی نیست ،آدمی که چشم و گوششو ببنده رو مسائل خدا پیغمبری و خدارو ندید بگیره خدا هم اون چوب بی صداشو میکنه تو استینش!
بعضی وقتا
دیر آدم روبه روتو میشناسی و عاشقش میشی
وقتیکه بشناسیش
دیگه نمیتونی …..برگردی….سرنوشت نمیزاره
برا همینه که خدا بهمون عقل داده….
هیی
یا خدا چی میخواد بگه؟؟///
چقدم همه فرو رفتین تو نقش 😁😁😁😁رمانه همش توهم و خیال حرص نخورید
بسم الله الرحمن الرحیم
بدبخت شدیم…بدبخت شد
هم میران هم درین
به خدا اگه من جای درین بودم مرفتم پشت سرمم نگاه نمیکردم…..
بعد برمیگشتم و ازش انتقام میگرفتم ولی با یه موضوع خیلی متفاوت
درین بیگناه بود و میران ازش انتقام گرفت….
ولی الان میران گناه کاره…..
اصلا فکر نمیکردم میران اینجوری شروع کنه…واقعا….خیلی…..بده
امیدوارم پشیمون بشه بره از همون زنیکه انتقام بگیره جای درین
درین کسیو نداره
فک میکنه میران تافته جدا بافته س
و تونسته بهش اعتماد کنه….
قطعا نابود میشه…نابود….
بیچاره درین، احمق و نفهم هم درین.
حجم نابودی این بشر، دقیقاً برابر حجم احساسیه که تا به حال پای این رابطه گذاشته و اون حجم خیلی زیاده.
الان درین حق داره برای انتقام میران رو نابود کنه. انتقام وقتی از منطق و قانون خارج بشه، دقیقاً همینکار رو میکنه.
دیشب داشتم فکر میکردم چطور میشه میران رو کلاً تا ته نابود کرد. رسیدم به یه پیت بنزین و درین خندان وسط سالن خونه، که بنزین رو روی خودش بریزه و کبریت بکشه به خودش دوباره برای میران مادرش رو جلوی چشمش مجسم کنه.حالا بگرده دنبال یه بیگناه دیگه که انتقام یه چیزی رو ازش بگیره
قشنگ نقطه زنی می کنی.
جرررر نه اگه رمان اینجوری شه من از شدت گریه اوردوز میکنم😐😂
بابا پاشو همین الان برو پشتم نگا نکن این نقشه داره میخواد ذره ذره بکشدت… وایییی چرا انقدر مخ درین تعطیل شده هیچی درک نمی کنه من یکی از اون حرف ها رو میزد بهم میگرفتم سریع می رفتم چراااا دلم برای سادگیش میسوزه با این مظلومیت و سادگیش و بی تقصیر بودنش ، واقعا انتقام گیری میران حقش نیست که از همین الان شروع کرده
درین احمق
اینم آخر عاقبت کسی که برای حال خوب کسی خودش تمام وکمال در اختیار یکی میذاره
خدا هدایتمون کنه😐💔
😂
عجب!
بهله درین خانم
تازه اون مار خوش خط و خال میران جاشو داده به یه اژدهای وحشی که از چند فرسخی هم آتیشش دیده میشه
امید وارم سر میران به سنگ بخوره و آدم بمونه 😐
واقعا وحشتناکه😭💔
آدم بشه ن آدم بمونه 😂
نگار نباشین بازم تهش میشه همون فرشته ی مهربان یا ناجیِ درینو یک زندگی عاشقانه رو میگذرونن😂