سوزش چشم ها و پوست صورتم و این حس خفگی که به خاطر شدیدتر شدن دود بود.. نشون می داد که باید هرچه زودتر خودم و از این مهلکه نجات بدم.. ولی یه حسی نمی ذاشت قدم از قدم بردارم.. نه تا وقتی میران از وسط اون شعله ها بیرون نیومده..
آتیش هی داشت بهم نزدیک تر می شد.. ولی من هنوز انگیزه کافی برای رفتن نداشتم.. تا وقتی که میران با یکی از لباسایی که دور خودش پیچیده بود از تو آتیش بیرون اومد..
بالاخره بعد از این که چشمم به صورت پر از زخم و کبودیش افتاد که الآنم به خاطر آتیش حسابی سرخ شده بود.. تونستم نفس حبس مونده ام و با صدایی که ناشی از درد قفسه سینه ام بود.. بیرون بفرستم..
تو دستش یه ساک بود و همین که خواست با عجله خودش و به پله ها برسونه.. چشمش به من افتاد و داد کشید:
– پس چرا هنوز اینجایی تـــــــــو؟ راه بیفت!
سریع بازوم و گرفت و من و همراه خودش از پله هایی که درگیر آتیش شده بود پایین کشید.. ولی آتیش سمت میران بود و منی که بین میران و دیوار راه می رفتم در امان بودم..
به معنای واقعی کلمه پشیمون شده بودم از کارم.. دلم نمی خواست به این جا بکشه و افکار مریض و مسموم توی سرم.. وادارم کرد که همچین کار وحشتناکی رو انجام بدم..
ولی همین که دیدم طبقه پایین هنوز کامل نسوخته و راه نجات داریم.. خواستم خدا رو شکر کنم که همون لحظه دست میران از دور بازوم ول شد و نعره پر از دردش تمام وجودم و به لرزه انداخت و بدون این که بفهمم چی شده دستم و رو صورتم گذاشتم و با صدای بلند جیغ کشیدم!
– دریــــــــــــن؟
با صدای هولزده میران که لا به لای جیغ زدنم به گوشم رسید.. دستم و برداشتم و زل زدم بهش.. جلوی پله ها رو زمین افتاده بود.. ولی فقط بالاتنه اش معلوم بود و یه چیزی از بالا رو پاش افتاده بود که نمی ذاشت تکون بخوره..
قیافه اش پر از درد بود و من همین که خواستم برم سمتش تا از زیر اون آواری که رو پاش بود بیرون بکشمش با درد و درموندگی داد کشید:
– نیـــــــــــــا.. نیا جلو.. برو.. برو درین.. از همون پنجره برو بیـــــــــــرون.. سقف داره می ریزه برو دریــــــــــــــن…
با گریه و درد ضجه زدم:
– تو هم بیــــــــــــــا!
– میام… میام عزیزدلم.. تو برو.. برو درین.. تو رو.. تو رو روح آیدین بـــــــــــرو..
دو تا دستام و رو دهنم گذاشتم و حین عقب عقب رفتن با گریه صداش زدم:
– میـــــرااااااااااااان!
آتیش از پله ها داشت بهش می رسید و اون نمی تونست خودش و از زیر اون آوار بیرون بکشه.. دوباره از درد داد کشید و وقتی سرش و برگردوند و دید من به پنجره رسیدم و دارم بیرون می رم پر بغض.. لا به لا سرفه های پر دردش نالید:
– ببخش.. ببخش درین.. ببخش من و بادومم!
با صدای بلند ضجه زدم و چند قدم دیگه عقب رفتم که صدام زد:
– درین؟
زل زدم بهش.. دیگه پشت اون همه دود و پرده اشکی که چشمام و پر کرده بود درست نمی دیدمش.. ولی می تونستم چهره پر از غم و درد و ناراحتیش و تشخیص بدم..
– ریتا.. ریتا رو ببر با خـــو…
حرفش با افتادن یه تیکه از آوار سقف قطع شد.. کل فضا رو دود و خاک و آتیش گرفته بود و دیگه نمی دیدمش.. ولی هنوز صدای درد کشیدنش و می شنیدم.. دیگه هوایی برای نفس کشیدن نداشتم و همونطور که به سرفه افتاده بودم.. جیغ زدم:
– میــــــــــــــــران!
دلم نمی خواست برم.. حالا که اون اون جا گیر کرده بود نمی تونستم برم.. ولی دیگه هیچی به اختیار خودم نبود چون همون لحظه دو تا دست من و از وسط پنجره شکسته بیرون کشیدن و انداختن تو بغل کوروشی که توی تراس وایستاده بود و به محض گرفتن من سریع من و همراه خودش از پله ها پایین برد..
وسط حیاط وقتی یه کم سرفه های غلیظ و از ته دلم آروم شد وایستادم و خودم و با زور و بدبختی از تو بغل کوروش بیرون کشیدم و جیغ زدم:
– ولم کــــــــــــــن!
سریع شونه هام و نگه داشت و داد کشید:
– بیا بریم تا پامون گیر نیفتاده.. دیوونه بازی درنیار درین!
ناباورانه سرم و به چپ و راست تکون دادم و همزمان با شروع دوباره بغضم نالیدم:
– نمی خوام بمیره.. نمی خوام بمیـــــــره!
– نمی میره.. آتیش نشانی اومده.. نجاتش می دن نترس.. بیا بریم!
سرم و چرخوندم سمت ساختمون.. چند نفر با لباس آتیش نشانی داشتن می رفتن تو خونه.. سر و صداشون با صدای آدم هایی که جمع شده بودن زیاد بود ولی من.. هنوز داشتم صدای نعره های پر از درد میران و می شنیدم و از تصور این که اون تو توی چه حال و روزیه.. زار زدم..
صداش تو گوشم بود وقتی گفت:
«شده خودم زنده زنده این وسط بسوزم ولی نمی ذارم تو بلایی سر خودت بیــــــــــــاری..»
حالا من چه جوری باید بهش می فهموندم که هدفم این نبود و هیچ وقت نمی خواستم زنده زنده تو آتیشی که با دست من روشن شده بسوزه..
هیچ وقت نمی خواستم اونم به سرنوشت مادرش دچار بشه.. هیچ وقت نمی خواستم کابوسی که تمام این سال ها توی تنها و بی کسی هاش می دیده حالا تو واقعیت اتفاق بیفته و اون شعله های لعنتی این بار خودش و به دام بندازه.. کاش نمی اومد.. کاش نمی اومد و می ذاشت همه چیز برای من همین جا تموم بشه.. کاش نمی اومد و می ذاشت کارم و همون جوری که می خواستم تا آخر انجام بدم..
کوروش بدون این که به حال رو به فروپاشیم اهمیت بده دستم و گرفت و من و کشید سمت در که ضربه محکمی به دستش زدم تا ولم کنه و بلافاصله دوییدم سمت پشت ساختمون..
بی اهمیت به صدا زدن های پشت سر هم کوروش.. خودم و به لونه ریتا رسوندم و دیدمش که از ترس یه گوشه کز کرده و به محض دیدن من بیرون اومد.. شروع کرد به پارس کردن و خودش و تا جایی که زنجیر قلاده اش اجازه می داد دور پاهام چرخوند..
کوروش دنبالم اومده بود و یه سره صدام می زد:
– دریــــــــــن.. ولش کن اون و بیا بریم!
اهمیتی بهش ندادم و همون طور که همه جون و تنم داشت می لرزید و اول از همه یکی باید خودم و نجات می داد و جمع و جور می کرد.. فقط به خاطر چیزی که لحظه آخر ازم خواست قفل زنجیر ریتا رو از توی لونه اش باز کردم و دنبال خودم کشیدمش..
کوروش که فهمید قصدم چیه سریع واکنش نشون داد..
– کجا داری میاری اینـــــــو؟
منم با همون حالت عصبی و هیستریک جیغ کشیدم:
– به تو ربطی نـــــــــــــــداره!
نفس نفس می زدم و چیزی نمونده بود همون وسط از حال برم.. بالاخره حالم و فهمید که دیگه به پر و پام نپیچید و همین که از کنارش رد شدم پشت سرم راه افتاد..
به ساختمون که رسیدیم خواستم وایستادم و یه بار دیگه نگاه کنم ببینم میران و بیرون آوردن یا نه.. ولی کوروش نذاشت و من و همراه خودش با عجله بیرون برد..
علاوه بر خودم باید سنگینی ریتا رو هم تحمل می کردم.. یه سره پارس می کرد و انگار اونم فهمیده بود یه چیزی این وسط نرمال نیست.. انگار فهمیده بود حال صاحبش خوب نیست مدام سعی داشت از دست من در بره و خودش و به ساختمون برسونه..
بالاخره کوروش به هر جون کندنی که بود از بین جمعیت راه باز کرد و ما رو به ماشینش رسوند.. همراه ریتا عقب نشستم و زل زدم به آمبولانسی که کنار ماشین آتیش نشانی جلوی در پارک شده بود..
مطمئناً تا چند دقیقه دیگه میران و اون تو می ذاشتن ولی.. معلوم نبود خودش و.. یا جسدش و..
حالم با تصور همچین چیزی بد شد و سرم گیج رفت.. مجبور شدم چشمام و ببندم ولی همین که حس کردم کوروش داره ماشین و روشن می کنه با بی حالی و صدای خش دار و گرفته ام و نفس های بریده بریده ای که اجازه درست حرف زدن بهم نمی داد لب زد:
– بمون.. بمون بیارنش.. بیرون.. بعد بریم!
– چرت نگو درین!
– می خوام ببینم.. می خوام ببینم زِ… زنده اس.. یا نه!
– من قول می دم بعداً ازش خبر بگیرم و بهت بگم خوبه؟ الآن حال خودتم خوب نیست.. حرف گوش کن انقدر کله شق نباش..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اونکه از اول از نقشه میران خبر داشت میتونست بهش نده این درین قدر عوضیه که وقتی از قصد و نیتش خبر داشت گذاشت اذیتش کنه درکش نمیکنممممم واقعا
که متأسفانه درین هم اشتباهی کرد که نباید می کرد
یعنی چی ک درین هرزه خونه زندگی نیران رو آتیش زد خودشم سالم اومد بیرون میران رو تنها گذاشت یعنی ی آدم چقد میتونه جنده و هرزه باشه مگه خودش نداد ب میران ک الان اومده بود تخت رو آتیش زد مگه خودش از از نقشه های میران خبر نداشت مگه شبی ک از بازداشگاه اومد بازم نگفت ی کاری کن یادم بره و باهاش خوابید الان فاز این کثافت چیه وای به حال درین اگه اتفاقی برای میران بیوفته از اعصبانیت دارم منفجر میشم درین هرزه کثافت کلک باز مرده شورش رو ببرن کاش بمیره
آخیشششش دلم خنک شد
فحش بده عزیزمممم جای منم فحش بده به ایندخترهی رومخ
من خیلی مودبم. :)) نهایت فحشم گاو و شتر و بیشعور و از اینچیزاست. :)))
ولی تو فحش بده دلم خنک شه
فحشهای زشت! فحشهای خیلی خیلی زشت! 😂🔥🔥
بیچاره میران صورتش داغون میشه یه پاشم قطع میشه من خیلی عصبی شدم ولی اوسگول هنوز عاشقه درین هرزه ست نویسنده خواهشاً یکم تغییر بده موضوع رو این انصاف نیست این همه بلا سر میران بیاد اهه مرسی
اینقدر الکی از میران طرفداری نکنین یادتون بیاد چند بار تجاوز کرد ب درین
جدا دخترا بی منطقن
شنیدی میگم خود کرده را تدبیر نیست ، درین اگه واقعا با نقشه میران به این حال و روزی که میگی میوفتاد حرفت درست بود ، اما اینکه از اول هم خودش می دونست میران برای انتقام دنبالشه و همه کار هاش نقشه اس اما بازم خودش خریت کرد ، و بعد هم تقاص خریت خودشو از میران گرفت
نظر شما محترمه ولی جسارتا میران سر قضیه بچه دار شدن حسابی درین را اذیت کرد ودرین را تا مرز جنون کشوند . و همچنین بار ها درین را تهدید کرد که فیلم رابطه شون را به دایی اش نشان میده و آبروش را می بره . قبول دارم که درین خیلی خریت کرد که با پسری که نقشه انتقام ازش را داره وارد رابطه شد .
شما میگی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی. حرف ات کاملآ قبول دارم. متاسفانه درین آنچنان نقطه ضعفی دست میران داد تا حسابی اذیت اش کنه و این کار خیلی غیر عاقلانه بود.
اما فراموش نکنید که ما داریم میگیم نباید با کسی که می دونسته دشمن اش بوده همچین کاری بکنه. یعنی همین که ما داریم به زبان خودمون میگیم میران قصد اش دشمنی و انتقام بود ه
خب کسی مثل میران که از اول قصد اش انتقام بوده کسی که از اول با هدف انتقام میاد جلو همچین پاک و معصوم نیست حداقل از نظر من.
درین از اول خودش میخارید تمام🙌🏻
کوروش که آدم نیست، با پولها در میره، میران میمونه و سوختگی شدید و احتمالأ ویلچر نشینی. درین ولی برمیگرده. در مورد هدر دادن پولها و به خاک سیاه نشستن کوروش هنوز سر حرفم هستم.
اگه یه جو معرفت داشت میموند، شرکت و میزان و درین رو سر و سامون میداد، میران هم آدم نمک نشناسی نبود. احتمالا از سهام شرکت به نامش میزد، اما کوروش آدم بی معرفت و گربه صفتیه
بی صفت و بی معرفت و کثافت درین کثافته یعنی چی میران با سوختگی ویلچر نشین میشه بخدا دارم دیوونه میشم کاش نویسنده ی حرکتی بزنه این درین احمق رو نیست و نابود کنه
تو این پارت با تمام پوست و استخوانم ضرب والمثل، خدا خرو می شناخت و بهش شاخ نداد رو درک کردم ، درین و کوروش بی انصاف ترین شخصیت رمانی بود که خوندم
میران جان😭😭😭
خاک تو سرت کنن درین
نویسنده جان عزیزم میشه حداقل روزی ۲ پارت بزاری خواهشا،هم پارتش کمه هم روزی یه پارت کمه
درین عوضی حالا خوبه خودش قبل از میران با نقشه و انتقام جلو اومده تازه میران بدبخت این همه کمکش کرده دختره نمک نشناس فقط فکر میکنه خودش ضربه خورده در حالیکه میرانم این وسط کم نخورده از درین و اوم عموی تازه واردش.
حالم از درین بهم می خوره 🤮
خیلی بیرحمه درین. خیلی!
حیف میران. امیدوارم آسیب جدی ندیدهباشه فقط.
آخیشششش حال ریتا خوبه. من که مردم از نگرانی تو بچه. :)))🧡