رمان دونی

 

 

 

 

– کدوم زندگی درین؟ به خاطر اون سوییت قوطی کبریتت می خوای بمونی.. یا اون هتلی که ازش اخراج شدی؟ یا اون دانشگاه و مدرکی که به هیچ دردت نمی خوره؟ یا داییت و زن داییت که دو زار برات ارزش قائل نیستن.. دقیقاً چی داری این جا که نمی تونی دل بکنی ازش؟

منم بلند شدم و رو به روش وایستادم..

– مامانم.. مامانم و دارم!

نگاه ناباور کوروش بین چشمام چرخید.. انگار انتظار هر حرفی رو داشت به جز این.. واسه به زبون آوردن حرفی که می خواست بزنه تردید داشت و آخرشم فقط یه کلمه اش و با زور به زبون آورد:

– مامانت..

منم کارش و راحت کردم و ادامه دادم:

– چیه؟ پسته؟ آشغاله؟ دیوونه اس؟ جنایتکاره؟ ارزش نداره که بخوام براش وقت بذارم؟ یا شاید فکر کردی این اتفاقا باعث شده ازش متنفر بشم هان؟

– من منظورم…

– آره حق داری.. همه اینایی که توی سرته لقب های مامانمه.. منم دیگه اون قدری که هر دختری به مادرش احساس داره دوستش ندارم.. متنفرم نیستم ازش ولی.. دوستشم ندارم.. فقط به عنوانِ… تنها عضوی از خانواده ام که برام مونده.. نمی تونم تنهاش بذارم.

نگاه غمگین و کلافه اش تو صورتم چرخید و لب زد:

– فکر می کنی بود و نبود تو.. برای مادرت مهمه؟

سرم و پر تاسف به چپ و راست تکون دادم و به جای جواب سوالش پرسیدم:

– تو چرا برگشتی؟

– چی؟

– چرا دوباره اومدی سراغم؟ چرا پیدام کردی؟ چرا الآن پیش منی؟ مگه دلیلت این نبود که اگه اون دنیا.. چشمت به چشمای بابام افتاد.. شرمنده اش نباشی؟ فکر کن دلیل منم همینه.. دوست ندارم وقتی چشمم به چشمای بابام و آیدین افتاد.. شرمنده اشون بشم که مامانم و.. تو این شرایط ول کردم و رفتم پی زندگی خودم!

نگاهش می گفت که هنوز قانع نشده و از نظرش.. آدمی که سال ها خودش و به دیوونگی زد تا فقط مسئولیت مادر بودن از رو شونه هاش برداشته بشه و کاری کرد تا من بیشتر از هر آدمی توی این دنیا احساس تنهایی و بی کسی داشته باشم لیاقت این که بقیه سال های عمرش و گوشه آسایشگاه تنها بمونه و حتی کسی هفته ای یه بار هم بهش سر نزنه رو داشت…

 

 

 

 

واسه همین خواست چیزی بگه که چند قدم به سمت اتاق عقب عقب رفتم و گفتم:

– نگو کوروش.. حرفای هم و نمی فهمیم.. نمی تونیم همدیگه رو درک کنیم.. پس دیگه چیزی نگو!

همین که روم و برگردوندم و خواستم به اون اتاقی که هیچ حس آشنایی و راحتی توش نداشتم پناه ببرم صداش قدم هام و شل کرد:

– سعی می کنم درکت کنم ولی.. امیدوارم تنها دلیلت برای نرفتن از این جا.. همین باشه!

آب دهنم و قورت دادم و با تردید برگشتم سمتش که ادامه داد:

– امیدوارم.. موندن پیش مادرت.. فقط یه بهونه نباشه.. واسه این که جایی بمونی تا.. هر آدمی.. هر وقت که اراده کنه.. بتونه مثل آب خوردن پیدات کنه!

دستام و محکم مشت کردم تا لرزشش به چشم کوروش نیاد و فکر نکنه که دستم و خونده.. دوست نداشتم حتی پیش خودم اعتراف کنم که حرف هاش راسته و درد اصلی من.. مادرم نیست!

واسه همین ترجیح دادم اصلاً بهش فکر نکنم و با لحن خنثی و بی تفاوتی گفتم:

– اون آدمی که فکر می کنی.. قراره دوباره بیاد سراغم و پیدام کنه.. اگه واقعاً همچین قصدی داشته باشه که بعید می دونم.. انقدری اراده اش قوی هست که براش این جا یا اون سر دنیا بودنم فرقی نداشته باشه. پس لزومی نداره خودم و قایم کنم!

– اون که آره.. ولی این که توی تصمیم گیریت.. کدوم بهونه تو دل خودت پررنگ تره مهمه!

– من حرفم و زدم.. این که باور کنی یا نه به عهده خودته!

– باور نمی کنم چون داری به خودتم دروغ می گی.. چون حرف زبونت.. با چشمات یکی نیست.. چون دارم با چشم خودم می بینم حال و روزت و.. کارات و.. رفتارت و.. باشه من و گول بزن.. ولی حداقل به خودت دروغ نگو.. پیش خودت اعتراف کن که فقط به خاطر میران این جایی.. به خاطر اون سگش و از خونه اش آوردی بیرون.. به خاطر اون می خوای نگهش داری چون مطمئنی.. میران حتی اگرم دیگه نخواد عاملِ به آتیش کشیده شدن خودش و خونه زندگیش و ببینه.. واسه پس گرفتن سگش میاد سراغت.

 

 

 

 

جوابش و ندادم.. دیگه حتی صبر نکردم تا بخواد از نگاه و حالت هام چیزی بخونه.. با قدم های بلند رفتم سمت اتاق که بعد از بستن در صدای عصبیش به گوشم رسید:

– فکرات و بکن دریـــــن! این فرصتیه که نمی تونیم راحت از دستش بدیم! بشین واسه خودت همه چیز و سبک سنگین کن ببین تو چه شرایطی زندگیت تو مسیر بهتری قرار می گیره.. هر تصمیم بگیری من بهش احترام می ذارم به شرطی که عجولانه و از سر احساسات نباشه..

مسلماً جوابم همون بود و حتی اگه چند روز هم برای فکر کردن وقت می ذاشتم.. هیچ تغییری توی تصمیمم ایجاد نمی شد..

ولی جوابش و ندادم تا خیال کنه به حرفش گوش کردم و قراره برای آینده ام.. برنامه های دیگه ای بچینم که با نقشه های خودش همخونی داره.

در واقع من.. هیچ ایده ای برای آینده ام نداشتم.. حتی قدرت اعتراف کردن حرف های کوروش و پیش خودمم نداشتم.. چون به نظرم احمقانه ترین کار ممکن این بود که.. با یه چشم خیره به در و یه نگاه منتظر زندگی کنم.. یا در واقع.. زندگیم و تلف کنم!

انقدر خودم و.. به پوچی رسیده حس می کردم.. که فقط می خواستم خود و بسپرم به زمان و جلو برم تا ببینم.. چی پیش میاد!

*

همه جا تاریک بود..

نمی دونستم کجام..

فقط داشتم می رفتم..

حس می کردم تنها راه نجات از این جا اینه که برم تا بالاخره به یه نقطه ای برسم..

هر راهی یه پایانی داشت ولی.. این راه لعنتی کجا بود که هرچی جلوتر می رفتم جز تاریکی مطلق چیزی نصیبم نمی شد؟

اصلاً من چه جوری تو این مسیر قرار گرفته بودم؟

چرا کسی نبود؟

چرا حتی یه ماشینم رد نمی شد؟

وقتی از راه رفتن نتیجه نگرفتم دوییدم.. شاید زودتر برسم..

شاید بالاخره تموم بشه این برزخی که هیچ تهی نداشت..

ولی حس می کردم که دارم دور یه مسیر کروی می چرخم و هر چند دقیقه یه بار دوباره به نقطه شروع برمی گشتم..

یه مسیر بی انتها..

فایده نداشت..

وایستادم..

نفس نفس می زدم ولی چیزی که وارد ریه هام می شد هوای آزاد و اکسیژن نبود..

انگار داشتم دود می خوردم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحان
ریحان
1 سال قبل

اهه چرا اینقدر الکی داره کشش میده خودش خسته نشده
آخرش مثل عشق ممنوع الکی سر تهش هم میاره🙁🙁☹️

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x