-خیله خب یه
كم بخواب. ما ..بیرونیم چیزی خواستی صدا
کن
سری تکون دادم و منتظر موندم تا اول مهناز بره بیرون و همین که لی لی هم خواست پشت سرش بره با اشاره ازش خواستم تو
سکوت بیاد جلو و خودمم از حالت دراز کش در اومدم و نشستم
لب تخت
لی لی که کنارم نشست آروم گفتم
-میتونی با یه بهانه ای مهناز و با خودت ببری؟ من جایی کار دارم باید حتماً .برم اگه بفهمه دوباره شروع میکنه به غر زدن
یه کم تو چشمام زل زد و به جای جواب دادن به درخواستم
:پرسید
-میخوای بری دیدن اون دختره؟
-کدوم دختره؟
-همونی که دیشب تا دیدی با یکی دیگه اومده حالت بد شد؟
واسه چند ثانیه مغزم از کار افتاد و هیچ حرفی نتونستم به زبون بیارم درست تا همین لحظه احمقانه فکر می کردم لی لی هیچی نفهمیده و حالا…
هنوز حرفی به ذهنم نرسیده بود که خودش با لبخند موذیانه ای
:گفت
-انقدرم که فکر میکنی بچه نیستم که بخوای این چیزا رو ازم قایم
کنی
نفسی گرفتم و سعی کردم به خودم مسلط بشم.. حقیقتاً انتظار نداشتم انقدر راحت پیش لی لی .لو .برم ولى حتماً عكس العملم
انقدر واضح و مشخص بود که از چشماش دور نموند
الآنم دیگه چیزی برای انکار نداشتم که گفتم
-قایم کردنم به خاطر این نبود که فکر کردم بچه ای به خاطر این
بود که احتمال میدادم مهناز تو رو کشونده این جا تا آمار کارای من و بهش بدی در واقع آمار همون دختر و این که باهاش در ارتباط هستم یا نه
-ولی من قول میدم هیچی بهش نمیگم به شرطی که تو هم قول بدی من و باهاش آشنا کنی
لی لی در جریان جزییات اتفاقی که برای من افتاده و این که کی باعثش بوده قرار نداشت و فکر میکرد یه حادثه پیش اومده
یعنی من از مهناز خواهش کرده بودم حرفی بهش نزنه در ظاهر برای این که روحیه اش خراب نشه. ولی هدف اصلیم این بود که
دید بدی به درین پیدا نکنه
چون ….چون از همون اول فکر همچین روزی رو میکردم و امید
داشتم لی لی و درین و با هم آشنا کنم که خب تا الآن موفق
نشده بودم
لبخندی به تصورات زیادی قشنگی که از رابطه من و درین داشت
زدم و گفتم
-حتماً .. قول میدم هر وقت شرایطش پیش اومد این کار و بکنم
-حالا الآن میخوای بری پیشش؟
با فکر کسی که باید امروز حتماً ملاقاتش میکردم جواب دادم
-نه پیش اون نمیرم یه کار دیگه دارم
-اوکی. من میرم یه جوری مهناز و راضی کنم که بریم
-مرسی وروجک
– فقط ..
مکثی کرد و با نگرانی :گفت
-جایی نرو که دوباره حالت بد بشه.. باشه؟ من شب پیش مهناز
می مونم که نیاد این جا سوال جواب نکنه ازت.. فقط اگه زنگ
زدیم جواب بده تا بفهمه حالت خوبه
-باشه عزیزم
لی لی که رفت دراز کشیدم که تا وقت رفتنشون بتونم یه کم به
خودم و چشمام استراحت بدم و بعد حاضر شم برای رفتن به جایی
که از همون دیشب برنامه اش و توی سرم چیدم
دیگه بس بود هر چقدر عقب کشیدم و منتظر موقعیت مناسب
موندم
اگه همین جوری پیش میرفت ممکن بود همه چیز
شوخی شوخی جدی بشه و اون آدم فرصت طلب از آب گل آلود به
نفع خودش ماهی بگیره
حالا دیگه باید جلو میرفتم باید خودی نشون میدادم و به
هرکسی که در نهایت حماقت احساس رقیب بودن بهش دست داده بود میفهموندم که این مسئله اصلاً چیزی نیست که بخوام سرش با کسی رقابت کنم و هیچ بنی بشری رو در حدی نمی بینم که بخواد
رقيب من محسوب بشه…
همه چیز خیلی واضح و مشخص بود درین تا قیام قیامت مال من بود و به هیچ کس اجازه نمی دادم که حتی فکر تصاحب کردنش و
به سرش راه بده
با خودم عهد کرده بودم که این و اول با زبون خوش به هرکسی که
میخواست موی دماغ بشه بفهمونم و امروز وقت استفاده از
همون زبون خوش بود
اگه فهمید که به نفع خودش ..بود ولی اگه قرار بود در برابر فهمیدن مقاومت کنه مجبور میشدم از این قالب جنتلمنی که به زور برای خودمم ساختم بیرون بیام و یه بار دیگه با میرانی که هدف هاش و نه با حرف که با عمل به همه نشون میداد آشناشون
کنم.
میرانی که درین خیلی خوب میشناختش و امیدوار بودم از تجربه هایی که داشت درس بگیره و قبل از اقدام .من خودش پای اون پسره رو از زندگیش ببره
ماشین و جلوی آموزشگاه محل کارش که آدرسش و سیامک برام
گیر آورده نگه داشتم و پیاده شدم آموزشگاه باز بود و امیدوار بود بودم که خودشم ..باشه
وارد که شدم با یه سالن خالی و چند تا اتاق در بسته که از توش صدای حرف زدن می اومد رو به رو شدم و یه کم بعد یه دختر جوون با لیوان چایی توی دستش اومد تو سالن و رفت سمت
میزش
– بفرمایید
راه افتادم سمتش و گفتم
-با آقای علی عسگری کار داشتم
-کلاس دارن الآن
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یه جوری پارت بزارید که هی ما سایتو رفرش نکنیم😐
لطفن اگه یه مسئولیتی قبول کردید یه تایم مشخص کنید مرتب پارت بزارید نه اینکه پنشنبه ها پارت نمیزارید بقیه روزام مشخص نیس اصن پارت کی میزارید:/قشنگ یه روز درمیون شده
امروز پارت نیست؟لطفا یه زمان برای پارت گذاری مشخص کنین
مرسی
تا یکم حس میگیرم و هیجان زده میشم،پارت تموم میشه.
آیت چه شکنجه ای هست که واسه خودم درس کردم
نمیشد پارت دیروز رو هم با امروز حساب کنین طولانیتر بذارین