صدای خنده بلند میران خنده منم درآورد.. واقعاً چه اعجوبه هایی پیدا می شدن تو این دنیا.. ولی خب عوضش خوب بود که با یه وجهه دیگه از میران آشنا شدم و فهمیدم که اگه بخواد.. می تونه در کنار جدیت همیشگیش.. شوخ و خنده رو هم باشه و اینم.. امتیاز ویژه ای بود!
از دستشویی که بیرون اومدم دیدم میران یه مانتو و شلوار از بین چند تا مدلی که رفیقش روی پیشخون مغازه چیده بود برداشت و داد دستم..
– برو اتاق پرو اینا رو بپوش من برم ببینم می تونم یه مقنعه برات گیر بیارم!
مانتو رو از دستش گرفتم ولی با نگاهی به شلوارم گفتم:
– شلوارم خوبه.. زیاد کثیف نشده..
– اینو بپوشی بهتره!
یه مقایسه کوچیک بین دو تا شلوار کافی بود تا بفهمم چرا اصرار به این کار داره.. شلوار خودم زاپ دار بود البته در حد دوتا زاپ کوچیک بالا و پایین زانوم.. ولی اونی که میران داشت می داد دستم از هر نظر ساده بود و با این حال انقدر شیک و خوش رنگ بود که نتونستم به وسوسه ام غلبه کنم و گرفتم از دستش!
دوباره با هدایت خودش رفتم تو اتاق پرو و قبل از اینکه در و ببندم صداش و شنیدم که آروم گفت:
– در و از تو قفل کن تا بیام!
سرم و تکون دادم و در و بستم.. احتیاجی به تذکر میرانم نبود خودش اتوماتیک قفل شد و وقتی برگشتم.. اینبار من قفل شدم با دیدن اتاق پرویی که زمین تا آسمون فرق داشت با بوتیکایی که خودم ازشون خرید می کردم و بعضی وقتا به زور توی اتاق جا می شدم چه برسه به اینکه تو اون جای تنگ بخوام دست و پامم برای عوض کردن یه لبای از بدنم فاصله بدم!
یه اتاقی حتی بزرگتر از هال خونه خودم که توش یه ردیف مبل ال مانند داشت و یه سری رگال و لباس.. احتمالاً برای وسوسه کردن کسی که این توئه و چشمش به اون لباسا هم می افته!
لبخند کجی رو لبم نشست و مشغول درآوردن مقنعه و مانتوم شدم.. عدو شده بود سبب خیر.. با کار تقوی.. توفیق دیدن این پاساژ و اتاق پروی شیکش و حتی استفاده از سرویس بهداشتیش هم نصیبم شد!
از بین مانتو شلواری که دستم بود اول شلوار و عوض کردم.. همه چیزش خوب بود و اندازه.. فقط یه کم کیپ بود تو پام که اونم با دو سه بار پوشیدن جا باز می کرد!
واقعاً سلیقه میران آفرین داشت.. جدا از اینکه سایزم و درست حدس زده بود.. نسبت به شلوار جین خودم خیلی شیک تر بود و مناسب برای محیط دانشگاه!
انگار خودشم با انتخاب این شلوار.. غیر مستقیم سعی داشت همین و بهم بفهمونه و خب.. من چرا دست رد به سینه خواسته غیر مستقیمش بزنم؟
کی از این شلواری که مطمئناً کلی پولش بود و یکی مثل میران کیفیتشم تضمین می کرد می گذشت که من بخوام دومیش باشم!
از طرفی دوست نداشتم تبدیل بشم به اون دخترایی که هدفشون فقط کندن از دوست پسرشون بود ولی.. من که اصراری نداشتم.. خودش خواست و منم با همین خودم و قانع می کردم!
هنوز مشغول برانداز شلوار از همه زوایا تو تنم بودم که صدای میران از بیرون به گوشم خورد که خطاب به دوستش گفت:
– پاساژ به این گندگی یه مقنعه توش پیدا نمی شه.. یه جا داشت که اونم روش پر از خط تائه.. اتو نداری تو مغازه ات درستش کنی؟
– من نه ولی مغازه بغلی داره.. بده ببرم اونجا اتو کنم!
– دمت گرم زود بیا!
چند ثانیه بعد چند تقه به در زد و صداش پیچید:
– درین جان؟
دکمه قفل و زدم و در باز شد.. اول خواستم خودم پشت در وایستم و فقط سرم و بفرستم بیرون تا ببینم چیکار داره که بی اهمیت به من در و کامل باز کرد و اومد تو و پشت سرش بست!
لبم و به دندون گرفتم و با حس شرم و خجالتی که همه وجودم و پر کرد سرم و انداختم پایین.. این چه کاری بود که یهویی کرد؟
برای اولین بار بود که بدون شال و مانتو جلوش ظاهر می شدم و نمی دونستم الآن که داشت با نگاهش نقطه به نقطه بدنم و برانداز می کرد درست بود که برم مانتوم و بپوشم یا نه!
هنوز تصمیم نگرفته بودم و با خجالتم کنار نیومده بودم که صداش به گوشم خورد:
– قدش که خوبه.. بچرخ ببینم!
سرم و با تعجب بلند کردم! یعنی واقعاً براش مهم بود که پشت این شلوارم تو تنم ببینه؟! نه دیگه محال بود تا این حد بی عار بشم و جلوش عرض اندام کنم.. اونم وقتی لباسم انقدر کوتاه بود و این شلوار تنگ باسنم و به بدجوری به معرض نمایش می ذاشت!
گلوم و صاف کردم و گفتم:
– خوبه.. اندازه اس همه جاش!
خوشبختانه اصرار نکرد.. شایدم همون نیم نگاهی که به چشمام انداخت بهش فهموند چقدر معذبم و بدون حرف رفت از آویز مانتو رو برداشت و اومد سمتم..
– اینم بپوش ببینم تو تنت!
زبونم نمی چرخید که بگم تو برو بیرون من خودم قدرت تشخیص دارم و این عاجز بودن.. برای اولین بار تو عمرم.. از سر خجالت نبود..
انگار خودمم بدم نمی اومد که باشه و این لباسا رو تو تنم ببینه و تایید کنه.. منی که اکثراً تنهایی خرید می کردم و چطور می شد که بعضی وقتا همراه آفرین می رفتم برای خرید لباس.. حالا تایید کردن یه نفر زیر زبونم مزه کرده بود و نمی خواستم از دستش بدم!
مانتو رو جوری آماده به سمتم گرفته بود که فقط می تونستم برگردم و دستام و فرو کردم تو آستیناش و نمی شد که ازش بگیرم و خودم بپوشم.
ترسیدم بیشتر از این خودم و معذب و ناراحت نشون بدم بهش بربخوره و فکر کنه ازش نگاه یا حرکت زشتی دیدم که حالا اینجوری دارم سفت و سخت می گیرم..
واسه همین بی حرکت به پشت چرخیدم و دستام و دونه دونه تو آستینای مانتوی آبی روشنی که از ابعادش می تونستم تشخیص بدم مطابق با سلیقه خودِ میرانه که هم گشاده و هم قد مناسبی داره فرو کردم..
جلوی مانتو یه ردیف دکمه به صورت اریب تا پایین داشت و همینکه خودم پشت به میران مشغول بستن دکمه هاش شدم دستش و فرو کرد زیر یقه مانتو و دسته موهام و که اون تو گیر کرده بود کشید بیرون..
فکر کردم کارش همینجا تموم می شه ولی از تو آینه تمام قد رو به روم دیدم که با نهایت خونسردی و آرامش کش موی شل شده دور موهام و باز کرد و انداخت دور مچ خودش و انگشتاش و توی موهام فرو کرد و مشغول ماساژ کف سرم شد!
انقدر آروم و خونسردانه که انگار کار هر روزشه و باید این وظیفه رو انجام بده! طوری که حتی زبون منم لال شد و نتونستم حرفی بزنم!
فقط با خجالت لبم و به دندون گرفتم.. آخه چرا نمی فهمید که من علی رغم کششی که نسبت بهش تو وجود خودم حس می کردم.. هنوز باهاش رودرواسی دارم و دیگه انقدری هم راحت نشدم که بخوام همه این رفتاراش و عادی بدونم!
نگاهش که از تو آینه به صورت گر گرفته ام افتاد با اخم پرسید:
– چیه؟
شرمنده سرم و انداختم پایین و لب زدم:
– موهام کثیفه.. از دیروز زیر مقنعه بوده عرق کردم..
نگاه تیز و تندی از آینه بهم انداخت و گفت:
– همین الآن می خواستم بگم چه بوی خوبی میده موهات.. ولی زبونت یه دقیقه آروم نمی گیره و همش باید به تخریب خودت بچرخه نه؟
اینبار با نهایت صداقت لب زدم:
– خب.. دست خودم نیست! خجالت می کشم میران.. یه کم درکم کن!
هیس کشداری گفت که بیشتر برام معنی «خفه شو» می داد و با چشمای بسته سرش و تا نزدیکی دنباله موهام که تو دستش بود پایین برد..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بعدی کو؟
عالییی
عالی ولی کاش بیشتر بود
عاولی
واقعا قشنگ بود مرسی❤😍😘