_بیا مامانش اینم پسر کاکل زریت
انقدر زایمانم طولانی و سخت شد که آخر دکتر میخواست بی هوشم کنه برای سزارین ولی فنچم دیگه لجبازی رو گذاشت کنار و به دنیا اومد
تازه به هوش اومدم
هنوزم تمام تنم کوفته اس اما اشتیاقم برای دیدن بخشی از وجودم چیزی بود که اون دردا برام مهم نباشه
پرستار امیرم وگذاشت بغلم
کوچولوعه خیلی ولی بوی بهشت میده
گریه ام گرفت و خدا رو شکر کردم
صورتم و چسبوندم به گونه اش که گریه اش دراومد
_جانم………مامان…..جان دلم
مامان…..آره الان من یه مادرم
مادر یه فرشته کوچولو
_گرسنشه مامانش بعدم بچلونش
ازش فاصله گرفتم و با تعجب به پرستار نگاه کردم بلد نبودم که…..
_چیکارش کنم؟
دست انداخت و لباسو از سرشونه ام پایین کشید
و من با خجالت یه ذره خودمه جمع کردم
_خجالت نداره که عزیزم……
دستشو گذاشت رو سینه م و یه کوچولو فشارش داد و من با همون حال زار داشتم آب میشدم
پسرک نازمم از اون طرف صدای جیغش بلندتر میشد که نوکشو گذاشت دهنش
یه ذره تو همان حال ناله وار جیغ خفه کرد تا بالاخره سینمو گرفت و شروع کرد به میک زدن
_حالا خودت بگیر…..هر وقت دیدی داره نق میزنه یعنی شیرت نمیاد یه کوچولو سینتو فشار بده
دستمو مثل اون گرفتم
عین نخورده ها میخورد و من خندم گرفته بود
_خیلی گرسنه اس…..
#تاوان
#پارت۸۸
_معلومه سه ساعت اون همه آدمو سرپا نگه داشته بود تا تشریف بیاره الانم انرژی نداره که
خندیدم و اون لحنشو بچگونه کرد
_مامان بهم میمی بده میخوام دوباره بیوفتم به جونت و اذیتت کنم…..
عشق و آرامش
الان هردوشو داشتم
واقعیشو
داشت شیر میخورد و من دست کشیدم روی موهاش که پرپشت بود برعکس نوزادایی که دیده بودم
رنگشم قهوه ای روشن بود برعکس من و با…..
غم نشست به دلم و پیشونیشو بوسیدم
با درد
عیبی نداره مامان من و تو برای هم بستیم
مگه نه؟بابای نامرد نمیخوایم
خودت مَردم میشی
باشه مامانی؟؟
میخورد و صدای شیر خوردنش تنها صدای توی اتاق دونفره ای بود که مریض تخت بغلی قبل از من مرخش شده بود
شاید ۷_۸ نفر برای دیدن اون کوچولو و مامانش اومده بودن اینجا و من چی؟ یه برادر داشتم اونم که هیچی….میعادم که…..
خیره بودم به چشمایی که از زور خواب داشت بسته میشد
درد کشیدم قلبم شکست غرورم له شد آیندم هیچ شد…..از خودم میپرسم همه ی اینا می ارزه به این فرشته ی کوچولویی که الان تو بغلمه؟؟
نوازش وار روی گونه ی پوسته پوسته شدش دست میکشیدم
می ارزید…….چون مادری خاص ترین احساس دنیاس و با هیچی نمیشه عوضش کرد
نمیگم میبخشمش
نمیدونم شایدم هیچ وقت نتونم
ولی ازش ممنونم فقط…….. به خاطره وجود امیرحسینم…..همین
پرستار که برگشت دیگه خواب خواب بود
از بغلم بلندش کرد
_خب دیگه توام تا این وروجک خوابیده استراحت کن وگرنه بیدار بشه دیگه راحتی و خواب و خوراک همه چیز تعطیل میشه
گذاشت تو چرخی که کنار تختم بود
#تاوان
#پارت۸۹
با احساس نابی داشتم بهش نگاه میکردم
_درضمن شنیدی که خانم دکتر چی گفت فعلا دوروز مهمون خودمونی……به خودت فشار نیار اصلا هم سرپا نمون دوباره خونریزی میکنی…..منم دارم میرم شیفت دست سرابی میوفته بهش سپردم حسابی هواتو داشته باشه
از تنهاییم فهمیده بود که کسی رو ندارم
ای کاش همه ی ادما بدون سوال و جواب و مثلا دلسوزیای مسخره یه ذره درک داشتن
فقط تونستم با بغض ازش تشکر کنم
_ممنونم ازتون…..
_خواهش میکنم عزیزم وظیفمه
***
تو جلسه بودم که گوشیم زنگ خورد
میخواستم جواب ندم ولی وقتی شماره ی زندان افتاد نتونستم
شاید مثل دو ماه پیش دوباره کارش بی بیمارستان رسیده باشه
از جام بلند شدم
_ببخشید من حتما باید اینو جواب بدم
دیگه به تعارفاشون گوش ندادم و
از اتاق اومدم بیرون .تماس و وصل کردم
_بگو
_سلام مهندس
نگران بودم
_سلام چیزی شده؟
_زنگ زدم بگم دختره دیشب زاییده
شماهم که این همه خرج برج کردی برو بیمارستان اکبر آبادی شاید خبری از شوهره شد حداقل پولت برگرده
#تاوان
#پارت۹۰
اخمام رفت توهم با عجله رفتم اتاق خودم و اولین کاری که کردم تقویم روی میزو نگاه کردم سه هفته وقت داشت هنوز…..
_یعنی چی؟؟ چی شده که انقدر زود زایمان کرده؟
_نه بابا دیگه وقتش همین حدودا بود
کلافه صدام رفت بالا
_بهت میگم زود بود چون سه هفته دیگه وقتش بود
سکوتش که مطمئن بودم از تعجبشه به درک
_زاییده دیگه یعنی چی نداره….دیشب اینجا رو گذاشته بود رو سرش که نصفه شب با آمبولانس بردنش بیمارستان
همون طور که اون داشت حرف میزد کتم و برداشتم و از اتاق زدم بیرون
_خانم بگید جلسه امروز کنسله
با عجله رفتم سمت پارکینگ
_اونوقت تو چرا الان داری بهم میگی وقتی دیشب بردنش بیمارستان؟
_مهندس فکر کردی تلفن اینجا ۲۴ ساعته دست منه؟
دکمه ی اون آسانسور لعنتی رو چند بار زدم
نمیاد چرا؟؟؟
_الان حالش چطوره؟
_کی؟ دختره؟
_آره دیگه…..
من چرا دست و پامو گم کردم چه مرگم شده؟
یه نفس عمیق کشیدم و خودمو جمع کردم تا درستش کنم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 145
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ای میعاد خدا نکنه که بخاطر عذاب مهسا امیر حسین رو از مهسا بگیری خدا نکنه
نکنه میعاد برا زجر دادن مجدد مهسا بره بچه رو ازش بگیره هر چند دلم نمیخواد با مادرش بره زندان.😢
اگه این قصدم داشته باشه فعلا نمیتونه بچه شیرخواره